۱۰ مطلب با موضوع «شعر و شعور ِ فینگیلی» ثبت شده است

سعدی خط سبز دوست دارد ! :|

 

+ دم دمای غروب ، نشستم پای بساط ِ پک ِ خوشمزه جان :)))) اما پک خوشمزه جان چیست ؟  :دی یک ظرف پر از خوراکی های خوشمزه عست که آدمی با دیدن ِ آنها ، خستگی را بدرود گفته و دریچه های تازه ای از زندگی و حیات به رویش گشوده میشود . :))) اگه گفتین چی کمه ؟ =) یه بسته نسکافه و یه بسته کاپوچینو کم عست :دییی (حتی شاعر میفرماد :" گل در بَر و می در کف و معشوق به کام است =) سلطان جهانم به چنین روز غلام عست " :دیییی )

+ طبق محاسبات ِ من ، فردا باید هفته ی پیش سه شنبه میبود =) نه یک شنبه ی این هفته :|  ضمن اینکه آرزو میکنم آقای صاد. یک شنبه ی خوبی رو داشته باشه ایشالااااااااا ( :/ هیچ اخم و اینایی در کار نیست ها !!! داشته باشید فقط ! :/ فقط سر جام میشینم تا مشتی باشد بر دهان ِ یاوه گوی مذکور ) باید عرض کنم که برای فردا شب ، لباس چی بپوشم !=))))))) بَــــــح بَــــــح :] اما فردا شب چه خبر عست ؟ :دی با گزارش ِ تصویری ، پست مفصلی خواهد شد :)))

+ دیگه به جاهایی رسیدیم که موضوعات ِ کلاس ادبیات قابل ثبت نیست =)))) این جلسه با دیدگاه ِ جدید و پنهان ِ مرحوم ِ مغفور ، سعدی ِ شیرازی شون اینا آشنا شدیم :دی اما آن شیخ مگر چه دیدگاهی داشت که این چنین ما اُف اش کردیم ؟ =) سعدی شون و حتی حافظ شون این همه توی شعراشون میگن "خط و خال ِ یار " و فلان ، منظور از خط چه بود ؟ =) خط چیزی نیست جز همانی که امروزه به آن موی پشت ِ لب ، سیبیل و بعضا دیبیل میگویند =)))) خلاصه سعدی شون دیبیل دوس داشت :| خُرده نگیرید به پیرمرد :| حتی روایت داریم یارش پارسال با دیبیل اومده پیشش و حسابی دل ِ شیخ ِ ما رو برده و سال بعد زده منهدم کرده اون خط ِ نازنین رو که سعدی ، اعتراض ِ خود را اینگونه نشون داده :" پارسال بیامدی چو آهو / امسال بیامدی چو یوزی / سعدی خط سبز دوست دارد/ نه هر الف جوال دوزی " :|

+ اگر صبح ِ شنبه بود و شما مشغول ِ برداشتن ِ خوراکی هایتان و سر کشیدن ِ لیوان چای بودید و از قضا ، سرویس تان دو دقیقه و سی ثانیه زود تر آمد و شما دوان دوان نون و ظرف ِ املت را برداشته و یک سیب هم زیر ِ بغل زده و همه ی اینها در حالیست که یک عدد کوله پشتی به چنان سنگینی روی دوشتان است ؛ اصـلا و ابـــدا و جون هر کی دوست دارید آن روز از راه پله نروید :| یک وقت دیدید همسایه پایینی توی پارکینگ است و شما با این وضع مشغول پایین آمدن از پله ها هستید که ناگهان زیر ِ پای تان خالی میشود و هرچقدر صبر میکنید پله ی بعدی نمیرسد که شما پایتان را رویش بگذارید T_T و میشود آنچه باید میشد :| نخوردم زمین ولی دو سه ثانیه هر چی میگشتم پله ی بعدی نمیومد =) و حتی شاید پرواز میکردم =)))) خلاصه سرتونو پایین بندازین وقتی دارین راه میرید :| لازم نیست از همون بالای پله ها احوال پرسی کنین با همسایه :|

 

  • نظرات [ ۰ ]
    • فینگیل بانو
    • شنبه ۱۵ آبان ۹۵

    A girl with a voice , is by definition a strong girl !

