چهارشنبه :

+ فقط اونجا که رفتم ماژیک و برگه آ4 از پایین بیارم ، و وقتی رسیدم آقای واو. گفت :" من شروع نکردم دخترم ! منتظر ِ تو بودم باباجون ! " :دی خوب من مُردم فقط =) چند تا چهار شنبه اس که ما و 401 ( ریاضی ان ) زنگ ادبیات ، ادغام میشیم و میریم سالن اجتماعات و آقای واو. درسای غیر مهم و متن های معاصر رو درس میده بهمون. و اصولا زنگ ادبیات – شما بخوانید زنگ ِ آقای واو. – تنها زنگی ه که پتانسیل ِ جذاب بودن خودش رو حتی در صورت ِ ادغام شدن حفظ میکنه . گرچه که زهرا میگه :" والا کلاسای ادغام ادبیات بیشتر به درد نقد ادبی و عشاق ادبیات میخوره :| " و خب من عمیقا این باور رو ندارم و اگه از من بپرسن ، چارتا کلاسی که واقعا دوسشون داری و هر بار با شوق میری میشینی تو چشم معلم ، کدوماس ؟ شک نکنید که یکیش ادبیات ه ، یکیش هم فیزیک ِ آقای قاف. و ریاضی ! و زمین هم دوستداشتنیه ولی بُعد حفظیاتش یکم پررنگ تره و من کلا ارتباطی با حفظیات ندارم :| ( الان ممکنه شما رشته تون ریاضی بوده باشه و بگین وا ! تو که حفظی دوست نداری پس تجربی چیکار میکنی ؟ :| و شیم بر شما ریاضیون باد اگر فکر کنید شیمی و زیست رو باید حفظ کرد ! شیمی و زیستم مثل ریاضی و فیزیک بالاخره یکمش حفظی هست ولی نه کلش ! شاید 15 درصدش حفظیه مثلا ! :| )

بماند که غزاله میگفت من فقط و فقط به احترام روی گل ِ تو اومدم کنارت نشستم وگرنه حس ادبیات نیست :| کلا غزاله در زمینه ی پیچوندن ، فوق العاده عمل میکنه :| ینی شما اگر بخواین یه کلاس رو بپیچونین ، کافیه با غزاله مشورت کنین تا راه حل بده بهتون :| چنین بشریه :| به شخصه یبار دیدیم زنگ آخره و آقای میم. ( شیمی ِ بی صاحاب :| ) میخواد کتاب درسیو بررسی کنه و تک تک خود آزمایی ها رو حل کنه و سرویس کرده از بس یه ماهه ما رو روی الکتروشیمی نگه داشته :| و الکتروشیمی مون در اومد حتی :| با غزاله رفتیم با آقای میم. صوبت کردیم و بهانه های بنی اسرائیلی آوردیم و اونم گفت اوکی و منم خیلی معصومانه ، آخرش گفتم :" وایییییی آقای میم. ! من واقعا دلم میخواست سر کلاستون حضور داشته باشم و حتی الانم حیفم میاد از دست بدم ! ولی ایشالا میایم سر کلاس 406 میشینیم تا عقب نیوفتیم یوقت ! " البته که اونجا عمم جلوی چشمم بود :| و ما رفتیم سالن مطالعه ، زیست خوندیم :| البته یه ربع هم حرف زدیم و خب این یه ربع از اون موقع رو دل من مونده :|

+ زنگ اول ، غزاله ( :| ) سر درد بود و کلا وسطای کلاس علائم حیاتی نداشت :| منم که متخصص علائم حیاتی خب :| از آقای ی. ( فیزیک :| )  اجازه گرفتیم که بره بیرون ! آنچنان به من سفارش کرد که من و 23 تا هم کلاسی  ِ دیگم ، انگشت تحیر به دهان گرفتیم :| و مینا و غزاله میخواستن زمینو گاز بزنن فقط :| حضرت آقا فرمودند که :" میری آبدارخونه ، به خانوم صاد. ( آبدارچی میگن یا مامان مدرسه عایا ؟ :| ) میگی که آقای مهندس ( :| ) گفتن یه لیوان چایی با چند دونه قند به دوستم بدین و بعدش چایی رو شیرین میکنی و میدی دوستت بخوره زود حالش خوب بشه ( :| ) باریکلا دخترم :| " خب من دهانم دوخته شده بود از اون اعتماد به نفس ِ مهندس وارانه اش که خودش ،خودشو مهندس خطاب میکرد :| و درباره ی سفارشش هم صوبتی ندارم =)))))))) بالاخره آقای ی. مگه چند تا " دخترمممممم " داره =))))))) والا ! :دی ماجرا از اینه که آقای ی. یهو وسط درس دادنش برمیگرده یه نیگا میندازه به گوشه ی دیوار ( اصلنم غزاله اونجا نی :| ) و میگه دخدرم فمیدی؟ :| =)))

