هزار بار نوشتم ازش و پاک کردم ! این بشر اون موقعی که میدیدمش فوق العاده بود برای من !

اونقدری دلم تنگ شده برای حرف های خوبش که حدی نداره! حرف میزد ، گُر میگرفت ، یهو برمیگشت ادامه میداد ! استرسی میشد گمونم :))))))

یبار مفصــــــــل شروع کرد به حرف زدن ! هی گفت گفت گفت ! مثال عینی خودش رو زد حتی ! خودش رو مثال زد برای من و این در حالی بود که من با خودم تصور میکردم واو ! چه تلاشی داره ! من شاید عاشق تلاشش بودم ! مگه میشه یه آدم اون همـــــه تلاش کنه !!!! حتی الانم یکم سخته باورش ولی کلا راحت تر باورش میکنم! میدونی ! یبار حتی وسط حرف گفت :" واقعا چه اهمیتی دارن دیگران ! خودت مهمی خب ! خودت ، سعی ات ، تلاشت ! " یه جمله گفت ! من اون جمله رو با تُن ِ صدای خودش هنـــــوز یادمه ! گفت :" مهم نیست واقعا الان بقیه چطوری ن ! تو خودت رو با دیروزت با هفته ی پیشت با ماه ِ قبل ت مقایسه کن ! " :))))))) با خودت مسابقه بده بهاره خانوم ! :] تا از قبل ِ خودت نَبَری ، بردن یا باختن به بقیه مهم نیست واقعا!

شما باشید ، بعد از این همه مدت دلتون برای این بشر تنگ نمیشه ؟

جالب تر اینجا بود که چند وقت پیش که تولدش بود ، بهش تبریک گفتم بالاخره ! :] علاوه بر اینکه نشون داد چقـــدر خوشحال شده :دی گفت :" ایشالا موفق باشین هر جا که هستین ! ^_^ " حالا با این جمله مگه میشه موفق نشد !؟ :) شنیدن ِ یه آرزوی خوب از زبون ِ اون خیلی چسبید ! ;)

+ کاش کاش کاش فقط یه امروز اون حرف خوبا ، اون امید ها ، اون چیزای خوب بازم تکرار میشدن ! باگ ِ خلقت تکرار نشدن ِ مموری خوباس ! ;)

+ از ظهر همش در تلاشم که بیشتر از یه خواب ِ مات یادم بیاد و این لحظه بالاخره زنده شد چیزی که باید !

+ خدایا مرسی مرسی مرسی که وقتی امروز ته ِ ته ِ ته ِ ناامیدی بودم ، یه نشونه ی کوچیک نشون دادی که فهمیدم همه چی به خود ِ ما و اون انرژی ِ پنهانی بستگی داره !