۴۵ مطلب با موضوع «فینگیل تفکر» ثبت شده است

A girl with a voice , is by definition a strong girl !

+ بخدا مهم نیست آدم شغلش چی باشه! مهم اونه که شرف ِ آدم بودن رو توی هر شغل و اسم و رسمی داشته باشه! آدم نتونه اسم و فامیلشو بنویسه ولی اونقدر شرف داشته باشه که تا یکی بهش یه چیزی گفت ، نره گندکاری های خودشو بندازه گردن ِ شکسته ی یکی دیگه ! که رفته کل کلاس ها رو پر کرده از ماجرای یکشنبه !

 

+ آقای الف. (مَتِمَتیک تیچر :پی ) از یک شنبه شروع کرده به یاد گرفتن فامیل ها ! =) روزی دو تا فامیل یاد میگیره =)) خودشم میگه بیشتر از این کشش ندارم :))) روز اولی که تصمیم گرفت ، فامیل من و نیلوفر رو یاد گرفته =))) امروز صبح قبل از زنگ اول ، از 7 تا  7:30،  کلاس گذاشته بود برامون =) منم که آلزایمر  -_- سر صب ، مثل همیشه مستقیم رفتم سالن اجتماعات و کتاب دفترمو باز کردم که درس بخونم تا هفت و نیم! بعدش رفتم تو کلاس میبینم عِه خاک عالم :| کلاس بوده که -_- خلاصه زنگ دوم آقای الف. تا اومد ، گفت :" خانوم ِ فینگیلیاااااان =) کلاس منو میپیچونی باز ؟ " :))) خب یکی نیست بگه ما فامیل مونو بهت گفتیم ! تو چرا اینگد زود یاد گرفتی ؟ :)))) سر صب هم در به در که نیلوفریان ( فامیل سانسور شده ی نیلوفر =))) ) و فینگیلیان کجان ؟ =) چرا نیستن پس !!! =)))))) هشتگ خنده ی حضار :دی امروزم دو تا فامیل جدید یاد گرفته =)

 

+ مائده هم آرزوست !

 

+ بدی ِ شیرینی آوردن از الان به بعد ، اینه که ملت بهت میگن عروس شدی ؟ =) امروز تولد بهناز بود و به هر کی این شیرینی ِ کذایی رو تعارف کرد ، این جمله رو شنید =))

 

+ الان یه فکرایی میکنم که تو عمرم از این فکرا نکردم و من بشدت نگران ِ آینده ای هستم که معلوم نیست چی قراره پیش بیاد!

+ والا آقای قاف. امروز یجوری بهم گفت با آقای میم. نمیشه بیشتر از 50 – 60 زد که انگار من میخوام چند بزنم =)) عادت کردم به اون روحیه ی کمالگرایی ت حتی :| =)) باز رفت تا یه شنبه فکر کنه به این موضوع که من چه گِلی سرم بگیرم =) یا بهتره بگم با کی ، اون گِل رو به سرم بگیرم =)

 

+ مثلا بعضی وقتام هست یکی رو بالغ بر n بار از صب تا خود ِ 12 و نیم میبینی =)) به صحرا بنگرم صحراتو بینم حتی =)) به حیاط و ساختمون و لب ِ باغچه بنگرم ، فیزیک تو بینم مثلا :| =))

 

+ شاعر اینجاست که میفرماد :" فینگیل ! آسمان ِ تو چه رنگ عست امروز؟ " ^.^ =)) آسمان ِ ما امروز آبی ِ آبی بود که انگار اون خرس ِ مهربون ِ آبی - که توی کارتون ِ خرس های مهربون ، مسئول ِ آسمون  بود :))) ( فینگیل یاد ِ دوران فینگیلک چه ای ِ خود میوفتد ناگهان :دی ) – یه اتو دستش گرفته بود و یه ابر ِ گنده رو اتو کرده بود و گذاشته بودش یه طرف ِ آسمون به علاوه ی یه ابر ِ کوچولوی کومولوس ِ گوگولی ( ^.^ ) که آدم میخواست گازش بزنه :| بود :دیی

 

+ امروز سر ِ کارگاه ِ مشاوره یه چیزی رو میخواستم پست کنم ولی الان هر چقــــــــدر فکر میکنم یادم نمیــــاد -_- طبق نظریه ی یکی که بازم یادم نیست کی بود :| به یه موضوع ِ کاملا متفاوت ِ دیگه فکر کن تا یادت بیاد :| و حتی یادمه که سر ِ امتحان نهایی ِ یه درسی که بازم یادم نیست چه درسی بود :| با همین راهکار ِ اون شخص جواب ِ یه سوال یا یه فرمول بود که اونم یادم نیست حتی T_T یادم اومد :| همین طوری پیش برم کل آموخته هامو یادم میره :| به همین برکت :| نه نه -_- به عینک ِ هانیه قسم :| ( هانیه همون دوستمونن که بتازگی عینکی شده بود :/ )

