+ اگر دیدید یه کنکوری ِ بدبخت ِ فلک زده ی از همه جا مونده و از همه جا رونده حتی ( ؟! ) به اون شکلی که قابل نوشتن نیست ، داره به طرز مصمم واری درس میخونه ، شما حتی اگر برنج ِ هفت خورشته هم درست کرده بودید ؛ نباید صداش کنین که "فینگیــــــــــل بیا ناهار :| فینگیــــــل بابات منتظره :| فینگیـــــل غذاتو گرم نمیکنما :| فینگیــــــــل میشنوی صدامو ؟ :| " بعد نتیجه میشه همینی که الان مشاهده میکنید و بازم قابل گفتن نیست.

 

+ ظهری وسط نماز ظهر و عصر ، داشتم حرف میزدم با خدا ! حرف نه ! درد و دل! سرمو گذاشته بودم کنار جانماز و پاهامو بغل کرده بودم و همون طور دراز کش ، با خدا حرف میزدم! خیلی وقته که اینجوری باهاش درد و دل میکنم! اونقدر حرف زدم که خوابم برد وسطش و یادم نمیاد چه خوابی دیدم ولی میدونم قطعا درباره ی چیزایی بود که بهش گفته بودم ! مثلا میشد خدا رو بغل کرد ! چرا نمیشه راستی ؟ من چجوری تنهایی باید تحمل کنم و اون نباشه که بغلش کنم ؟ یا حداقل یه حرفی که ببینم حرفامو شنیدی! تو که قهر نبودی قبلا ! ( خطاب به خدا نوشت : فینگیل گناه داره! باهاش قهر نباش ؛ خب ؟ یهو دیدی تق تق تق شکست!)

 

+ یه دوستی که روانشناسی میخونه ، اخیرا میگفت آدما فقط و فقط 53 - 55 تا حس دارن! یاد اون حرفی افتادم که یبار به یکی دیگه گفته بودم من 1000 تا حس مختلف دارم ! ولی خب مگه همه ی آدما فینگیلن ؟ 

 

+ دوران اوج و " نیمیدونم ِ" من اونجاست که میشینم شعر و گرافی های جدید رو نگاه میکنم و کیفول میشم ! :)