۸ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

و نُفِخَ فی الصور ! و باید بروید کد سوابق تحصیلی تان را بگیرید!

آخ قلبم ! -_-

چار روز دیگه دفترچه های کنکور میاد -_-

خداوندا تو خود رحمی بنما ! 

الانم صدای منو در حالی میشنوید که همین دو دقیقه پیش ، کد سوابق تحصیلی ام رو گرفتم و اومدم این خبر خجسته رو بهتون بدم -_-

پوف که کلیییییی استرس دارم -_________- انگار واقعا کنکور وجود داره ها ! ینی من تازگی تونستم خودمو یک عدد کنکوری تصور کنم و قبلش توی تفکرات بچگانه ی خودم بودم ! -_- وای خدا ! سرم سوت میکشه !

بهمن بر خلاف ِ سه ماه ِ پاییز ، اونقدر داره سریع میگذره که منو به تحیر وا داشته ! =) چرا اینجوری مینویسم :/ خلاصه که انگار همین دیروز بود که ساعت 2 در حالیکه خانوم میم. ( معلم زمین مون ) داشت میرفت ، ازش عذر خواهی کردم که بخاطر کلاس شیمی ِ فوق العاده ای که آقای میم. ( طبعا معلم شیمی باید باشه ) میخواست بذاره؛ یکم کلاس رو بهم ریختم ! :| و حالا یک هفته از اون ماجرا گذشته بود و من واقعا فکر کردم انگار دیروز بوده مثلا ! :|

 

اینم از کد سوابق ! استپ وان :

 

 

+ یه چیزی ته ِ دلمو قلقلک میده ! :]

+ امروز مدرسه برگه ی نمرات دیپلم رو داد و گفتن که برید اینا رو با اون چیزی که توی این سایت هست مطابقت بدین و اگر درست بود ، کد رو بگیرین و خوشبختانه نمره های من درست بودن و کد رو گرفتم :دی بماند که وقتی اون برگه هه رو دادن ، به غزاله گفتم واییی غزالهههه من تابحال دیپلم نگرفته بودم :| =))))))) ینی تا این حد ذوق مرگ ها ! :دی

+ شما رو با کتگوری ِ جدید " FINGIL VS UEE " آشنا میکنم =) یو ای ای ، بچه ها =) بچه ها ، یو ای ای =) مخفف یونیورسیتی اینترنس اگزم هست دوستمون =)

+ خوچ باچین ^-^

  • نظرات [ ۵ ]
    • فینگیل بانو
    • پنجشنبه ۷ بهمن ۹۵

    غبار غم میرود ! بر منکرش !

    هوم

    نمیدونم اسمش چیه ! شاید مثلا بتونیم بهش بگیم حقوق ِ خواننده ! یا مثلا اینکه دردی رو از خواننده دوا نمیکنی ، دردی هم نذاری روی درداش ! درد منظور ناراحتی ه ! 

    هیچ دنیایی اونقدر سفید و بی عیب نیست ! اونقدر سیاه و زشت هم نیست ! خاکستریه همه چی ! ولی اینکه ما خودمون ، با دست خودمون داریم این نقطه های سیاه -که تو دنیای هر کسی هست - رو پر رنگ و غلیظش میکنیم ، اول از همه اجحاف در حق خودمونه ! بازه ی عمر یه انسان ِ معمولی چقدره ؟ 60 ؟ 70 ؟ ماکسیمم 90 ! چقدر از راهو طی کردیم ؟ چقدر دیگه مونده ؟ مگه سرعتشو هر لحظه که بهش فکر کنید ، حس نمیکنید ؟ روی صحبتم با همه نیست ! ولی تا خود دوستداشتن ای در کار نباشه و اصلا نشناسیمش ، پتانسیل رعایت حقوق خواننده رو نخواهیم داشت ! 

