۴۵ مطلب با موضوع «فینگیل تفکر» ثبت شده است

- ... که عادتت بدم به ریشه داشتن -

تونستم جای خالیشو پر کنم؟ حدودا آره. گاهی نه. گاهی فکر آدم پر میزنه اینور و اونور. انگار یه زمانی یه سوزن ته گرد بکنی توی قلبت. سِر باشی و نفهمی. روزها بیان و برن. یه روزی از روزای خدا، این سوزن رو بکشی بیرون از قلبت. چون دیگه سِر نیستی، خواب نیستی، ولی وقتی هوشیاری، اون سوزن نیست اما جای خالیش وقتایی که گلبول های قرمزت از اون ناحیه رد میشن، حس میشه. از دستش ناراحتم؟ شاید. 4 ماه پیش که باهاش حرف زدم فکر کردم قرار نی ناراحتی تکرار شه. ولی تکرار شد. گالریمو که ورق میزنم چیزی بجز تنهایی نمیبینم توی اون چند ماه همزیستی ِ به ظاهر دوستانه. وجود اون سوزن درست بود؟ گمون نمیکنم.

  • نظرات [ ۳ ]
    • فینگیل بانو
    • پنجشنبه ۱۳ شهریور ۹۹

    زنبور کارگر و گلستون و مقداری روزمره

    قبلا نوشت : + دانشگاه در یه اقدام ناگهانی تصمیم گرفته سامانه آموزشی ش رو از سما ببره روی گلستان! حالا ما نعره زنان و جامه دران موندیم که هفته دیگه چطو انتخاب واحد کنیم! :|

     

    بعدا نوشت:

    + چندتا کلیپ دیدم درباره همین سامانه گلستون. فلذا خیالم مقداری راحته ولی با رویه ی آزمون و خطا میریم که 11 ام انتخاب واحد بکنیم :|

     

    + امروز صبح فهمیدم خاویر کرونا گرفته. ولی خب الان خوب شده و آماده س که چهارشنبه ی 2 هفته ی دیگه، ساعت 8 صبح بیاد و کلاسمونو برگزار کنه! -_- خاوی کیه؟ یه استاد مدعو که دانشجوی بین الملل دانشگاه خودمون هم هست.

     

    + دیشب توی گروه سوئیت داشتم به بچه ها میگفتم کی باورش میشه ما الان دقیقا وسط کارشناسی وایستادیم و همینقد که اومدیم، همینقدر راه مونده! من دلم میخواد زمان متوقف بشه! چون احتمالا الان دقیقا وسط یکی از آرزوهام هستم.

     

    + اینجا پاییز شروع شده! چرا ؟ چون اتاق من یخ ه و پاهام دارن یخ میزنن و فصل دائم الجورابی ِ من رسیده! تازه فک کن وسط همین سوز باید 8 صبح بیدار شد و نشست پای کلاس مجازی! ( خدایا صبر) 

     

    + راحیل دیروز نوشته بود:" زنبورای کارگر اگه دائم بمونن توی لونه، مریض میشن و پژمرده(!) و عاشق نور و گرمای خورشیدن!" با این اوصاف فکر میکنم منم در زندگی قبلیم یه زنبور بودم! شما چی بودین؟

  • نظرات [ ۲ ]
    • فینگیل بانو
    • دوشنبه ۳ شهریور ۹۹

    که تموم بشه فاصله ها !

    تا حالا احساس ِ کافی نبودن کردین؟ واکنش تون چی بوده بهش؟ اون اولین جرقه کذایی که توی ذهنتون خورد و تهش رسید به کافی نبودنتون ، چقدر تونستین جلو شو بگیرید؟ اصلا باید چیکار کرد وقتی فکر میکنی به اندازه ی کافی ، خوب نیستی؟ :")

    اولین باری که احساس ِ کافی نبودن کردم ، 92ی کذایی بود. احتمالا اردیبهشت بود مثل ِ حالا! دومین بار دیروز بود. از حجم ِ سیاه بودنش همین بس که میشه در واکنش بهش ، رفت زیر دوش و نیم ساعت اشک و آب ِ شیر حمام با هم قاطی شه و تهش بشه یه جفت چشم ِ سیاه در زمینه ی قرمز.

