آنها میروند همه ی دوست داشتن های دنیا را جمع می کنند و درست در لحظه ای که کم می آوری ، میبری ، خسته ای ، میریزند مقابلت و تو میمانی با این همه مولکول های دوست داشتن چه کنی! بابا ها ، مرد ِ روزهای نه چندان قشنگی هستند که میبینند و دم نمیزنند. بابا ها، مرد ِ لحظات ِ به زنگاهی هستند که هیچ وقت نوشدارویی نبودند که بعد از مرگ سهراب برسند. بابا ها ، این پسران ِ مو خاکستری ، گاهی به اندازه ی تو کوچک میشوند ، به اندازه ی تو دیوانه میشوند و می آیند تا بشوند رفیق ترین رفیق ِ تو. تا بجایش بشوند هم بازی ِ تو . راستی آن روز ها که بابا می انداختت هوا و تنها دلیل ِ گریه نکردنت این بود که میدانستی آغوشی به گرمی ِ آغوش ِ بابا ، آن پایین منتظر ِ توست، را یادت هست ؟

 

 

+ نداریم پدری رو که حداقل یه بار نقش ِ اسب ِ بچه اش رو بازی نکرده باشه یا اون رو روی شونه اش نذاشته باشه.

+ راستی دلم برای بازیایی که با بابا میکردم تنگ شد !

+ قدر بدونیم !

+ آقای واو. یه بار گفت :" مامان بابا تنها آدمایین که ما رو بدون ِ هیچ پاداشی دوست دارن! " راست میگفت! حتی عاشقانه ترین ماجرا های تاریخ هم اونقدر بی پاداش نیست !