اینکه نمیخواستم به فلانی اون حرفا رو بزنم ، ولی زدم و روش هستم هنوزم! حرفایی نبود که از روی بخار معده باشه یا چمیدونم چرندیات و خزعبل. گفتم چون دیر یا زود باید یاد میگرفتم رک باشم. با هرکسی ! پشیمون نیستم از گفتنش ولی خوشحال هم نیستم! شایدم چون عادت نداشتم! بقدری غیر منتظره بود برای بقیه که میترا بعدش بهم گفت :" گفتم هر لحظه اس بزنی زیر گریه! " ولی من اون لحظه اصلا بغضم نگرفته بود و برعکس خیلی هم محکم حرفمو زدم و حتی سعی میکردم صدام نلرزه و راست بایستم ! یجوری بد و سنگدل شدم که متنفرم از اینی که الان هست! من هنوزم همون کسی رو دوست دارم که ناز نازی باشه! نه این همه جدی و سرسخت! ولی میدونی چیه ؟ من دقیقا همون جایی گیر افتادم که نه میشه با این همه ناز نازی بودن ادامه داد نه عادت دارم به این جدیت!