    یلدا یه بار یه جایی نوشته بود :" مقایسه،  دزد ِ خوشبختیه" من این جمله رو هزاران بار ، هر دوشنبه تکرار کردم و توی جزوه م نوشتم. تو ممکنه خودتو با زهره مقایسه کنی . زهره میتونه هرکسی باشه. میتونه یه اسم مستعار باشه حتی. وَ پیش ِ خودت ، فکر کنی واو زهره خیلی خوشبخته. زهره اِل و زهره بِل . زهره الان راحت و خوشبخت داره زندگی میکنه. حالا توی بد بخت چی؟ تو بدبختی اصلا؟ نه مثل ِ زهره فلانی و نه مثل زهره بهمان. و نه حتی مثل زهره گل در بَر ت هست و مِی در کف ت و معشوق ت هم به کام ! و اصلا بهتره بری بمیری با این همه بدبختی! نه ؟

    بعد هم مشخصه خب حالت گرفته میشه ! من در همین مرحله هستم الان. هر چقدر فرفر بیاد بگه ببین واقع بین باش. اینقدر سیزن رفتیم جلو . اینقدر سیزن باقی مونده. هرچقدر بابا وحید ( بعدا توضیح خواهیم داد =) ) هم خسته شده باشه از این وضع حتی =) هر چقدر فرفر بگه اون خرس ه ( که هنوز ندیدمش و نساخته ش کاملا ) نیمه مونده و سؤ نمیشه بار و بندیل رو بست و رفت 990 تا اونور تر! ولی تو مگه قول سرت میشه؟ نوچ !

    در همین پروسه ، تو مدام دنبال ِ چیزایی هستی که بیشتر اذیتت کنن. یه جور خود آزاری ِ خود بدبخت پنداری. با اینکه من دیروز که دوشنبه باشه و قبل از اینکه نون. صدام کنه برم سر کلاس که استاد اومده ، داشتم به نجمه میگفتم من واقعا احساس ِ وقت تلف کردن یا پشیمونی ندارم. حتی حس نمیکنم نسبت به پارسال پیر شدم. ( با اینکه بهمن ماه واقعا کم آوردم و حس میکردم پیر شدم نسبت به پارسال ) ولی در مجموع ، نظرم همونایی بود که به نجمه گفتم. اما نمیدونم این نون. ِ لعنتی چطوره که من هر وقت دیدمش ، دعوای اساسی بعدش یا همون روزش داشتم. یا حتی احساس  ِ بدبختی ِ بعد از دیدنش.

    در هر صورت ، اجبارااااااااااااااا باید این روزای مزخرففففففففف تموم شن برن ته ِ گنجه. و اونقدررررررررررر زمان بگذره بعدش که زیر ِ گرد و غبار ِ زمان ، اثری از این روزا نباشه. هرچند بگی عمر همین روزاس که منتظری تموم شه! ولی من باور ندارم. عمر همونه که ته ِ دلت یه ذوق سو سو میکنه . همون که برنامه چیدی از قبلش و حالت خوبه وقتی بهش فکر میکنی!

    + حالا من هرچقدر بیشتر توضیح بدم ، چه فایده داره؟ جز اینکه از کار و بارمون بمونیم؟ =) و سر شما هم به درد بیاد . پس سخن رو کوتاه میکنیم و به یه بیت شعر بسنده میکنیم و میریم راس 4:31 ظهر ، ناهار ِ مامان پز میل میکنیم تا بشوره ببره هرچی زهره و لانگ دیستنس و غیره ست!

     

    "من که در بَندم کجا ؟ میدان ِ آزادی کجا؟           کاش راه ِ خانه ات اینقدر طولانی نبود! "

  • نظرات [ ۵ ]
    • فینگیل بانو
    • سه شنبه ۱۸ ارديبهشت ۹۷

    هجده سالگی :)

    :)

    قبل از هر چیز ، باید بگم نمیدونم چرا استرس دارم الان :دی انگار دنیا میخواد تا دقایقی دیگه منفجر بشه مثلا :دی

    وای لباس چی بپوشیم حتی =) تا این حد رد داده ی الهی شدم این چند روز =) بگذریم!