    یکی میزنه میپکونه و اون یکی دیگه هم که مینویسه ، تمام بدبختیای عالم رو مال خود خودش میدونه و شاید ندونه که منی که این همه مدته میشناستم ، روزی ان بار با خودم حرف هایی رو میگم که تا بحال از من نشنیده ! روزی ان بار فکر هایی میکنم که دلیلی برای نوشتن شون نیست ! روزی ان بار به اتفاقاتی فکر میکنم که حقم نبود امسال و دقیقا امسالی که یه غول ( ؟ ) به اسم کنکور ، اون سرش ایستاده ، برای من و اطرافیانم پیش بیاد ! ولی ننوشتمشون ! هیچ کدوم رو ننوشتم ! ننوشتم که چقدر ِ چقدر ِ چقدر دلم برای چیزایی که پارسال بود و امسال نیست ، تنگ شده ! ننوشتم که حال خودم بد نشه ! ننوشتم که ناراحتی ای منتشر نشه ! که یادم بره ! که فراموش کنم چیز هایی رو که حتی همین الان در جریانه ! ننوشتم که پر رنگ نشه چیز هایی که غم ه و هر عاقلی میدونه میگذره ! که اگه نمیگذشت باید به حکمت خدا کافر میشدیم ! ننوشتم ! تا بیشتر نشه ! میدونید ؛ یه قانون نانوشته هست که میگه غم پخش میشه ! شادی پخش میشه ! و با این پخش شدن ها ، زیاد هم میشه برای خودمون ! هر کسی بنا به شرایطی که گذرونده ، یه سری بدبختی ( ؟ ) هایی هم پشت سر گذاشته و هیچ کس نمیتونه مدعی بشه چون ناراحتی ِ فلانی رو هیچ وقت ندیدیم ؛ پس اصلا ناراحتی ای نداره و اوضاع کاملااااا بر وفق مراده ! ( حالا وسط این پست جدی ، یاد مراد ِ شباهنگ اینا افتادم =) )

    پس اونی که انتخاب میکنه ، چی باید پررنگ بشه ، چی باید کمرنگ ، خودمونیم و نه هیچ کس دیگه !

     

    + حال ،خوش شود ;)

