نشستم این سرِ دنیا و از مکالمه با استاد ب. بر میگردم. ب. همون بود که ترم 3 باهاش خواندن و درک مفاهیم پیشرفته داشتم. حقیقتا عجب مفاهیمی رو سر کلاسش میاورد :))) حالا مجال گفتن اونا نیست فعلا. این استاد ب.، استاد ِ مدعو بود. فقط یک ترم و فقط یک درس کلا داشت. اونم کلاس ما بود :) تنها کلاس 8 صبح ِ ترم 3 ام، کلاس همین استاد بود. منم که خوابالو! ولی آنچنان با ذوق و صورت دو نقطه دی، هر سه شنبه 7 صبح به دانشگاه عزیمت میکردم که حتی الانم یادمه. خلاصه گذشت و بعد از تموم شدن ترم مون، استاد ب. رفت اون سر ِ دنیا که از اول بود. بماند که یاد و خاطر ب. همواره در صحبت های گروه مون که خواندن با ایشون داشتیم، زنده بود. خلاصه گذشت و گذشت تا رسید به هفته پیش که استاد ش. آخر کلاس گفت فایل مطالب این جلسه رو برامون میفرسته. البته بعد از درست کردن یکی دو تا غلط که بخاطر کم خوابی دیشبش بوده. بعد حرف از بقیه اساتید شد.( استاد ش. مدیر دپارتمان مونه و گاهی از کیفیت بقیه کلاسها ازمون میپرسه)  خلاصه ما هم یهو یاد ب. کردیم و گفتیم آخ عجب درسی میداد ب. که اونم گفت اتفاقا دیشب همین ب. نصفه شبی پی ام داده بوده و داشتند گپ میزدن و این حرفا. بعد که دید ما چقدر با ب. اوکی بودیم، برگشت گفت میخواین دعوتش کنم هفته دیگه بیاد سر کلاس؟ ما هم از خدا خواسته. دیگه استاد ش. ویس رو فرستاد برای ب. که ب. جون سلام. هفته دیگه بیا کلاسم. ما هم خوش و خندان که ب. هفته آینده میاد سرکلاسمون. گذشت تا رسید به امروز. ساعت 1 استاد ش. اومد سر کلاس و گفت چه نشسته اید که ب. آخر کلاس بهمون ملحق میشه =))) ما هم منتظر آخر کلاس :))) چند دقیقه ی آخر کلاس، ب. وارد شد و گل درومد و این حرفا =) خلاصه بماند که چیگد ما ذوق کردیم همانا. در طی همون چند دقیقه گفت برای هفته آینده، ارتباط بین لورکا، کافکا، رمانتیسیسم رو در 3 جمله یا یک کلمه بگید. من شخصا حس کردم هزارساله کسی بهم تکلیف نداده این مدلی =))) دیگه دلا رو برد ترم 3 و گذاشت رفت تا هفته دیگه =)) من طاقت نیاوردم و بعد از ناهار یکم درباره ی این سه تا خوندم. و بعد یه لیوان چایی ریختم و آوردم توی اتاق رنگی و برق رو خاموش کردم و رفتم توی تخت. چون هم سردرد بودم و هم بخاطر اینکه دیشب کم خوابیده بودم، خوابم میومد. بعد رفتم سراغ اون بازی ای که فرفر معرفی کرده بود دو سه روز پیش: AMONG US . بازی جالبیه =)) تا اینکه یهو دیدم به به ببین کی وسط واتساپه؟! ب. جون :) اومده بود به دنبال اینکه ما چقدر از رمانتیسیسم و سورئال و اینا یاد گرفتیم توی کلاس مکتب که با استاد ف. داریم. (با استاد ش. ادبیات خودمونو داریم.) و وسط صحبت گفت در یک جمله رمانتیسیسم رو تعریف کن :| حالا من هنگ -_- دیگه با توجه به دانسته های خودم یه چیزی سرهم کردم و گفتم و خدا رو شکر مقام والای سوگلی رو از دست ندادم =))))) حالام اومدم اینجا همه ی اینا رو بنویسم. که یادم بمونه داشتن ِ استادی که استاد باشه چقدر موثره روی بنی آدم. :دی

+ شما دعا کنید که ترم بعد، یه درسی رو باهاش داشته باشیم باز. :(