+ چاره ی استرس چیه ؟ اینه که یه عالمه شکلات بذاری جلوت ، با ولع همشونو بخوری و اپسیلونی هم برات مهم نباشه که فردا نه ، پس فردا جوش هایی خواهی زد به چه وخامت !
+ حل تمرین ِ ریاضی ، تست حد و مشتق رفع اشکال میکنه ، آقای الف. دنباله درس میده ، بودجه بندی کانون هم معادله اس ! بگردم هماهنگی رو !
+ با همین وضع پیش برم ، به عید نرسیده ، استرسم آنچنان اوج میگیره که مثه صبح ِ روز ِ امتحان نهایی ِ عربی* میشینم به گریه و زاری که "مـــــــامــــان من نمیرم سر جلسه ! " بله دقیقا همین قدر لوس و ننر !
+ اشتباه حساب کردم ! اصلا از تاریخ و زمان عقب افتادم ! مامان هفته ی دیگه میره و من هم نمیخوام بره ! اما چاره چیه ؟ و حتی اصن اینقدر نباید لوس باشی ها! #ایشه
+ اگه کسی بهتون گفت ازتون میترسه ، در این شک نکنید که همان گونه که شما ازش خوشتون نمیاد ، اونم متقابلا این حس رو با چاشنی ِ ترس داره! دیگه فقط هانیه مونده بود اینو بیاد بگه! :| خوبه از تیر تا الان در حد یه جمله باهاش حرف زدم ها! :|
+ توی 12 سالی که دانش آموز بودم ، به یاد ندارم هیچ بعد از ظهری رو خوابیده باشم بجز امسال ! امسال به حول و قوه ی الهی یطوری له و داغون و خسته میرسم خونه که سر ِ ناهار نیمه افقی ام! بماند که بخش خر تر ِ ماجرا اونه که به نیت ِ نیم ساعت تا 40 دقیقه و محض ِ اینکه راحت تر بیدار بشم ، روی زمینی به چه سفتی میخوابم! بدون بالشت حتی ! با یه پتوی نازک! اونوقت به در و همسایه و همه ی محل میسپارم که فلان ساعت منو بیدار کنینـــــــا ! ولی زهی خیال باطل ! فیکس دو ساعت بعد بیدار میشم! مامان هم پاسخش اینه که :" بیدار نمیشدی دیگه ! منم گفتم خسته ای بگیری بخوابی خوب " :| خیر سرم کنکورم دارم من ! جمع کنید بابا ! من هیچ جا قبول نمیشم! :| آخرم باید بشینم تو خونه ، کهنه ی بچه آب بزنم! :/ #کیپ کام اند مثه اسب ِ آبی نخواب گل ِ من :|
+ یه هفته اس که سر صبح میخوام اون برنامه ی صبحگاهی ِ شبکه یک رو قبل از اینکه سرویسم بیاد ، نگاه کنم ؛ هنوز قسمت نشده ! :|
* روز امتحان نهایی عربی چی شد؟ هیچی ! اینجانب پس از سه روز و نصفی عربی خوندن و جویدن ِ کتاب های عربی 1 و 2 و 3 و جزوه ی هر سه سال و کتاب خیلی سبز ، صبح روز امتحان برخاسته و بعد از این که دو لقمه صبحانه به بدن زدیم و منتظر ِ سرویس بودیم ، رو به مامان و بابا کرده که " من نمیرم امتحان بدم !" و دو قطره اشک و این صوبتا ! البته که خانوم ِ ط. (معاون ِ اون شعبه) پارسال این هشدار رو بهمون داد که از این کارا نکنید ها ! عربی من همیشه 19 و نیم تا 20 بود! اصلا ترسی نداشتم از خود ِ عربی ! ترس ِ اصلیم از حوزه و این چیزا بود ! که پس از ناز کشیدن های بسیار و شنیدن ِ " نه دختر جان ! عربی تو خوبه که ! نه نه ترس نداره ! برو من میدونم 20 میشی ! برو آفرین ! " :| از دهان مامان ، به زور سوار سرویسم کردن =) تا خود ِ حوزه گوله گوله اشک میریختم! انگار مثلا اولین امتحان ِ عمرمه ! =) یا مثه این کلاس اولیا در اولین روز مدرسه شون ، از مامانشون جداشون کرده باشن! =) اما گذاشتن ِ پایمان در حوزه همانا و دیدن ِ عاطفه همانا ! =) این بشر خاصیتی داشت که من با دیدنش دو نقطه دی میشدم همیشه ! :))) هیچی دیگه ! اونقدر چرت و پرت گفتیم با هم تا در های سالن رو باز کردن و رفتیم سر جلسه ! =) آخرم 19.75 شدم :|
- فینگیل بانو
- سه شنبه ۱۸ آبان ۹۵