    • فینگیل بانو
    • دوشنبه ۴ بهمن ۹۵

    پایستگی در مکتب بَحیسم

    دیدین وقتی به یکی یه حس خوب دارین ، علاوه بر اون آدم ؛ بلکه به آدمایی که اون آدم دوستشون داره هم حس خوبی دارین ؟ من از همون 23 تیر که توی کلاس 403 نیمکت ِ عقبی ِ غزاله و اون یکی دیگه ورودی جدید نشسته بودم ، به غزاله حس خوبی داشتم.-  اون روز کلاس آقای ی. ( فیزیک) بود و با 403 ایا ادغام شده بودیم. وگرنه من توی کلاس خودمون ردیف اولم و غزاله منتها الیه کلاس :دی – همین طور که روزا میگذشتن و اون دختره ی ورودی ِ جدید پاشد انصراف داد و رفت یه جای دیگه ، غزاله میز آخر تنها مونده بود و چون ورودی جدید بود ؛ از کل کلاس و مدرسه فقط من و زهرا رو میشناخت. تازه ماها رو هم در حد اسم فقط. هر روز صبح که میرسیدم مدرسه ، میدیدم غزاله سرشو گذاشته روی میز و خوابیده ! o_O منم میرفتم کخ ( میگن واژه ی مشهدیه :| یه چی تو مایه های کرم هست :| ) میریختم و هی نمیذاشتم بخوابه :)))) بماند که چیگد حال میداد =) اونم هی خجالت میکشید و چیزی نمیگفت =) مینا و زهرا میز ِآخر ولی ردیف ِ کناری ِ غزاله میشستن و بهناز جلوی اونا بود و منم که کلا میز اول =)))) ماها پارسال همو میشناختیم و تقریبا جفت و جور بودیم و بجز مینا ، من و زهرا و بهناز ،پارسال ورودی جدید بودیم. خلاصه به واسطه ی اینکه زنگ های تفریح من پیش مینا و زهرا و بهناز بودم ، غزاله هم آورده بودم توی جمع خودمون. و دیگه پای ثابت همه ی زنگ تفریح های آخر ، یه چیپس فلفلی و کچاپ بود که هر بار نوبت یکی بود :)))) کم کم بخاطر جابجا شدن خیلی ها که مشکل دید داشتن و بعضا – اصلا منظورم غزاله نیست =) – پرحرفی هاشون ، جاها عوض شد و غزاله اومد کنار من ! :] دیگه تا این موقع خیلی با هم صمیمی شده بودیم و خب اون بین حرفای من ، فرانک رو هم شناخته بود و منم بین حرفای اون ، سپیده رو ! سپیده برای غزاله ، مثل فرانکه برای من! ولی چیزایی که غزاله از سپیده تعریف میکرد ، منو به این نتیجه میرسوند که از زمین تا آسمون ، با فرانک فرق داره. و خب اولین باری بود که وقتی به کسی حس خوبی داشتم ، به دوستای طرف ، حس خوبی نداشتم. ولی اونقدر خودخواه نبودم که برم به غزاله بگم که از شخصیت سپیده خوشم نمیاد . و خب واقعا هم چه فایده ای داشت ؟ مگه از تمام آدمای دنیا خوشم میاد ؟ پس سپیده هم کنار اون دوست نداشتنی های دیگه. همین چند روز پیش ، غزاله یه چیزایی گفت خیلی صادقانه که من در خلقت خدا موندم =) به این نتیجه رسیدم که همون طور که من از سپیده خوشم نمیاد ، سپیده هم از من خوشش نمیاد =) تازه من یه آب پاک تر بودم که سلیقه ی شخصیمو به کسی بروز ندادم =) ولی منو به این نتیجه رسوند که یه سری انرژی ( ؟ ) های پنهان و ماورایی در جهان وجود داره که به همونقدر که من از کسی خوشم میاد/ یا نه ، متقابلا همون آدم هم اون حس رو به من داره. قبلش مثل این رو زیاد دیده بودم . مثل نیکتا که از آقای میم. (شیمی ) متنفره و میم. هم نفرت توی چشماش دیده میشه ، یا وقتی اون همه خانوم سین. ( معاون قبلی این شعبه که در حد دو ماه تابستون ، میشناختمش ) رو دوست داشتم ، بعدا بهم گفت که منو به یه دید دیگه نگاه کرده از همون اول و من ذوق مرگ شدم :] ولی من و سپیده یه بارم هم رو ندیدیم =)

    خلاصه که فرزندانم ، انرژی فقط شامل گرما ، الکتریسیته ، گرانش نیست ! علاقه و نفرت هم انرژیه و انرژی از بین نمیرود ، بلکه از شما به شخص گیرنده میرسد. باشد که پند گیرید. فینگیل علیها السلام :|

     

    + مورد داشتیم طرف اسمش غزاله بوده و اسم خواهر ِ بزرگترش بهاره بوده و لیست کانتکت هاشو که ببینی ، بالغ بر 20 تا اسم بهاره میتونی پیدا کنی :|

    + یه توضیح کلی :دی به سوی چراغ مودم قسم ، وقت نمیشه همه ی چیزایی که اتفاق میوفته رو بنویسم. دیگه عکس ، کروکی ، آهنگ و سایر چیز ها و ستاره های پست های جدیدتون که نصفیش نخونده باقی مونده ، سر جاش ! بیشتر که دقت کنید ، متوجه میشید تعداد کلمات پست از 1500 تا به 600 تا رسیده اخیرا :دی

     

  • نظرات [ ۶ ]
    • فینگیل بانو
    • جمعه ۱ بهمن ۹۵
    بهشت آیَد !
    طـــرب آیَد !
    بهـــــار آیَد !
    ــــــــــــــــــــــــــــ
    + یاد ِ من باشد ، کاری نکنم که به قانون زمین بر بخورد ! ;)