ببین کی باید 8 صبح بیدار باشه و الان اومده پست گذاشته! :|

:)

دلم برای گوشه ی خاک خورده ی فیلینگ جانم تنگ شده بود :"(

از حال ما اگر بپرسید ؛ عارضیم خدمتتان که روز را شب میکنیم و شب را روز و گاهی سر از گالری فسقلی اما دوست داشتنی میزنیم و هوروش بند و ماکان شون و غیره گوش میدهیم و میرویم یکی دو تا نوت توی اپلیکیشن between مینویسیم و نوتیفیکیشن برای دلدار میرود و... . بعد تر هم مدام در حال کلنجار رفتن با کتاب دفتر هایمان هستیم -_-

ساعت 1:36 بامداد شونزده آذر هست و نمیدونم چرا بیدارم و اصلا اینجا چیکار میکنم! :| 

+ در راستای خشک شدن قلم بلاگری نوشت: اتفاقا چند روز پیش بالاجبار باید آشپزی میکردم تا گرسنه نمونم و بعد از 3 ساعت ممارست برای درست کردن یدونه بادمجون و دو کفگیر برنج، بعد از اینکه غذا رو خوردم؛ به این نتیجه رسیدم که آشپزیم به فنا رفت 😂 الان دارم میبینم قلم بلاگریمم خاکستر شده 😭

  • نظرات [ ۳ ]
    • فینگیل بانو
    • پنجشنبه ۱۶ آذر ۹۶

    The Walk Of OrdiBehesht

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • فینگیل بانو

    من یه کنکوری بودم ! آرزو داشتم ! :|

    سلام :)

    اینجا ایران است و صدای ما را از فیلینگ نوشت میشنوید :]

    ضمن ابراز دلتنگی به یکایک شما جگر گوشه ها ( :دی ) عارضم که کنکور هم تموم شد و بازگشت همه به سوی وبلاگ ها و سایر شبکه های اجتماعی و لبیک گفتن به تک تک چالش های دعوتی است همانا ! آیا متذکر نمیشود سازمان سنجش؟ آیا حسینی بای متذکر نمیشود ؟

     

    الان قطع به یقین سوالی که قلقلک تون میده اینه که کنکور چطور بود ؟ :| خب سوال بدیه -_- خودم میگم :| فقط دیگه اسم اونو نیارین :| متوسط بود -_- منتظریم نتیجه ها بیاد ببینیم تکلیف چیه ! ایشالا که خیره :)

     

    این پستو داشته باشین قشنگا تا پستای بعدی :]

     

    گل به همه تون ^-^

  • نظرات [ ۵ ]
    • فینگیل بانو
    • يكشنبه ۱۸ تیر ۹۶

    هجده سالگی :)

    :)

    قبل از هر چیز ، باید بگم نمیدونم چرا استرس دارم الان :دی انگار دنیا میخواد تا دقایقی دیگه منفجر بشه مثلا :دی

    وای لباس چی بپوشیم حتی =) تا این حد رد داده ی الهی شدم این چند روز =) بگذریم!

    تابستون ِ قبلی ، یه شب از شبهایی که با فرانک حرف میزدیم ، بعد از اینکه شب بخیر گفتیم و خداحافظی کردیم ؛ نیم ساعت بعدش اومد و نوشت :" بَهی ! کشفت کردم !! تو زیگوت نبودی ! تو یه سلول ِ قلبی بودی که میتوز کردی و حالا شدی بهی ِ خودم ! " :)))))))) حالا جدای از اینکه شما قطعا باید زیست خونده باشین تا درک ِ بیولوژیکی داشته باشین از این جمله ، ولی یکمم پتانسیل ِ درک ِ فانتزی های فرفول هم لازمه :دی

    حالا ساعت 02:00 بامداد ِ امروز ، دقیقا 6840 روز از اولین تقسیم میتوز ِ اون سلول قلبی میگذره و اون سلول ِ قلبی با خودش فکر کرد که ده روز ِ آخر ِ 18 سالگی ش رو ، باید یه کاری انجام بده ! نمیشه 18 سالگی اینقدر عادی و روتین باشه ! میشه ؟ اون سلول قلبی ، دلش خواست که ده روزی که تا تولدش مونده رو ؛ هر روز یه کار خوب انجام بده ! یا یه لبخند گنده بجا بذاره روی صورت یه آدم. اینا رو مینویسم که بمونه برای هزار روز بعد که اومدم و خاطره های 18 سالگیم رو خوندم ، یادم باشه که هنوزم میشه با چیزای کوچیک ولی مهم ، خیلی ها رو خندوند :)

    تمام این لینک های زیر ، لینک روزانه های منه و تا الان روی حالت پیش نویس بودن که با هم منتشر بشن ! خوندن و نخوندنشون نمیدونم براتون مفیده یا نه ولی هر روز ، یه داستان ِ هپی نس ساز برای یه آدمه :) 

     

    نفر اول نفر دوم / نفر سوم / نفر چهارم / نفر پنجم / نفر ششم / نفر هفتم / نفر هشتمنفر نهم / نفر دهم

    • فینگیل بانو
    • سه شنبه ۲۲ فروردين ۹۶

    1

    امروز :)))

    یکی از آدمهایی که کنکوریه و خیلی نا امید شده بود رو به زندگی برگردوندم :دی اول توی یه برگه نوشتم :" سعیهم مشکورا ! " با یکم خوشگل سازی ! و رفتم چسبوندم به میزش :))))))) و کلی بالای منبر رفتم که بابا جان همه ی تلاش های ما توی هر برهه زندگی مون ، یه روزی مورد سپاس قرار خواهد گرفت و به عبارتی پاداشش رو میبینیم دیر یا زود :) و فقط باید تلاش کرد و به اون روز فکر کرد :)

    • فینگیل بانو
    • دوشنبه ۲۱ فروردين ۹۶
    بهشت آیَد !
    طـــرب آیَد !
    بهـــــار آیَد !
    ــــــــــــــــــــــــــــ
    + یاد ِ من باشد ، کاری نکنم که به قانون زمین بر بخورد ! ;)