۴ مطلب با موضوع «فینگیل در دانشگاه» ثبت شده است

من از این خونه بیرونم نمیرم :دی

+ از شنبه 3 اسفند 98 که رفتم دانشکده تا غذامو بگیرم و برگردم، با خیال راحت و بدون ماسک بیرون نرفتم. در واقع به جز مواقعی که واقعا ضروری بوده، اصلا بیرون نرفتم. یادم نمیاد شنبه 3 اسفند ناهار دانشگاه چی بود. حس میکنم زرشک پلو با مرغ بود. حالا مهم هم نیست. ترم 4 ( همونی که فقط 3 هفته شو حضوری رفتیم دانشگاه و بعدش کرونا اومد یا بعبارت کوتاه تر؛ ترم پیش) شنبه ها 8 تا 12 با خوان نگارش متوسطه داشتم. یادمه جمعه صبح خبر اومدن کرونا به ایران و فراگیر شدنش رسما تایید شد. ما خوابگاه بودیم. 8 صبح بود. امین ( یکی از هم کلاسیام) یه نامه بلند بالا توی گروه نگارش که خوان هم عضو بود، فرستاد. به این شرح که استاد کرونا دیگه شایعه نیست و ما نمیاییم و این حرفا. لطفا کلاس شنبه رو کنسل کنیم. قبلش توی گروه خودمونم ( هیچ استادی عضو این گروه نیست) درباره ش صحبت کرده بودیم که میترسیم و ریسکه و نصف کلاس از اقصی نقاط تهران با مترو و اتوبوس میان و اون نصف دیگه توی خوابگاهن و خلاصه اوضاع خطریه. یادمه چند تا خبر هم شنیدیم که یکی دو نفر توی خوابگاه بقیه دانشگاه ها مبتلا شدن و اتاق رو تخلیه کردن و ضد عفونی کردن و رفتن قرنطینه. خلاصه خوان گفت درکتون میکنم و با مدیر دپارتمان صحبت میکنم و بهتون خبر میدم. بعد از چند ساعت گفت خودتون نیایید و غیبت نمیزنم و اینا. حالا بماند از 35 نفر، سه نفر رفتن =)) شنبه ساعت 12 با ماسک و دستکش و پد الکلی رفتم دانشکده. ظرفم که عکس کیتی داشت رو با خودم بردم. دادم غذامو بریزند داخلش و برگشتم خوابگاه. این آخرین باریه که دانشکده رو در حالت عادی دیدم. چند روز بعدش ( فکر کنم سه شنبه همون هفته) مامان و بابا اومدن دنبالم و با لباسای زمستونیم رفتیم خونه مسعود و صبح روز بعد هم به سمت مشهد حرکت کردیم. من آخرین نفری بودم که سوئیت رو ترک کردم :( ظرف هام که توی کابینت آشپزخونه بود رو برداشتم و توی کارتن گذاشتم و کارتن ها رو روی تخت گذاشتم. ملافه و پتو و بالشتمو توی کاورشون گذاشتم تا گرد و خاک نشینه. قفسه ای از یخچال که مال من بود رو خالی کردم. فریزر رو هم همینطور. دو سه هفته قبلش از فروشگاه یه دونه مرغ ریز شده گرفته بودم. با زری نصف کردیم. ( زری هم اتاقیم بود که ورودی 98 عه و دهه 80 ای :| اسمش زهراست و زری خطاب میشه) با رون همون مرغ، دوشنبه 5 آذر برای خودم زرشک پلو با مرغ درست کردم بیا و ببین. ( الان دیدم که گویا میخواستم ماستم رو تموم کنم و اونم گذاشتم کنار غذا :دی ) اون روز فقط من و راحیل توی سوییت مونده بودیم. غذام رو گاز بود و خودم توی اتاق داشتم با مامان ویدئو کال میکردم. یهو دو نفر با لباس سفید و ماسک و مواد ضد عفونی اومدن داخل سوییت و همه جا رو ضد عفونی کردن. من خیلی ترسیدم. هنوزم نفهمیدم چرا. 

