۲۵ مطلب با موضوع «فینگیل ِ دلیر» ثبت شده است

- ... که عادتت بدم به ریشه داشتن -

تونستم جای خالیشو پر کنم؟ حدودا آره. گاهی نه. گاهی فکر آدم پر میزنه اینور و اونور. انگار یه زمانی یه سوزن ته گرد بکنی توی قلبت. سِر باشی و نفهمی. روزها بیان و برن. یه روزی از روزای خدا، این سوزن رو بکشی بیرون از قلبت. چون دیگه سِر نیستی، خواب نیستی، ولی وقتی هوشیاری، اون سوزن نیست اما جای خالیش وقتایی که گلبول های قرمزت از اون ناحیه رد میشن، حس میشه. از دستش ناراحتم؟ شاید. 4 ماه پیش که باهاش حرف زدم فکر کردم قرار نی ناراحتی تکرار شه. ولی تکرار شد. گالریمو که ورق میزنم چیزی بجز تنهایی نمیبینم توی اون چند ماه همزیستی ِ به ظاهر دوستانه. وجود اون سوزن درست بود؟ گمون نمیکنم.

  • نظرات [ ۳ ]
    • فینگیل بانو
    • پنجشنبه ۱۳ شهریور ۹۹

    The Walk Of OrdiBehesht

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • فینگیل بانو

    هجده سالگی :)

    :)

    قبل از هر چیز ، باید بگم نمیدونم چرا استرس دارم الان :دی انگار دنیا میخواد تا دقایقی دیگه منفجر بشه مثلا :دی

    وای لباس چی بپوشیم حتی =) تا این حد رد داده ی الهی شدم این چند روز =) بگذریم!

    تابستون ِ قبلی ، یه شب از شبهایی که با فرانک حرف میزدیم ، بعد از اینکه شب بخیر گفتیم و خداحافظی کردیم ؛ نیم ساعت بعدش اومد و نوشت :" بَهی ! کشفت کردم !! تو زیگوت نبودی ! تو یه سلول ِ قلبی بودی که میتوز کردی و حالا شدی بهی ِ خودم ! " :)))))))) حالا جدای از اینکه شما قطعا باید زیست خونده باشین تا درک ِ بیولوژیکی داشته باشین از این جمله ، ولی یکمم پتانسیل ِ درک ِ فانتزی های فرفول هم لازمه :دی

    حالا ساعت 02:00 بامداد ِ امروز ، دقیقا 6840 روز از اولین تقسیم میتوز ِ اون سلول قلبی میگذره و اون سلول ِ قلبی با خودش فکر کرد که ده روز ِ آخر ِ 18 سالگی ش رو ، باید یه کاری انجام بده ! نمیشه 18 سالگی اینقدر عادی و روتین باشه ! میشه ؟ اون سلول قلبی ، دلش خواست که ده روزی که تا تولدش مونده رو ؛ هر روز یه کار خوب انجام بده ! یا یه لبخند گنده بجا بذاره روی صورت یه آدم. اینا رو مینویسم که بمونه برای هزار روز بعد که اومدم و خاطره های 18 سالگیم رو خوندم ، یادم باشه که هنوزم میشه با چیزای کوچیک ولی مهم ، خیلی ها رو خندوند :)

    تمام این لینک های زیر ، لینک روزانه های منه و تا الان روی حالت پیش نویس بودن که با هم منتشر بشن ! خوندن و نخوندنشون نمیدونم براتون مفیده یا نه ولی هر روز ، یه داستان ِ هپی نس ساز برای یه آدمه :) 

     

    نفر اول نفر دوم / نفر سوم / نفر چهارم / نفر پنجم / نفر ششم / نفر هفتم / نفر هشتمنفر نهم / نفر دهم

    • فینگیل بانو
    • سه شنبه ۲۲ فروردين ۹۶

    Check Ur Wings :)

    + دیگه از کسی که طی ِ چندین ماه ِ گذشته ، سنگین ترین کاری که کرده ، حمل دو دونه کتاب ِ 700 صفحه ای بوده ؛ به ولله انتظار چنین اسپک هایی نبود!! =)))) والا ! 13 بدر ، منو ورداشتن بردن وسط دشت ، والیبال بازی کنیم :| خب داداچ داری اشتباه میزنی آخه :|

    منم به تلافی ش ، ساعت 6 و نیم عصر 13 ام ، به مامان گفتم که منو 8 شب بیدار کنید لطفا ! با تشکر =) و مامان بیدار کرد ها ! =) ولی من 6:40 صبح 14 ام بیدار شدم =)