+ گواهینامه ی مریم اومد :))))) نیکتا میگفت آخر هفته بیا دنبالمون بریم طرقبه :| =)))))) خیلیا 77 ای ان و خب میتونن برن ثبت نام کنن ولی خوب از اونجایی که من فینگیلم و نمیتونم برم فعلا ، میشینم پای کتاب دفترم :| T_T  در واقع اگر 77 ای هم بودم ، نمیرفتم =) ددی خان باید آموزش بدن خوب قبلش :دی

+ فقط اونجا که به داداش دومی گفتم یا دفه ی بعد با برگه ی آزمایش میای ، یا پاتو نمیذاری :| خوب من پیر شدم هنووووووز برادر زاده ی دخدر ندارم :| بابا ط. باید از یدونه ای دربیاد :| بچه سال دیگه میره کلاس اول ، هنوز با عمش بازی میکنه :|

+ این هفته هم زود گذشت :| خوابم میاد :| ( خرگوش ِ درون :| )

 

+ خوبه باز حامد همایون چارتا آهنگ خوند ! وگرنه خانوم نون. ( معاون این شعبه :| )  میخواست چه آهنگی برامون پلی کنه زنگای تفریح ؟  والا ! :|

 

 

پنج شنبه :

+ حالا اینکه مشهد بعد از 7- 8 سال ، این چنین برفی رو به خودش دید ؛ نه تنها باعث ذوق مرگی ه بلکه موجبات ِ حال خوب هم هست ! و لا شکٌ فیه ! ولی پارت حالگیرش این بود که خب من مثل همیشه شیش و ده دقیقه از خواب بلند شدم و رفتم خیلی ذوق مرگانه لباس پوشیدم و شال گردن صورتی جان رو محکم بستم و میخواستم برم صبحانه بخورم که یهو تلفن خونه زنگ خورد :| طبق معمول این وقت صبح فقط سرویس زنگ میزنه به خونه :| وگرنه این وقت صبح که هوا تاریکه و شبکه ی خراسان هم چیزی مبنی بر تعطیلی ما به علت برودت هوا و بارش برف ، اعلام نکرده ؛ زنگ زدنِ خانوم نون. خیلی عجیبه :| خب منم فکر کردم سرویسمه و داشتم کلی غر غر میکردم که چرا اینقدر زود رسید امروز :| من چایی میخوام :| تازه کفشم نپوشیدم هنوز :| که مامان جان فرمودند که خانوم نون. اعلام کردن که مدرسه تعطیله !!!  o_O و خب از اونجایی که من راس ِ اون هرم ِ کذایی * هستم ، باید زنگ میزدم به 5 نفر و بهشون این خبر مهم ( :| ) رو میدادم .بعد از زنگ زدن ها به نشانه ی اعتراض ، صبحانه مو خوردم و با همون لباسای مدرسه ام رفتم پشت بوم ، برف بازی :| و هفت و نیم اومدم پایین و دراز به دراز کف زمین پهن شدم :|

 

*هرم چیست ؟ :| هر کلاسی ، یه نماینده داره ، و چند تا سر گروه و هر خبری که مهم و فورس ماژور باشه رو خانوم نون. زنگ میزنه به نماینده ی بدبخ :| و نماینده به سر گروه ها میگه و اونام به زیر گروه هاشون :| و اینگونه همگی با خبر میشوند :| اند وی دونت هو انی گروپ :| اسم این هرم رو گذاشتم " بَح بَح نیوز " :|