سر کله صبح از خواب برخاسته و دست و روی خود را شسته و لقمه ای چند نان و پنیر و گردو بر بدن زده و سپس با نام و یاد خدا ، دوان به سوی ِ مدرسه که حوزه ی آزمون ِ کانون مان است راهی شدیم ! 7:40 آزمون را شروع کرده اَند اَفتِر دَت ، سوالات را یکی پس از دیگری ( :| ) جواب داده و عمومی هایمان تمام گشت و دفترچه ی اختصاصی را اُپن نمودیم و دقیقا وسط ِ سوالات زیست ِ پیش دانشگاهی – که ده تای دومش گواه بود – بودیم که یهو اومدن گفتن " پاشین بیاین اتوبوس منتظره دم در " :| و خب لااقل من به فیزیک و ریاضی و شیمی نرسیدم :| دوان دوان رفتیم پایین و یکم کارای متفرقه انجام داده و پریدیم توی اتوبوس :| از این اتوبوس زرد قدیمی ها که چند سال پیشا – سالای 86 اینا گمونم :))) – اومده بود برامون =) ولی خدایی چه گنجایشی داشت ها :| 120 نفر آدمو سوار کرد ؛ برد با خودش :| اگرچه که دست من شمال شرق ِ کبد ِ غزاله بود و پای غزاله هم زیر صندلی جمع شده بود و اصن یه وضی بود بواقع :))))

 

در پارت اول ، که از 10:30 تا 14:15 بود ، آقای قاف. نوسان رو شروع کرد. خیلی خوب بود و اصلا ته ِ نوسان رو در آورد برامون :دی فقط یه نکته ای رو بگم براتون :| عایا از اپلیکیشن ِ باد صبا استفاده میکنید؟ عایا شما دانش آموزید و ده روز عست که تلفن ِ همراهتان را به خانوم والده تقدیم کرده و توی همایش استثناً از تلفن ِ ددی جان تان استفاده میکنید؟ عایا شما کلهم گوشی را روی اِیر پِلِین مود ( بر وزن ِ فامیل ِ آقای الف. حتی =)) بعله ما خیلی شاخیم و اینها ! :| ) گذاشته اید تا تلفن ددی گرام وسط همایش دیلینگ دیلینگ زنگ نخورد؟ عایا جلسه ی پیش از آقای قاف. من باب ِ ضبط صدایش اجازه گرفته اید و او نیز اوکی را داده عست ؟ عایا شما گوشی را پایین ِ استیج گذاشته اید تا صدای آقای قاف. را ضبط کند؟ عایا اذان ِ ظهر به وقت ِ شهرتان نزدیک عست؟ :| عایا شما بی خبرید که ددی جان باد صبا داشته و این اپ ِ جیک جیکی دو دقیقه قبل از اذان شروع به اذان گفتن و اینها میکند؟ :| عایا پی بردید که چه شد ؟ :| وسط صحبت ِ آقای قاف. یهو صدای الله اکبر ِ اذان میاد =))))) کل سالن پوکیده و آقای قاف. در به در دنبال ِ گوشی یا تبلتی که داره اذان میگه =)))) داشت تک تک گوشی یا تبلت هایی که پایین ِ استیج بودن رو چک میکرد =))) منم خیلی ریلکس داشتم سوال میخوندم و جوابشو محاسبه میکردم خیر سرم =) یهو دیدم غزاله از جلو جیغ میزنه بهاره بهاره برو گوشیتو خاموش کن :| =))) هیچی دیگه رفتیم خاموشش کردیم :| ولی خیلی زشت شد به نظرم :||||

 

بعدش وسطای همایش ( گمونم ساعت 12:45 بود ) بهمون استراحت داد :دی اصن جملات ِ باحال و خفنی داره این آقای قاف. :دی گفت یه شکلاتی چیزی بخورید برگردین زود =) نیام از ته ِ وکیل آباد جمع تون کنم =))) یهو یکی از ته ِ سالن گفت :" ته وکیل آباد باغ وحشه " =)))))))) وکیل آباد یه بولوار ِ درازه که یه طرفش میره طرقبه- شاندیز و کوهستان پارک و یه طرفشم میره پارک ملت و میدون آزادی =)

 