    + بخدا مهم نیست آدم شغلش چی باشه! مهم اونه که شرف ِ آدم بودن رو توی هر شغل و اسم و رسمی داشته باشه! آدم نتونه اسم و فامیلشو بنویسه ولی اونقدر شرف داشته باشه که تا یکی بهش یه چیزی گفت ، نره گندکاری های خودشو بندازه گردن ِ شکسته ی یکی دیگه ! که رفته کل کلاس ها رو پر کرده از ماجرای یکشنبه !

     

    + آقای الف. (مَتِمَتیک تیچر :پی ) از یک شنبه شروع کرده به یاد گرفتن فامیل ها ! =) روزی دو تا فامیل یاد میگیره =)) خودشم میگه بیشتر از این کشش ندارم :))) روز اولی که تصمیم گرفت ، فامیل من و نیلوفر رو یاد گرفته =))) امروز صبح قبل از زنگ اول ، از 7 تا  7:30،  کلاس گذاشته بود برامون =) منم که آلزایمر  -_- سر صب ، مثل همیشه مستقیم رفتم سالن اجتماعات و کتاب دفترمو باز کردم که درس بخونم تا هفت و نیم! بعدش رفتم تو کلاس میبینم عِه خاک عالم :| کلاس بوده که -_- خلاصه زنگ دوم آقای الف. تا اومد ، گفت :" خانوم ِ فینگیلیاااااان =) کلاس منو میپیچونی باز ؟ " :))) خب یکی نیست بگه ما فامیل مونو بهت گفتیم ! تو چرا اینگد زود یاد گرفتی ؟ :)))) سر صب هم در به در که نیلوفریان ( فامیل سانسور شده ی نیلوفر =))) ) و فینگیلیان کجان ؟ =) چرا نیستن پس !!! =)))))) هشتگ خنده ی حضار :دی امروزم دو تا فامیل جدید یاد گرفته =)

     

    + مائده هم آرزوست !

     

    + بدی ِ شیرینی آوردن از الان به بعد ، اینه که ملت بهت میگن عروس شدی ؟ =) امروز تولد بهناز بود و به هر کی این شیرینی ِ کذایی رو تعارف کرد ، این جمله رو شنید =))

     

    + الان یه فکرایی میکنم که تو عمرم از این فکرا نکردم و من بشدت نگران ِ آینده ای هستم که معلوم نیست چی قراره پیش بیاد!

    + والا آقای قاف. امروز یجوری بهم گفت با آقای میم. نمیشه بیشتر از 50 – 60 زد که انگار من میخوام چند بزنم =)) عادت کردم به اون روحیه ی کمالگرایی ت حتی :| =)) باز رفت تا یه شنبه فکر کنه به این موضوع که من چه گِلی سرم بگیرم =) یا بهتره بگم با کی ، اون گِل رو به سرم بگیرم =)

     

    + مثلا بعضی وقتام هست یکی رو بالغ بر n بار از صب تا خود ِ 12 و نیم میبینی =)) به صحرا بنگرم صحراتو بینم حتی =)) به حیاط و ساختمون و لب ِ باغچه بنگرم ، فیزیک تو بینم مثلا :| =))

     

    + شاعر اینجاست که میفرماد :" فینگیل ! آسمان ِ تو چه رنگ عست امروز؟ " ^.^ =)) آسمان ِ ما امروز آبی ِ آبی بود که انگار اون خرس ِ مهربون ِ آبی - که توی کارتون ِ خرس های مهربون ، مسئول ِ آسمون  بود :))) ( فینگیل یاد ِ دوران فینگیلک چه ای ِ خود میوفتد ناگهان :دی ) – یه اتو دستش گرفته بود و یه ابر ِ گنده رو اتو کرده بود و گذاشته بودش یه طرف ِ آسمون به علاوه ی یه ابر ِ کوچولوی کومولوس ِ گوگولی ( ^.^ ) که آدم میخواست گازش بزنه :| بود :دیی

     

    + امروز سر ِ کارگاه ِ مشاوره یه چیزی رو میخواستم پست کنم ولی الان هر چقــــــــدر فکر میکنم یادم نمیــــاد -_- طبق نظریه ی یکی که بازم یادم نیست کی بود :| به یه موضوع ِ کاملا متفاوت ِ دیگه فکر کن تا یادت بیاد :| و حتی یادمه که سر ِ امتحان نهایی ِ یه درسی که بازم یادم نیست چه درسی بود :| با همین راهکار ِ اون شخص جواب ِ یه سوال یا یه فرمول بود که اونم یادم نیست حتی T_T یادم اومد :| همین طوری پیش برم کل آموخته هامو یادم میره :| به همین برکت :| نه نه -_- به عینک ِ هانیه قسم :| ( هانیه همون دوستمونن که بتازگی عینکی شده بود :/ )

