+ تجویز شما برای دل گرفتگی ِ مفرط ِ شنبه عصر و شبش چیه سرورم ؟ - لاک و اندکی لیدی بازی!

خب اولا که صفر تموم نشده و ثانیا اینکه دو سه روز دیگه شهادت امام رضا هست و واقعا عادت ندارم توی این بازه ، لاک بزنم و این کارا! :] ولی خوب بزرگی که فینگیلی در او موج میزنه همیشه میگه :" چاره چیه ؟ " و واقعا هم چاره ای جز لاک نبود :)

 

+ اینکه پوشش مون چیه به خودمون مربوطه ! ولی خب وقتی آدم داره با یکی حرف میزنه و چه بسا بحث علمی هم میکنه خیر ِ سرش ، دلیلی نداره زُل ( ذُل ؟ ظُل که اشتباهه دیگه -_- ) بزنه توی چشمای طرف ! پس چرا باید برای طرف عجیب باشه که برخلاف دیگران ، در حد یکی دو ثانیه به چشماش نگاه کردی ؟

 

+ شما یه کلاس رو تصور کنید که هشت ِ صبح شنبه ، زبان دارن! بعد آقای عین. هی داره حرف میزنه و ماها هیچی نمیگیم! :دی یهو وسط حرفش میگه :" میشه لطف کنین به سوالام جواب بدین ؟ " =) هیچی دیگه! نگو از اول ِ زنگ داشته سوال میپرسیده و هیچ کس هیچی نمیگفته! =)))

 

+ در همین حین که آقای عین. داره سوال میپرسه ، یهو خانم نون. ( معاون این شعبه که هممون بهش ارادت داریم!!! -_- ) میاد داخل کلاس! :| غایب ها رو میپرسه! ما یکی کم میگیم! چند دقیقه بعد میاد میگه آیناز پاشو بیا دفتر! :| آیناز هم غایب بوده و ما یادمون رفته بهش بگیم که آیناز غایبه! میگه چرا نگفتین!!!!!! :| ماها هم میگیم خب هانیه نماینده بود که رفت 406 ! خانوم نون. هم میفرمایند که :" فینگیلیــــــان :| کجا نشستی خانم ؟ :| " به همین برکت قسم من نیم متر باهاش فاصله داشتم و اون دم ِ در کلاس بود و منم اولین نیمکت نشسته بودم! :| منم دقیقا مثه اون استیکره توی تلگرام که دستشو از پشت دیوار میاره بالا و یکم از کله اش هم پیداس ( :))) ) گفتم :" بهله خانم! اینجام! :دی " اصن یه وضی بود اون لحظه! =) زبون ِ بشر قاصره از بیانش! =)) یهو با یه حالت دیکتاتور واری گفت :" فینگیلیان! از امروز نماینده ای :| " این به کنار! یهو آقای عین. میپره وسط ماجرا! میگه :" آره منم موافقم خانوم نون. " :| بعدم در رو بست و رفت :| من هنوز اعلام نکردم که نخیرم نمیخوام نماینده باشم :| اصن عینهو میگ میگ :| خب حداقلش این بود بگه فینگیلیان ِ بدبخ ! عایا دلت مخاد نماینده باچی؟ :| همه ی اینا یه طرف ! اونجا که رفتم توی دفتر، برگه های امتحان زبان رو بگیرم ، یهو خانوم سین. ( مدیر این شعبه :| ) گفت :" فینگیلیان مگه من بهت نگفتم که تو نماینده ای و خودتم قبول کردی! " O_o  :| میگم :" عه خانم کی گفتین!!!! " گفت :" چرا ! من بهت گفتم اون روز!!! تو یادت نیست! " :| هیچی دیگه ! میخواستم جامه بِدَرم! :| چشم نکنید ها :| ولی من حتی یادمه وقتی دوم دبیرستان بودم ، اولین جلسه ی ترم زمستون مون ، تیچرمون اون روز امتحان داشته توی یونی شون و از اونجا اومده بود سر کلاس ما :| تا این حد :| اونوقت سین. گفت چرراا ااا! یادت نیست :|

 

+ درسته معتقدم نباید دیگران رو قضاوت کنیم ، ولی حق داریم که خودمونو قضاوت کنیم و به محکمه ی عقل بکشونیم که !

 

+ یه شنبه تحت عنوان ِ نماینده علمی و عملی ( :/ ) با 5 تا از نماینده های 5 تا کلاس ِ دیگه رفتیم برای آخرین بار درباره ی شیمی و آقای صاد. با آقای الف. ( رئیس ِ سهامدارای مدرسه ) صحبت کنیم. گرچه که من یه هفته بود که کلا به این کارا کاری نداشتم و خودمو درگیر این جنجال نمیکردم! و فقط و فقط بخاطر اون جمعی که کلاس خصوصی بر نداشتن و هم کلاسیم بودن و بعنوان نماینده شون رفتم ! هر چقدر اون 5 تا نماینده ی دیگه قیل و قال میکردن ، من خیلی ریلکس ( :دی ) نشسته بودم و کلهم اجمعین 3 جمله گفتم درباره ی این موضوع. ما حصل این جلسه این شد که کلا کلاس های حل تمرین ِ آقای نون. رو کنسل کردیم و درباره ی خود آقای صاد. هم هنوز قطعی نیست ولی احتمالا جایگزینش خانم خ. که باهاش شیمی 3 داشتیم ، باشه. در هر صورت امیدوارم هرچی خوبه پیش بیاد :)

 

+ امروز عصر هم بعد از کلاس ِ خانم خ. ( معلم خودم ) رفتم برای خودم جایزه خریدم :پی ! یه ماگ ِ کوچیک تر و آبی که روش نوشته " Working " و یه گردنبند که یه دریم کَچِر ِ کوشولو داره و یه بسته کاپوچینو! ^-^ الانم اون گردنبند عه توی گردنمه و کلی ذوق مرگ ِ خریدنش ام! :) ( دریم کچر یا همون dream catcher در اصل یه دایره ی بزرگه که پر و این چیزا داره و آفریقایی ها و ایضا سرخ پوستا بالای تخت ِ خوابشون آویزون میکنن و معتقدن رویا هاشون سراغ شون میاد در این صورت. گردنبندم یه دریم کچر ِ کوچیک داره فقط ! و مهم اون حس ِ خوبیه که بهش دارم :] شاید شاید شاید رویــــا ها نزدیک باشن ! :) )

 

+ خسده ام :دی له ِ له ! یک شنبه بوده امروز به هر حال ! :دی ولی خستگی که کسی رو نکشته ! والا !

 

 

راستی حس نمیکنید اخیرا کمتر غر غر میکنم ؟ :]