     

    + توی 13 بدر ( :| ) زن داداش دومی میگه :"وای آره تابستون باید بری کلی خرید کنی برای دانشگاهت" =)))) روز بعد داریم با مینا اینا صوبت میکنیم ، این سخن رو نقل قول میکنم ، مینا میگه :" ناموساااااا ما خیلی بچه ایم ها :| ینی بریم دانشگاه که چی آخه :| میخندن که بهمون :| " البته که منم موافقم =) خدایی ما شیش ماه دیگه قراره بزرگ بشیم ؟ :| مثلا مینا با اون فَُکُل ِ جلوی موهاش ، یا مثلا هدیه با اون دم ِ موشی ش ، یا مثلا من با این گیسوان ِ پریشان ، قراره خانوم بشیم ؟ :| اند وی آر نات خانوم -_- به همین برکت من روز اول یونی پا میشم با همون کفش لیمویی هام میرم ، تا مشتی باشد بر دهان استکبار جهانی -_- ایشه :/

     

    + شاعر میفرماد :" جااااان ! شما فقط بگو I'm back in Ottawa " =) رونوشت مستقیم به یکی از گوگول های کشف شده توسط اینجانب ^-^ حالا دو روز دیگه آدرس اینجا به دستش رسید ، بعد ضایع نباشه یوقت :))))))

     

    + شما از من نشنیده بگیرید ها ! ولی فینگیل داره یه کارای هپی نس طور انجام میده باز :)))))))))) چند روز دیگه خبراش منتشر میشه یهو ;)

     

    * عنوان : کی گفته آدما بال ندارن ؟ 

  • نظرات [ ۳ ]
    • فینگیل بانو
    • سه شنبه ۱۵ فروردين ۹۶

    بوی اکالیپتوس فضا رو پر کرده در این دقایق :|

    سلام سلام :دی

    در حقیقت توی عمر ِ کوتاه ِ بلاگریم ، اینطوری پست ننوشته بودم تا بحال =)

    بگذریم ! الان دقیقا در موقعیتی بس نوستالژی طور نشستم و دارم اینا رو برای شما تایپ میکنم . همون گوشه ی دنج ِ اتاق که قبلا پستای طولانی رو اونجا مینوشتم :)) و یه لیوان چایی هم کنارم بود :دی الانم البته سینی ِ شام کنارمه =)

    + هوا عالی و ما نیز فیش فیشو =) همین نیم ساعت پیش هم دو عدد آمپول برای این آلرژی ِ کذایی اول بهار ، زدم و با یه کیسه قرص و دوا اومدم خونه =) به همین برکت من تا 4 - 5 سالگی به کل فصل بهار و ایضا هر بوی گل و ادکلنی آلرژی داشتم بیا و ببین =) اما 13 - 14 سالی میشد که خبری از آلرژی نبود تا همین دیروز که این ماجرا شروع شد =) بعدم هی مقاومت کردم ، هی دو تا دو تا قرص ادالت کلد و استامینوفن 500 میخوردم و روش یه نسکافه =) آخرم دیدم بی فایده اس ، عصری زنگ زدم به مامان که ساعت 9:45 بیاد دنبالم و بریم دکتر =) حالا رفتیم درمونگاه ، آقای دکتر ِ 40 - 45 ساله ، آنچنان ناخون های بلندییییی داشت و مامانش قربونش بره یطوری سوهان کشیده و مرتب بود ، که ناخونای من اون شکلی نبود :| در پاسخ به تمام ِ علائم ِ من ، گفت هیچی نیست و یکم رعایت کن و اینا و دفترچه رو داد بهم. حالا اومدم بیرون ،دفترچه مو نگاه میکنم ، میبینم از همون خط اول تا همون خط آخر ِ برگه رو پر کرده و جا نبوده مهر بزنه حتی :| هنوز خوبه هیچیم نبود :| والا ! جای آمپولمم درد میکنه هنوز :/ عنوان پست هم بر میگرده به دستگاه بخور که توش عصاره اکالیپتوس ریختم :| و الان حس خفگی داره بهم دست میده :/

     