     

    + اتفاقا امروز ، بهناز میگفت اونم داره آلزایمر میگیره o_O  :| حتی یه حدیث ِ به بهی هست که میگه "هیچیم نشد مگر اینکه بهناز قبل از من یا بعد از من یا همزمان با من ، اون اتفاق براش افتاد. " o_O جدای از اینکه تنها کسی هست که 4 ساله بی وقفه باهاش هم کلاسم :| و از قضای روزگار ِ بوقلمون صفت :| بدون ِ اینکه من بهش بگم کدوم مدرسه میرم و غیره ، پارسال روز ِ اول دیدمش :| گذاشتن ِ پاش توی حیاط همانا و دیدن من و پوکر فیس شدن ِ هردومون همانا -_- تازه بخش جالب ماجرا اینجاست که از همون 4 سال پیش تا الان ، همه ی نمره هامون عین ِ هم میشه :| حتی معدل هامون در حد 2 یا 3 صدم با هم اختلاف داشته و داره o_O  :| من اگه مردم ، بهناز هم دو سه روز بعدش میمیره :| به همین برکت :| اونم اول اسمش ب داره حتی :| پارسال حتی اسم من بعد از اسم اون توی لیست حضور غیاب بود :|

     

    + کیپ کام اند بی اِ گرل ویت ویس ^.^

    • فینگیل بانو
    • سه شنبه ۱۱ آبان ۹۵

    دوشنبه نوشت ولی سه شنبه منتشر شد :دی

    + اگر دیدید یه کنکوری ِ بدبخت ِ فلک زده ی از همه جا مونده و از همه جا رونده حتی ( ؟! ) به اون شکلی که قابل نوشتن نیست ، داره به طرز مصمم واری درس میخونه ، شما حتی اگر برنج ِ هفت خورشته هم درست کرده بودید ؛ نباید صداش کنین که "فینگیــــــــــل بیا ناهار :| فینگیــــــل بابات منتظره :| فینگیـــــل غذاتو گرم نمیکنما :| فینگیــــــــل میشنوی صدامو ؟ :| " بعد نتیجه میشه همینی که الان مشاهده میکنید و بازم قابل گفتن نیست.

     

    + ظهری وسط نماز ظهر و عصر ، داشتم حرف میزدم با خدا ! حرف نه ! درد و دل! سرمو گذاشته بودم کنار جانماز و پاهامو بغل کرده بودم و همون طور دراز کش ، با خدا حرف میزدم! خیلی وقته که اینجوری باهاش درد و دل میکنم! اونقدر حرف زدم که خوابم برد وسطش و یادم نمیاد چه خوابی دیدم ولی میدونم قطعا درباره ی چیزایی بود که بهش گفته بودم ! مثلا میشد خدا رو بغل کرد ! چرا نمیشه راستی ؟ من چجوری تنهایی باید تحمل کنم و اون نباشه که بغلش کنم ؟ یا حداقل یه حرفی که ببینم حرفامو شنیدی! تو که قهر نبودی قبلا ! ( خطاب به خدا نوشت : فینگیل گناه داره! باهاش قهر نباش ؛ خب ؟ یهو دیدی تق تق تق شکست!)

     

    + یه دوستی که روانشناسی میخونه ، اخیرا میگفت آدما فقط و فقط 53 - 55 تا حس دارن! یاد اون حرفی افتادم که یبار به یکی دیگه گفته بودم من 1000 تا حس مختلف دارم ! ولی خب مگه همه ی آدما فینگیلن ؟ 

     

    + دوران اوج و " نیمیدونم ِ" من اونجاست که میشینم شعر و گرافی های جدید رو نگاه میکنم و کیفول میشم ! :)

     

    • فینگیل بانو
    • سه شنبه ۱۱ آبان ۹۵

    یـک

    "تو پای در راه دَر نِـه وَ هیچ مَپُرس . "

     

    + "عطار " شون! 