    تابستون ِ قبلی ، یه شب از شبهایی که با فرانک حرف میزدیم ، بعد از اینکه شب بخیر گفتیم و خداحافظی کردیم ؛ نیم ساعت بعدش اومد و نوشت :" بَهی ! کشفت کردم !! تو زیگوت نبودی ! تو یه سلول ِ قلبی بودی که میتوز کردی و حالا شدی بهی ِ خودم ! " :)))))))) حالا جدای از اینکه شما قطعا باید زیست خونده باشین تا درک ِ بیولوژیکی داشته باشین از این جمله ، ولی یکمم پتانسیل ِ درک ِ فانتزی های فرفول هم لازمه :دی

    حالا ساعت 02:00 بامداد ِ امروز ، دقیقا 6840 روز از اولین تقسیم میتوز ِ اون سلول قلبی میگذره و اون سلول ِ قلبی با خودش فکر کرد که ده روز ِ آخر ِ 18 سالگی ش رو ، باید یه کاری انجام بده ! نمیشه 18 سالگی اینقدر عادی و روتین باشه ! میشه ؟ اون سلول قلبی ، دلش خواست که ده روزی که تا تولدش مونده رو ؛ هر روز یه کار خوب انجام بده ! یا یه لبخند گنده بجا بذاره روی صورت یه آدم. اینا رو مینویسم که بمونه برای هزار روز بعد که اومدم و خاطره های 18 سالگیم رو خوندم ، یادم باشه که هنوزم میشه با چیزای کوچیک ولی مهم ، خیلی ها رو خندوند :)

    تمام این لینک های زیر ، لینک روزانه های منه و تا الان روی حالت پیش نویس بودن که با هم منتشر بشن ! خوندن و نخوندنشون نمیدونم براتون مفیده یا نه ولی هر روز ، یه داستان ِ هپی نس ساز برای یه آدمه :) 

     

    نفر اول نفر دوم / نفر سوم / نفر چهارم / نفر پنجم / نفر ششم / نفر هفتم / نفر هشتمنفر نهم / نفر دهم

    • فینگیل بانو
    • سه شنبه ۲۲ فروردين ۹۶

    Check Ur Wings :)

    + دیگه از کسی که طی ِ چندین ماه ِ گذشته ، سنگین ترین کاری که کرده ، حمل دو دونه کتاب ِ 700 صفحه ای بوده ؛ به ولله انتظار چنین اسپک هایی نبود!! =)))) والا ! 13 بدر ، منو ورداشتن بردن وسط دشت ، والیبال بازی کنیم :| خب داداچ داری اشتباه میزنی آخه :|

    منم به تلافی ش ، ساعت 6 و نیم عصر 13 ام ، به مامان گفتم که منو 8 شب بیدار کنید لطفا ! با تشکر =) و مامان بیدار کرد ها ! =) ولی من 6:40 صبح 14 ام بیدار شدم =)

     

    + توی 13 بدر ( :| ) زن داداش دومی میگه :"وای آره تابستون باید بری کلی خرید کنی برای دانشگاهت" =)))) روز بعد داریم با مینا اینا صوبت میکنیم ، این سخن رو نقل قول میکنم ، مینا میگه :" ناموساااااا ما خیلی بچه ایم ها :| ینی بریم دانشگاه که چی آخه :| میخندن که بهمون :| " البته که منم موافقم =) خدایی ما شیش ماه دیگه قراره بزرگ بشیم ؟ :| مثلا مینا با اون فَُکُل ِ جلوی موهاش ، یا مثلا هدیه با اون دم ِ موشی ش ، یا مثلا من با این گیسوان ِ پریشان ، قراره خانوم بشیم ؟ :| اند وی آر نات خانوم -_- به همین برکت من روز اول یونی پا میشم با همون کفش لیمویی هام میرم ، تا مشتی باشد بر دهان استکبار جهانی -_- ایشه :/

     

    + شاعر میفرماد :" جااااان ! شما فقط بگو I'm back in Ottawa " =) رونوشت مستقیم به یکی از گوگول های کشف شده توسط اینجانب ^-^ حالا دو روز دیگه آدرس اینجا به دستش رسید ، بعد ضایع نباشه یوقت :))))))

     

    + شما از من نشنیده بگیرید ها ! ولی فینگیل داره یه کارای هپی نس طور انجام میده باز :)))))))))) چند روز دیگه خبراش منتشر میشه یهو ;)

     

    * عنوان : کی گفته آدما بال ندارن ؟ 

  • نظرات [ ۳ ]
    • فینگیل بانو
    • سه شنبه ۱۵ فروردين ۹۶
    بهشت آیَد !
    طـــرب آیَد !
    بهـــــار آیَد !
    ــــــــــــــــــــــــــــ
    + یاد ِ من باشد ، کاری نکنم که به قانون زمین بر بخورد ! ;)