 

 

+ حالا که دستم به عکس رفته، عکس ساختمونی که 3 ترم و 3 هفته در اونجا زندگی کردم، توی فیلینگ عزیزم خالیه :

اینی که با فلش نشون دادم ( چون پشت درخته) اتاق من بود :(

 

+ تیر 99، وقتی امتحانام تموم شد، رفتم تهران. به قصد بردن وسایلم از خوابگاه به خونه مسعود و تحویل اتاقم به سرپرستی. با کلی دستکش و الکل و ماسک و شیلد و بهمان. و سعی تمام برای رعایت پروتکل ها. دو تا کار ریسکی کردم. یک اینکه با فرفر بعد از 3 ماه رفتیم پیتزا فروشی پایین دانشکده ( باورتون میشه اسمش یادم رفته؟) البته 3 بار تا رسیدن غذا، دستامونو شستیم =))) دو اینکه رفتیم کافه حیاط 65 و تولد گرفتیم. این شد تولد مشترک مون در این سال کذایی. البته توی حیاط بودیم و با اون یکی میز، چند متر فاصله داشتیم و خلوت بود. فکر میکنم با کیک شکلاتی خوشمزه مون، آیس کافی یا یه همچین چیز خنکی خوردیم که افتضاح بود =)))))) از اونجایی که عکس محیط رو ندارم، اینی که از گوگل پیدا کردم رو میذارم تا آیندگان بدانند و آگاه باشند من بازم سعی کردم مراقب فاصله و این بحثا باشم -_-

 


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

+ همه اینا رو نوشتم که تهش برسم به اینکه یکی دو ساعت پیش، رفتم لباس بیرونی پوشیدم ( بیرون نمیخواستم برم =) ) و بعد که دوباره به پیژامه مود برگشتم، یه آخیش طولانی گفتم =)) طوری که خودمم تعجب کردم. خلاصه از یه طرف بیزاریم از کرونا و از طرفی، شدیم مرغک و با پیژامه همه ی کارای مهم مونو انجام میدیم. =))

 

+ راستی خیلی خوشحالم که امروز بالاخره کلاس ترجمه همزمان م تموم شد و حقیقتا آخــــــــــیش!

 

* عنوان از آهنگ "دست خالی" از خواجه امیری

  • نظرات [ ۰ ]
    • فینگیل بانو
    • سه شنبه ۲ دی ۹۹

    لورکا، کافکا، رمانتیسیسم و چند روایت معتبر

    نشستم این سرِ دنیا و از مکالمه با استاد ب. بر میگردم. ب. همون بود که ترم 3 باهاش خواندن و درک مفاهیم پیشرفته داشتم. حقیقتا عجب مفاهیمی رو سر کلاسش میاورد :))) حالا مجال گفتن اونا نیست فعلا. این استاد ب.، استاد ِ مدعو بود. فقط یک ترم و فقط یک درس کلا داشت. اونم کلاس ما بود :) تنها کلاس 8 صبح ِ ترم 3 ام، کلاس همین استاد بود. منم که خوابالو! ولی آنچنان با ذوق و صورت دو نقطه دی، هر سه شنبه 7 صبح به دانشگاه عزیمت میکردم که حتی الانم یادمه. خلاصه گذشت و بعد از تموم شدن ترم مون، استاد ب. رفت اون سر ِ دنیا که از اول بود. بماند که یاد و خاطر ب. همواره در صحبت های گروه مون که خواندن با ایشون داشتیم، زنده بود. خلاصه گذشت و گذشت تا رسید به هفته پیش که استاد ش. آخر کلاس گفت فایل مطالب این جلسه رو برامون میفرسته. البته بعد از درست کردن یکی دو تا غلط که بخاطر کم خوابی دیشبش بوده. بعد حرف از بقیه اساتید شد.( استاد ش. مدیر دپارتمان مونه و گاهی از کیفیت بقیه کلاسها ازمون میپرسه)  خلاصه ما هم یهو یاد ب. کردیم و گفتیم آخ عجب درسی میداد ب. که اونم گفت اتفاقا دیشب همین ب. نصفه شبی پی ام داده بوده و داشتند گپ میزدن و این حرفا. بعد که دید ما چقدر با ب. اوکی بودیم، برگشت گفت میخواین دعوتش کنم هفته دیگه بیاد سر کلاس؟ ما هم از خدا خواسته. دیگه استاد ش. ویس رو فرستاد برای ب. که ب. جون سلام. هفته دیگه بیا کلاسم. ما هم خوش و خندان که ب. هفته آینده میاد سرکلاسمون. گذشت تا رسید به امروز. ساعت 1 استاد ش. اومد سر کلاس و گفت چه نشسته اید که ب. آخر کلاس بهمون ملحق میشه =))) ما هم منتظر آخر کلاس :))) چند دقیقه ی آخر کلاس، ب. وارد شد و گل درومد و این حرفا =) خلاصه بماند که چیگد ما ذوق کردیم همانا. در طی همون چند دقیقه گفت برای هفته آینده، ارتباط بین لورکا، کافکا، رمانتیسیسم رو در 3 جمله یا یک کلمه بگید. من شخصا حس کردم هزارساله کسی بهم تکلیف نداده این مدلی =))) دیگه دلا رو برد ترم 3 و گذاشت رفت تا هفته دیگه =)) من طاقت نیاوردم و بعد از ناهار یکم درباره ی این سه تا خوندم. و بعد یه لیوان چایی ریختم و آوردم توی اتاق رنگی و برق رو خاموش کردم و رفتم توی تخت. چون هم سردرد بودم و هم بخاطر اینکه دیشب کم خوابیده بودم، خوابم میومد. بعد رفتم سراغ اون بازی ای که فرفر معرفی کرده بود دو سه روز پیش: AMONG US . بازی جالبیه =)) تا اینکه یهو دیدم به به ببین کی وسط واتساپه؟! ب. جون :) اومده بود به دنبال اینکه ما چقدر از رمانتیسیسم و سورئال و اینا یاد گرفتیم توی کلاس مکتب که با استاد ف. داریم. (با استاد ش. ادبیات خودمونو داریم.) و وسط صحبت گفت در یک جمله رمانتیسیسم رو تعریف کن :| حالا من هنگ -_- دیگه با توجه به دانسته های خودم یه چیزی سرهم کردم و گفتم و خدا رو شکر مقام والای سوگلی رو از دست ندادم =))))) حالام اومدم اینجا همه ی اینا رو بنویسم. که یادم بمونه داشتن ِ استادی که استاد باشه چقدر موثره روی بنی آدم. :دی