 

+ اتفاقا امروز ، بهناز میگفت اونم داره آلزایمر میگیره o_O  :| حتی یه حدیث ِ به بهی هست که میگه "هیچیم نشد مگر اینکه بهناز قبل از من یا بعد از من یا همزمان با من ، اون اتفاق براش افتاد. " o_O جدای از اینکه تنها کسی هست که 4 ساله بی وقفه باهاش هم کلاسم :| و از قضای روزگار ِ بوقلمون صفت :| بدون ِ اینکه من بهش بگم کدوم مدرسه میرم و غیره ، پارسال روز ِ اول دیدمش :| گذاشتن ِ پاش توی حیاط همانا و دیدن من و پوکر فیس شدن ِ هردومون همانا -_- تازه بخش جالب ماجرا اینجاست که از همون 4 سال پیش تا الان ، همه ی نمره هامون عین ِ هم میشه :| حتی معدل هامون در حد 2 یا 3 صدم با هم اختلاف داشته و داره o_O  :| من اگه مردم ، بهناز هم دو سه روز بعدش میمیره :| به همین برکت :| اونم اول اسمش ب داره حتی :| پارسال حتی اسم من بعد از اسم اون توی لیست حضور غیاب بود :|

 

+ کیپ کام اند بی اِ گرل ویت ویس ^.^

    • فینگیل بانو
    • سه شنبه ۱۱ آبان ۹۵

    دوشنبه نوشت ولی سه شنبه منتشر شد :دی

    + اگر دیدید یه کنکوری ِ بدبخت ِ فلک زده ی از همه جا مونده و از همه جا رونده حتی ( ؟! ) به اون شکلی که قابل نوشتن نیست ، داره به طرز مصمم واری درس میخونه ، شما حتی اگر برنج ِ هفت خورشته هم درست کرده بودید ؛ نباید صداش کنین که "فینگیــــــــــل بیا ناهار :| فینگیــــــل بابات منتظره :| فینگیـــــل غذاتو گرم نمیکنما :| فینگیــــــــل میشنوی صدامو ؟ :| " بعد نتیجه میشه همینی که الان مشاهده میکنید و بازم قابل گفتن نیست.

     

    + ظهری وسط نماز ظهر و عصر ، داشتم حرف میزدم با خدا ! حرف نه ! درد و دل! سرمو گذاشته بودم کنار جانماز و پاهامو بغل کرده بودم و همون طور دراز کش ، با خدا حرف میزدم! خیلی وقته که اینجوری باهاش درد و دل میکنم! اونقدر حرف زدم که خوابم برد وسطش و یادم نمیاد چه خوابی دیدم ولی میدونم قطعا درباره ی چیزایی بود که بهش گفته بودم ! مثلا میشد خدا رو بغل کرد ! چرا نمیشه راستی ؟ من چجوری تنهایی باید تحمل کنم و اون نباشه که بغلش کنم ؟ یا حداقل یه حرفی که ببینم حرفامو شنیدی! تو که قهر نبودی قبلا ! ( خطاب به خدا نوشت : فینگیل گناه داره! باهاش قهر نباش ؛ خب ؟ یهو دیدی تق تق تق شکست!)

     

    + یه دوستی که روانشناسی میخونه ، اخیرا میگفت آدما فقط و فقط 53 - 55 تا حس دارن! یاد اون حرفی افتادم که یبار به یکی دیگه گفته بودم من 1000 تا حس مختلف دارم ! ولی خب مگه همه ی آدما فینگیلن ؟ 

     

    + دوران اوج و " نیمیدونم ِ" من اونجاست که میشینم شعر و گرافی های جدید رو نگاه میکنم و کیفول میشم ! :)

     

    • فینگیل بانو
    • سه شنبه ۱۱ آبان ۹۵

    فقط اونجا که گفت " ? bahare! What do you do if you had a bad day "

     اینکه نمیخواستم به فلانی اون حرفا رو بزنم ، ولی زدم و روش هستم هنوزم! حرفایی نبود که از روی بخار معده باشه یا چمیدونم چرندیات و خزعبل. گفتم چون دیر یا زود باید یاد میگرفتم رک باشم. با هرکسی ! پشیمون نیستم از گفتنش ولی خوشحال هم نیستم! شایدم چون عادت نداشتم! بقدری غیر منتظره بود برای بقیه که میترا بعدش بهم گفت :" گفتم هر لحظه اس بزنی زیر گریه! " ولی من اون لحظه اصلا بغضم نگرفته بود و برعکس خیلی هم محکم حرفمو زدم و حتی سعی میکردم صدام نلرزه و راست بایستم ! یجوری بد و سنگدل شدم که متنفرم از اینی که الان هست! من هنوزم همون کسی رو دوست دارم که ناز نازی باشه! نه این همه جدی و سرسخت! ولی میدونی چیه ؟ من دقیقا همون جایی گیر افتادم که نه میشه با این همه ناز نازی بودن ادامه داد نه عادت دارم به این جدیت! 