خلاصه تایم استراحت تموم شد و تا خود ِ 14:20 سوال حل کرد و بعدش بخش خوشمزه ی همایش شروع شد ( چشمان ِ قلبی :دی ) دوباره اکیپ دور هم جمع شدیم و رفتیم توی سلف . بماند که غزاله یه اعمالی قبیحه ای انجام میداد وسط غذا که ملت نگاه میکردن ، فکر میکردن خل شده :| مثلا از اینور ِ میز جیغ میزد که :" آیــــــــدا ! برنج نخور سیر میشی ( o_O) کباب بخور ( :| ) " :| یا مثلا "خیارشور میخوای بهناز؟ حله ! " ( اینجا یک چهارم خیارشور های سر میز اردو رو میاره میذاره وسط میز :| ) یا مثلا الکی سمت راست رو نگاه میکنه میگه "مهندس ته دیگ بیار " :| حالا این مهندس کیه؟ :| آقای ی. ملقب به مهندس :| در حالیکه اصلا آقای ی. هنوز نیومده بود ها و صرفا جهت ِ مسخره بازی این کارا رو میکرد :| بماند که دفعه ی آخری که مهندس رو صدا زد ، یهو دید آقای ر. انگشت ِ تحیر به دهان گرفته و داره میز ما رو نگاه میکنه :| آقای ر. - برادر ِ همون آقای ر. هست که قراره برای هندسه بیاد- اینجا مسئول ِ برگزاری همایش بود.

 

و بعد از ناهار با همون اکیپ ِ فوق الذکر رفتیم کل هتل رو دور زدیم :| همایش توی آمفی تاتر یه هتل برگزار شده بود. و اصلنم سمت زمین تنیس و اینا نرفتیم :))))) خدا شاهده =) بماند که یکی داشت میرفت زمین تنیس و مینا از بالای پله ها به بنده خدا گفت :" عه ! منم بیام تنیس؟ " :| اونم بی حیا استقبال کرد گفت بیا :|||

 

بهدش برگشتیم و پارت آقای ی. ( یا همون مهندس غزاله اینا :| =))) ) شروع شد. همه خواب =) انگار داشت لالایی میخوند فقط =))) دیگه ساعت شیش شده بود یهو غزاله گفت :" بچه ها چقد پول دارین! من پودر شکلات داغ  دارم ، بریم تریا استراحت " =) ماهام پولا رو گذاشتیم روی هم و لبیک گویان با غزاله و میترا و سما و مشکات رفتیم تریا =) فضا به قدری سنگین و اینا که به محض ورود ما تریا پودر شد =) البته منم سه تا پودر کاپوچینو همرام بود و اونم برداشتیم و 5 تا آبجوش سفارش دادیم =) توجه کنید که فقط 5 تا فنجون آبجوش =) گارسون (؟ :| ) اومد و خعلی خفن طور فنجون و قوریش رو گذاش و چشمش به پودرای ما افتاد وپوزخندی زده و گفت :"خانم ها ! پودر ممنوعه ! :) " :| غزاله هم گفت اوکی آبجوش خالی میخوریم =)))) خلاصه مثه این آمازونیا همشو قاطی کردیم و میز به فنا رفت قشنگ =) ینی روش یه لایه کامل پودر بودا :))) داشتیم نوش جان میکردیم که یهو آقای ر. سر رسید و با چشمانی از حدقه در اومده فرمودن :" خوش میگذره خانم ها ؟ همایش دارین ها ! " غزاله دوباره فرمود :" شمام بفرمایید آقای ر. ! جاتون خالی " o_O =) همه ی پول ها دست من بود و من رفتم حساب کنم ! خیلی شیک و مجلسی وار و با اعتماد به سقفی ستودنی به صندوقدارش گفتم :"صورتحساب ما رو لطف کنید" اوشونم کلی تعارف تیکه پاره کرد و من اینجا هم چنان اعتماد به سقف داشتم و گفتم ماکسیمم 6 تومن میشه دیگه =) توجه کنید که ما فقط 15 تومن پول داشتیم روی هم رفته =) یهو گفت قابل نداره ها ! ولی میشه 14 تومن :| پولشو دادم و ضمن اینکه دعا میکردم فقط پول ها رو دقیق شمرده باشیم و یه وقت کمتر از 15 نباشه =) تازه 200 تومن هم تخفیف داد دوستمون :) :||| برگشتم پیش غزاله اینا ، غزاله پرسید رنگ به رنگ شدی چرا ! =) و اینجانب نیز تاکید داشتم فقط بریم بچه ها =) و دم در آمفی تاتر بهشون گفتم که 14 تومن شده و اینا و آنان نیز فریاد آزادی خواهی و تورم سر دادن که کجاست آن کلید روحانی و نورانی پس؟ =) والا نزدیک بود بریم بجای پول ، ظرفای ناهار رو بشوریم براشون :||||| هنوز من اول ِ سفارشمون پیشنهاد دادم که دو تا کیک شکلاتی هم بگیریم :))))

عکس ذیل نیز بسیار بی کیفیت عست و ما میدانیم =)

 

 

این بود از همایش ما ! =) پارت آقای ی. فقط خسته مون کرد =) ینی من هنوزم به چیزایی که ی. درس داد ، فکر میکنم , خوابم میگیره =))))

 

+ کار کسی رو نکشته دیگه ؛ نه ؟ ;)

+ ما که نه ؛ ولی شما کیف کنید قشنگ از این زمستون ! :]

+ به علت طولانی شدن پست ، ماجرای دوشنبه را در آینده خواهیم نوشت :]