درون ِ من پر از تناقض ها و پارادوکس های سرکشه که اگه طغیان کنه ،میشینم یه گوشه و دستمو میزنم زیر چونه ام و فکر میکنم که "چــــرا" ! پارادوکسایی که نمیدونم از کجا اومدن و فرکانسشون داره تغییر میکنه مدام ! و گاهی واقعا کلافه میکنه آدم رو و میمونی هاج و واج که چه گِلی به سرت بگیری ! من در عین ِ اینکه میتونم بازیگوشی کنم و دیر برم سراغ درس یا حتی بگم "حسش نیســـــت ! "  ، میتونم به همون نسبت عاشق فقط و فقط خر زدن باشم ! در عین ِ اینکه معقدم یه دختر باید محکم باشه و به احد الناسی وابسته نباشه ؛ با خوندن یه شعر ، یه رمان ،شنیدن یه آهنگ عاشقانه ی دلنشین ، یه لبخند پت و پهن بشینه روی صورتم! در عین اینکه اونقدر محکم و جدی رفتار میکنم با دیگران به همون نسبت راحت و در عرض دو سوت ناراحت میشم و طرف هم به ذهنش خطور نمیکنه که این ظاهر ِ قوی چطور میتونه یه درون ِ نازک نارنجی داشته باشه ! در عین اینکه میتونم متنفر باشم از تنهایی ولی همونقدر توانایی عُزلت نشینی و تنها کردن خودمو  داشته باشم و تازه یجوری هم رفتار کنم که انگار کک ام هم نمیگزه !!! همونقدر که عاشق مامان بابام ام و بهشون وابسته، یه روز که هر کدوم خونه نیستن ، دلم بگیره ، ولی هم چنان بخوام روی پای خودم بایستم و خودم تنها تنها گلیم خودمو از آب بکشم ! بدون ِ اینکه بابا حمایت های همیشگیش باشه یا مامانی باشه که بخواد قوت قلب بده بهم ! همونقدر که میتونم به فلانی بگم خوب باش و بخند و ولش کن مهم نیست و تو باید خوب باشی همیشه، همون قدر توی دلم – به اندازه ی خودش - غصه اش رو میخورم و بیشتر از همه چی اینکه نمیدونم چه غلطی کنم تا حالش خوب بشه! تازه فکر کنید که این درون ِ پر پارادوکس ، بخواد افسارگسیخته هم بشه ! اونوقت حداقل نصف انرژی ِ یک هفته میره برای سر ِ جا نشوندن ِ این طوفان!

 

+ طوفانی که اینبار زود کنترلش کردم :]