    + =))) جا داره یکم از تغییرات هم بگم =) پریشب سر سفره ی شام ، کنار زن داداش دومی نشسته بودم ، آخرش گفت خیلی استرسی شدی تو :/ قبلا آخرین نفر غذات تموم میشد ، الان پنج دقیقه ای غذاتو میخوری :| امشبم دکتر ه گفت استراحت کن یه مقدار ، در جا برگشتم گفتم :" ینی چی آقای دکتر ! من پاشدم اومدم دکتر که زود خوب بشم. نمیتونم کارامو انجام بدم :/ وگرنه که خودمم یه هفته ای میتونستم خوب بشم :/ " بعد دکتره گفت نه بابا دو سه روزه خوب میشی ایشالا :|||| ته دلشم گفت این جماعت کنکوریا کی ان دیگه :/ بی اعصاب ِ کی بودم حتی ؟ =)

     

    + از اونجایی که من 30 اسفند تا خود ِ ساعت 12 که رفتیم حرم ، داشتم اتاقمو جمع و جور میکردم و در واقع ساعت 11 هم رفته بودم حموم :/ و کلا قرار بود 30 ام من استراحت کنم خیر سرم ، و نشد ؛ شنبه عصر رو به خودم استراحت دادم به تلافی ِ اون روز :| تایم ناهار اومدم خونه و بعدم عصر رفتیم عید دیدنی ِ خونه ی برادر جان :)))) و سپس شب با مامان و خاله جان و خاله نسرین و هستی رفتیم خرید. من نیز بسیار ِ دختر کوشولو ندیده طور ، دست هستی رو گرفتم و مامان و خاله ها با هم میگشتن توی مجتمع ، من و هستی هم با هم میرفتیم فروشگاه های اسباب بازی :))))) هی پله برقی سوار میشدیم :دی بچه پله برقی دوست داشت :| آخرم رفتیم بستنی شوکولاتی زدیم دوتایی :دی هستی ژان مان ، به ما آبجی میگوید و ما گوله گوله ذوق از خود ساطع میکنیم ^.^

     

    + بله دوستان ! ما فینگیلی هستیم که داریم درس ِ 8 دینی دوم را میخوانیم و میرسیم به آیه ی  " و نُفِخَ فی الصور فَصَعِقَ مَن فی السَماواتِ و مَن فی الارض ... " که در ذهنمان پلی میشود " یک به یک با مژه هایت دل ِ من مشغول است ! میله های قفسم را نشمارم ، چه کنم ؟ " =)))) حالا نمیدونم ربط این دو تا بهم چی بود ولی خب موجبات ِ دو نقطه دی ِ ما را که فراهم کرد =)

     

    + در شرح حال ِ آن بانو ، همین بس که به تمام ِ آدمایی که فامیل شون با واو. و قاف. و ایضا میم. شروع میشد ، ارادت قلبی ِ خاصی داشت =) 

     

    + همین الان اعلام کنم که آن روز که من زیست ِ جانوری رو ببندم ، روز ِ عید ِ مسلمین و مسلمات ِ جهان خواهد بود. 

     

    + مدرسه بریم بعد از عید یا نریم ؟ =))))))) پرسش ِ این روز های من و هدیه از بچه های فارغ التحصیل :دی هدیه یکی از 406 ای هاست که همون سالن مطالعه ای که من میرم ، میره :دی بین من و اون هم یه نفر فاصله اس =) دختر ِ گوگولی ای عه =) علاوه بر اون ، نیکتا و مینا که هم کلاسیام ان هم هستن =) دو نفر ِ سمت راست و چپی هم که کنارم میشینن ، فارغ التحصیلای مدرسه ی خودمونن :دی در همین لحظات دلم خواست با تراکتور از روی آقای میم. ( همون معلم شیمی مون که الکتروشیمی مونو در آورد یه زمانی :/ ) رد بشم -_- نمیدونم چرا :/

     

    + شعار ِ ما :" تو که عین ِ منی ، عید ِ منی ، عیدت مبارک " :دی =)))))) خدایی بنیامین بهادری فازش چی بوده ؟ =) حالا اگه چاووشی بود مثلا میگفتیم این " چشمامو بریزم تو چشمات " رو هم در کارنامه داره و این که چیزی نیست حتی =)))))))

     

    + راستی راستی راستی تر ! امروز دریا بودم. و این خیلی حس خوبی داشت :]

     

    + عایا میدانید گوگول بودن و گوگول ماندن ، ثواب دنیوی و اخروی دارد ؟ گوگول بمونین D:

  • نظرات [ ۳ ]
    • فینگیل بانو
    • سه شنبه ۸ فروردين ۹۶
    بهشت آیَد !
    طـــرب آیَد !
    بهـــــار آیَد !
    ــــــــــــــــــــــــــــ
    + یاد ِ من باشد ، کاری نکنم که به قانون زمین بر بخورد ! ;)