    • فینگیل بانو
    • شنبه ۸ آبان ۹۵

    هَر آن غافِل چُرهَ ، غافِل خورَه تیر

    + "گفته بودم چو بیایی غم ِ دل با تو بگویم / چه بگویم! که غم از دل برود چون تو بیایی ! " :))

     

    + احساسی که ما به آدما داربم ، اونا هم متقابلن این حسو به ما دارن ! اینو باور کنیم ! :دی

     

    +میشد کلی عطر ِ خوب رو توی چارخونه اش ، حبس کرد که خاطراتو یاد آوری کنن! اون پیراهن ِ سفید با چهارخونه های درشت ِ نارنجی و سورمه ای ، آنچنان خوب دلبری میکرد بین پیراهن های دیگه ، که مهم نیست مردونه اس یا دخترونه! مهم اینه که من عاشقش شدم و فردا پس فرداس که برم بخرمش ! :))))) تا مشتی باشد بر دهان استکبار جهانی حتی :| :پی

     

    + شما رو به هر مقدساتی که میپرستید قسم میدم که اگر از گردش ِ روزگار ِ بوقلمون صفت عینکی شدید ؛ تا یک هفته نیایید، قبل از شروع درس ، معلم را صدا زده و بگویید :" آقای / خانم ایکس ! نگاه کنید من عینکی شدمممم ( :| ) . عینکم خوبه ؟ بهم میاد ؟ " :| به همین سوی چراغ ِ سر در ِ فیلینگ نوشت یه هفته اس ذکر هر روز یکی از هم کلاسیامون همینه !!! o_O حالا بخش جالب ماجرا اینه که به همین جمله اکتفا نکرده و یه عکس گذاشته روی پروفایل تلگرامش بدین شرح که انگار برگ برگ ِ کتاب ها رو جدا کرده و درهم برهم چسبونده به یه دیوار :O و دست راستشو کرده توی قوطی گواش و تق تق تق زده روی برگه هایی که روی دیوار چسبیده 0_0 خودشم با یه ژست ِ فلسفی و شکست عشقی وار ایستاده جلوی دیوار و عینک ِ هری پاتریشو زده و یه کاغذ هم گرفته دستش بدین مضمون که " عینــــــکی شدم :| " . ( # 405 ایا سرویس میشوند! برنامه ی امشب سینماها :||| )

     

    + کم بوده که از این خود شکر بازی هاااا ( ! ) دربیارم =) ولی این دفعه تقصیر خود ِ آقای واو. بود :)))) آقای واو. ( که معرف حضورتون هستند و ادبیات درس میدهند :پی ) سر کلاس کلی بیت های قشنگ میخونه برامون! که گاهی به درس اون جلسه مربوطه و قرابت داره یا بیتی هست که اگه موشکافانه نگاه کنی بهش ، کلی درس روزمره میگیری. و از زیر دست من در نمیره و معمولا یادداشت میکنم!  امروز دو بیت شعر از باباطاهر گفت برامون و هم قرابت داشت با درسی که توی کتابمون هست و هم اینکه من کلی چیز ازش یاد گرفتم! :)))) گفتم :"میشه اینو پای تخته بنویسید ؟ :))) " ( چون شعر ِ همدانی بود ، کلماتی داشت که یاد نداشتم بنویسم! :دی ) میخواست بنویسه ها پای تخته ! =))) یهو نظرش عوض شد گفت :"کتاب ات رو بیار بعدا که با خط خودم برات بنویسم ! :) " :دی حالا منو میگید ! =)))) روی ابر ها بواقع ! :دی (بهدا شاید بهتون گفتم که چرا روی ابر ها -_- ولی ما از اون خونواده هاش نیسدیم فال ِ تیچر هامون بشیم :| والا :| ) خلاصه زنگ تفریح که تموم شد ، بشکن زنان ، خودکار صورتی و کتاب ادبیاتو زدم زیر بغل و بدو بدو دفتر آقایون =) خلاصه با همون خط خوشگله اش اینو نوشت ! :))))))

     

     

    • فینگیل بانو
    • پنجشنبه ۶ آبان ۹۵
    بهشت آیَد !
    طـــرب آیَد !
    بهـــــار آیَد !
    ــــــــــــــــــــــــــــ
    + یاد ِ من باشد ، کاری نکنم که به قانون زمین بر بخورد ! ;)