    + شما دعا کنید که ترم بعد، یه درسی رو باهاش داشته باشیم باز. :(

     

  • نظرات [ ۲ ]
    • فینگیل بانو
    • شنبه ۱۵ آذر ۹۹

    زنبور کارگر و گلستون و مقداری روزمره

    قبلا نوشت : + دانشگاه در یه اقدام ناگهانی تصمیم گرفته سامانه آموزشی ش رو از سما ببره روی گلستان! حالا ما نعره زنان و جامه دران موندیم که هفته دیگه چطو انتخاب واحد کنیم! :|

     

    بعدا نوشت:

    + چندتا کلیپ دیدم درباره همین سامانه گلستون. فلذا خیالم مقداری راحته ولی با رویه ی آزمون و خطا میریم که 11 ام انتخاب واحد بکنیم :|

     

    + امروز صبح فهمیدم خاویر کرونا گرفته. ولی خب الان خوب شده و آماده س که چهارشنبه ی 2 هفته ی دیگه، ساعت 8 صبح بیاد و کلاسمونو برگزار کنه! -_- خاوی کیه؟ یه استاد مدعو که دانشجوی بین الملل دانشگاه خودمون هم هست.

     

    + دیشب توی گروه سوئیت داشتم به بچه ها میگفتم کی باورش میشه ما الان دقیقا وسط کارشناسی وایستادیم و همینقد که اومدیم، همینقدر راه مونده! من دلم میخواد زمان متوقف بشه! چون احتمالا الان دقیقا وسط یکی از آرزوهام هستم.

     

    + اینجا پاییز شروع شده! چرا ؟ چون اتاق من یخ ه و پاهام دارن یخ میزنن و فصل دائم الجورابی ِ من رسیده! تازه فک کن وسط همین سوز باید 8 صبح بیدار شد و نشست پای کلاس مجازی! ( خدایا صبر) 

     

    + راحیل دیروز نوشته بود:" زنبورای کارگر اگه دائم بمونن توی لونه، مریض میشن و پژمرده(!) و عاشق نور و گرمای خورشیدن!" با این اوصاف فکر میکنم منم در زندگی قبلیم یه زنبور بودم! شما چی بودین؟

