+ پ. پنج شنبه 5 صبح در حالیکه من از خستگی بیهوش شده بودم ، رفت فرودگاه که بره شهرشون و 9 صبح درحالیکه من همچنان از شدت خستگی بیهوش بودم، رسید :( من کل 5 شنبه و جمعه رو رفته بودم توی راه پله ساختمون گل نرگس. ( یه ساختمونه که بین دو تا مجتمع خوابگاهمونه و طبقه هم کف اش یه سالنه که بهش میگن سوله و بچه ها تابستون وسایلشونو میذارن اونجا تا ترم مهر شروع شه .  گاهی هم جشن و مولودی گرفتن اونجا. طبقه اولش بوفه ست و اتاق انتشارات خوابگاه و سرپرستی یکی از همین مجتمع های خوابگاهی. طبقه دوم و سومش سالن مطالعه ست ) من رفته بودم توی راه پله طبقه سوم به سمت طبقه چهارم ( که پشت بومه) گل نرگس و یه حالت پاگرد مانندی داشت و اونجا ملافه پشمالو پهن کردم و ناهار و شامم رو اونجا میخوردم. و برای امتحان شفاهی "خواندن و درک مفاهیم 2"، درس میخوندم. فرفر میگفت از وقتی پ. رفته با همه قهر کردیا ! خب راست میگفت. از وقتی پیروز نبود توی سوئیت، تحمل جو سوئیت برام مسخره بود. و ترجیح میدادم یه غار تنهایی سازم برم توش :( پ. توی کل سوئیت، صمیمی ترین دوست منه :)) پ. فامیلشه :دی من اصلا اینقدر این فامیل برام جذاب بود، از همون بدو آشنایی؛ پ. صداش میکردم. ادبیات فارسی میخونه و از کتاب خوندن بیزاره :))) در عوض من یه جلسه رفتم سر کلاس "ادبیات کودک و نوجوان " ش و حتی جزوه هم براش نوشتم و سر کلاس توی بحث هم شرکت میکردم و کلی کیف کردم و کلی مثال برای موضوع اون جلسه ( ادبیات فانتزی) زدم :)) پ. آخر کلاس قیافه ش دیدنی بود =) چون خودش اصلااااااا توی هیچ بحث کلاسی شرکت نمیکنه =)

 

+ امروز امتحان خواندن داشتم. 8 نمره پایان ترم بود. آسون بود ولی خیلی هول شدم و این استرس، تاثیر منفی گذاشت و اونطوری که انتظار داشتم نشد خوب ظاهر بشم :( ولی خب امید ما به خداست و امید شما به کی؟

 

+ وقتی داشتم برای امتحان خواندن آماده میشدم، تصور میکردم دپارتمان گروه ما به یقین سخت گیر ترین دپارتمانه! چرا که من ترم دو ئی زبان روسی و ادبیات آلمانی و زبان ترکی استانبولی میشناسم که هیچ کدوم توی دو هفته فرجه های قبل امتحان شون، امتحان شفاهی ندارن. ولی خانومی که من باشم، این شنبه و شنبه بعد به ترتیب امتحان شفاهی خواندن و "گفت و شنود 2" در برنامه دارم که اولی رو دادیم رفت!

 

+ اما توضیح عنوان! چطوره که با توضیح خوابگاه شروع کنم. خوابگاه ما، دو تا مجتمع خوابگاهیه که به هم چسبیدن! مجتمع اولی نزدیک نگهبانی و در اصلیه که دو تا ساختمون گنده س که بهشون میگن بلوک آ و بلوک ب. و کلا مدلشون و نقشه شون با مجتمع خوابگاه ما فرق داره. مجتمع ما 6 تا ساختمون جدا و شبیه به هم ه که 2 تا برای ارشد هاست، یکی برای دکترا، سه تا هم برای کارشناسی. از این سه تا که برای کارشناسیاست، یکیشون که ساختمون ما باشه، کلا برای سال اولی های کارشناسیه! هر ساختمون 4 طبقه داره و هر طبقه دو تا سوئیت روبروی هم. هر سوئیت، دو اتاق 4 نفره داره و یک اتاق 6 نفره و یک حمام و یک دستشویی و یک آشپزخونه. من اتاق 302 ام و پ. اتاق 303. اتاق چهار نفره های سوئیت. که حالا و بر اثر جابجایی هم اتاقیامون، هردو اتاق شده سه نفره. و از شانس خوبمون، دیگه کسی نیومد توی اتاق هامون. توی اتاق من، یه ادبیات آلمانی و یه اسپانیایی ( که هم کلاسیمه) وجود دارن =) که هر دو نفرشون منو به این نتیجه رسوندن که در ترم های آتی 1) اصلا با هم کلاسیم اتاق رزرو نکنم. 2) هررررررگز با آدمی که خود زرنگ پندار و فاقد فرهنگ زندگی جمعی هست، اتاق رزرو نکنم! حالا هم یادم نمیاد این هم اتاقیم که هم کلاسیمم هست، میدونه من در دوران نونهالی ( :ذی) وبلاگ داشتم یا نوچ =)

 

+ یه خورشت مرغی درست کردم بیا و ببین :))) اصن کدبانو :دی

 

+ برای همه اینا بعدا که روی روال بیوفتم، عکس میذارم :دی

 

+ کاش میشد جلوی تغییر کردن آدمها رو گرفت! کاش میشد اونا رو هنوزم دوست (هرچند معمولی و به اندازه همون هم اتاقیام که فقط تصمیم گرفتم بعد ها اتاق رزرو نکنم باهاشون) فرض کرد. کینه و نبخشیدن و تصور اینکه تو ( عمدا یا غیر عمدا) کاری کردی که بخشیده نشدی بخاطرش، کوله آدم رو سنگین میکنه! راستی مگه ماها چقدر زنده ایم که خوشی هم رو نبینیم؟