    • فینگیل بانو
    • يكشنبه ۹ آبان ۹۵

    مثل وقتی که فکر میکنم بابا حواسش به من نیست و بعد متوجه میشم که ریزبینانه تر از من ، اونه !

    درون ِ من پر از تناقض ها و پارادوکس های سرکشه که اگه طغیان کنه ،میشینم یه گوشه و دستمو میزنم زیر چونه ام و فکر میکنم که "چــــرا" ! پارادوکسایی که نمیدونم از کجا اومدن و فرکانسشون داره تغییر میکنه مدام ! و گاهی واقعا کلافه میکنه آدم رو و میمونی هاج و واج که چه گِلی به سرت بگیری ! من در عین ِ اینکه میتونم بازیگوشی کنم و دیر برم سراغ درس یا حتی بگم "حسش نیســـــت ! "  ، میتونم به همون نسبت عاشق فقط و فقط خر زدن باشم ! در عین ِ اینکه معقدم یه دختر باید محکم باشه و به احد الناسی وابسته نباشه ؛ با خوندن یه شعر ، یه رمان ،شنیدن یه آهنگ عاشقانه ی دلنشین ، یه لبخند پت و پهن بشینه روی صورتم! در عین اینکه اونقدر محکم و جدی رفتار میکنم با دیگران به همون نسبت راحت و در عرض دو سوت ناراحت میشم و طرف هم به ذهنش خطور نمیکنه که این ظاهر ِ قوی چطور میتونه یه درون ِ نازک نارنجی داشته باشه ! در عین اینکه میتونم متنفر باشم از تنهایی ولی همونقدر توانایی عُزلت نشینی و تنها کردن خودمو  داشته باشم و تازه یجوری هم رفتار کنم که انگار کک ام هم نمیگزه !!! همونقدر که عاشق مامان بابام ام و بهشون وابسته، یه روز که هر کدوم خونه نیستن ، دلم بگیره ، ولی هم چنان بخوام روی پای خودم بایستم و خودم تنها تنها گلیم خودمو از آب بکشم ! بدون ِ اینکه بابا حمایت های همیشگیش باشه یا مامانی باشه که بخواد قوت قلب بده بهم ! همونقدر که میتونم به فلانی بگم خوب باش و بخند و ولش کن مهم نیست و تو باید خوب باشی همیشه، همون قدر توی دلم – به اندازه ی خودش - غصه اش رو میخورم و بیشتر از همه چی اینکه نمیدونم چه غلطی کنم تا حالش خوب بشه! تازه فکر کنید که این درون ِ پر پارادوکس ، بخواد افسارگسیخته هم بشه ! اونوقت حداقل نصف انرژی ِ یک هفته میره برای سر ِ جا نشوندن ِ این طوفان!

     

    + طوفانی که اینبار زود کنترلش کردم :]

    • فینگیل بانو
    • پنجشنبه ۶ آبان ۹۵

    تو یه گلخونه ای ! :دی

    "بهار " شدی که بهار بمونـــی ! نه خزونی که گاه و بی گاه میباره و آخر هم برگی روی شاخه هاش نیست و تسلیم خفته شدن میشه! بهار بودی که از ازل ، آواز ِ سبزی و شبنم به برگ نشوندن رو توی گوش ِ ارغوان و بید و اطلسی میخونه !بهاری که باید تا ته ِ ته بهار بمونه و سرسبز. مثل فروردین اش با خبر های خوب و روشن ، مثل اردی بهشت اش پر از بوی نارنج ِ شیراز و مثل خرداد اش کوله ی بار بستن و ایستادن و قوی تر از قبل شدن و از پشت ِ پنجره ی نگران ، منتظر ِ بهـآران بعدی که با ریشه تر از قبلی باشه !

    فروردین و اردیبهشت و خرداد ات اونقدر گرما بخش هستند که بشه طی کرد 9 ماه ِ گرم و بارونی و سرد ِ بعدی رو !

    + بهارانم آرزوست ! ;)

     

     

    • فینگیل بانو
    • دوشنبه ۳ آبان ۹۵
    بهشت آیَد !
    طـــرب آیَد !
    بهـــــار آیَد !
    ــــــــــــــــــــــــــــ
    + یاد ِ من باشد ، کاری نکنم که به قانون زمین بر بخورد ! ;)