  • نظرات [ ۲ ]
    • فینگیل بانو
    • دوشنبه ۳ شهریور ۹۹

    من راهی ِ تو ام یا تعبیر ِ ایرونی ِ here we go

    + وقتی پیش دانشگاهی بودم، یه دبیر ادبیات داشتم که یدونه بود فی الواقع. من همیشه کلاس های ادبیاتم رو دوست داشتم. اما این آقای واو. که سن بابا بزرگ ما رو داشت، بدجوری توی بحبوحه کنکور کلاس هاش به دل مینشست. من خیلی چیزا ازش یاد گرفتم. امشب داشتم منچ بازی میکردم که یهو یادش افتادم. با خودم گفتم بعد از تموم شدن ِ منچ حتما میرم یه توک پا به پیج اینستاگرامش سر میزنم. بعد رفتم و فالوش کردم و کلی یاد قدیما افتادم. توی ذهنم بود که به من یه لقب داده بود. ولی هرچی به ذهنم فشار میاوردم یادم نمیومد که اون لقب چی بود. یادم افتاد که اینجا درباره معلمای پیش دانشگاهی م نوشتم و اومدم دنبال کتگوری فینگیل مموری. خلاصه خوندم و لبخند زدم. خوندم و لبخند زدم :)))  تا رسیدم به این پست که یادم اومد منو نیت ِ قرب ِ من صدا میکرد :)) دیگه بعد از 3 سال یاد آقای واو. افتادم و حالا من بازم به دوران ِ اوج خودم در زمینه ادبیات برمیگردم :)) 

     

    + این هفته به قدر تمام مرداد سرم شلوغه. باید چمدون ببندم، جعبه کتاب هامو بردارم، اتاقمو یکم مرتب کنم، تکلیف ِ کتابای کنکورمو مشخص کنم، و در نهایت هفته دیگه راهی تهران شم. تازه بین این شلوغی به مریم ( هم سرویسی ِ دبیرستانم ) و فرانک ( دوست صمیمی بجا مانده از دبیرستان) قول ِ بیرون رفتن دادم و خدایا خودت بخیر کن :دی

     

    + دو سه ساعت پیش رفتم داروخونه تا کرم ضد آفتاب و قرص مفنامیک اسید بخرم. بهم 5 تا دونه مفنامیک دادن فقط :| چرا ؟ چون قحطی مفنامیک اومده :| کرم ضد آفتاب جذابم هم 147 هزار تومن وجه رایج مملکت شد :/خداوندا مگه جنگه آخه :|

     

    + امشب با بچه های سوییت ِ خوابگاه، ساعت 11، قرار گذاشتیم درباره رزرو خوابگاه ِ ترم بعد، حرف بزنیم. چرا ؟ چون ما احتمالا جذاب ترین سوییت ِ کل ساختمون بردبار ِ خوابگاه بودیم *_*

     

    + میخوام اینجا یه اعترافی بکنم -_- که فقط پیش فرفر و پ. اینطور صریح گفتم :| من حل ِ تمرین ِ 4 واحدی ِ گرامرم رو ترم پیش افتادم :|||| ضمن طلب بخشش و مغفرت از خداوند، و دکتر ش. ( مدیر دپارتمان مون) امیدوارم این ترم با نمره خوبی پاسش کنم :((( بعدم خداوکیلی کیو دیدین گرامر 4 واحدی پاس کنه با نمره بالا تر از میانگین کلاس، اونوقت حل تمرین گرامرش رو بیوفته ؟ :| اصن اینکه حل تمرین، 4 واحده، زیبا نیست؟ -_- حالا این ترم 18 واحد تخصصی دارم و انبوه انبوه درس :| حالا نمیدونم برداشتن عمومی خریت هست یا نوچ T_T راستی اصلا چرا واحد ها رو نمیذارن توی سایت :/ بعدا نوشت : با 19.75 پاسش کردم :دی

     

    + خب من مرخص میشم از خدمت شما. خدافس ( سرش را به کیبورد میکوبد :| )

  • نظرات [ ۱ ]
    • فینگیل بانو
    • شنبه ۹ شهریور ۹۸
    بهشت آیَد !
    طـــرب آیَد !
    بهـــــار آیَد !
    ــــــــــــــــــــــــــــ
    + یاد ِ من باشد ، کاری نکنم که به قانون زمین بر بخورد ! ;)