۲۶ مطلب با موضوع «فینگیل ِ دلیر» ثبت شده است

30 دی امتحان، 3 بهمن تحویل 1 مقاله، 15 بهمن تحویل 2 مقاله + 1 Reseña

من ِ 25 ساله دوباره در میانه ی انجام هزار چیز قرار گرفتم و موزیک های قدیمی م رو گذاشتم و اومدم در فیلینگ ثبت کنم چند برگ از این برهه رو.

امشب فهمیدم که امتحان یکی از درس هام حضوریه و یکشنبه آینده ساعت 10 باید دانشکده باشم. چون نیمی از کلاس های این درسم، بخاطر عدم حضور استاد در ایران، مجازی بود، نمیدونم چرا فکر میکردم امتحانش هم مجازیه. خیلی جدی بنا داشتم روز امتحان ساعت 10 توی اسکایپ باشم. حالا باید بلیط بگیرم و یکشنبه صبح قبل از امتحانم، تهران باشم. این احتمالا آخرین امتحان دوران ارشدمه. همزمان حس گذر سریع زمان و عِه چرا من به اندازه کافی در هیچ دوره زندگیم تلاش نمیکنم :)) دارم. 

این وسط جدیدا دستیار ترجمه دکتر ح. هم شدم و گاهی پرونده برام ارسال میشه.

عنوان رو میبینید؟ اینها کارهاییه که باید تا 15 بهمن انجام بدم. واو. خدا توانشو بده.

این وسط تر، کلاس های محدود خودم + پرونده های محدود تر آقای ف. هم هست که گاهی ارسال میشه.

در همین راستا، و به علت نبود کتگوری مناسب، ایجاد کتگوری "فینگیل، دِ پروفشنال" رو خدمتتون اعلام میکنم.

باید پول در بیارم؟ بله. باید درس بخونم؟ بله تر. باید به شوهر و زندگی مشترکی که هنوز مشترک نشده، سامون بدم؟ بله. اینها در کنار هم، آسونه؟ خیر. منو خوشحال میکنه؟ بله :)

فعلا به پایان نامه و پروپوزال و بعد از ارشد فکر نمیکنم.

ضمنا، در حال دیدن Young Sheldon هستم. 

 

...رَبِّ أَنْزِلْنِی مُنْزَلًا مُبَارَکًا وَأَنْتَ خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ (مومنون/29)

  • نظرات [ ۱ ]
    • فینگیل بانو
    • چهارشنبه ۲۶ دی ۰۳

    - ... که عادتت بدم به ریشه داشتن -

    تونستم جای خالیشو پر کنم؟ حدودا آره. گاهی نه. گاهی فکر آدم پر میزنه اینور و اونور. انگار یه زمانی یه سوزن ته گرد بکنی توی قلبت. سِر باشی و نفهمی. روزها بیان و برن. یه روزی از روزای خدا، این سوزن رو بکشی بیرون از قلبت. چون دیگه سِر نیستی، خواب نیستی، ولی وقتی هوشیاری، اون سوزن نیست اما جای خالیش وقتایی که گلبول های قرمزت از اون ناحیه رد میشن، حس میشه. از دستش ناراحتم؟ شاید. 4 ماه پیش که باهاش حرف زدم فکر کردم قرار نی ناراحتی تکرار شه. ولی تکرار شد. گالریمو که ورق میزنم چیزی بجز تنهایی نمیبینم توی اون چند ماه همزیستی ِ به ظاهر دوستانه. وجود اون سوزن درست بود؟ گمون نمیکنم.

  • نظرات [ ۳ ]
    • فینگیل بانو
    • پنجشنبه ۱۳ شهریور ۹۹

    The Walk Of OrdiBehesht

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • فینگیل بانو

    هجده سالگی :)

    :)

    قبل از هر چیز ، باید بگم نمیدونم چرا استرس دارم الان :دی انگار دنیا میخواد تا دقایقی دیگه منفجر بشه مثلا :دی

    وای لباس چی بپوشیم حتی =) تا این حد رد داده ی الهی شدم این چند روز =) بگذریم!

    تابستون ِ قبلی ، یه شب از شبهایی که با فرانک حرف میزدیم ، بعد از اینکه شب بخیر گفتیم و خداحافظی کردیم ؛ نیم ساعت بعدش اومد و نوشت :" بَهی ! کشفت کردم !! تو زیگوت نبودی ! تو یه سلول ِ قلبی بودی که میتوز کردی و حالا شدی بهی ِ خودم ! " :)))))))) حالا جدای از اینکه شما قطعا باید زیست خونده باشین تا درک ِ بیولوژیکی داشته باشین از این جمله ، ولی یکمم پتانسیل ِ درک ِ فانتزی های فرفول هم لازمه :دی

    حالا ساعت 02:00 بامداد ِ امروز ، دقیقا 6840 روز از اولین تقسیم میتوز ِ اون سلول قلبی میگذره و اون سلول ِ قلبی با خودش فکر کرد که ده روز ِ آخر ِ 18 سالگی ش رو ، باید یه کاری انجام بده ! نمیشه 18 سالگی اینقدر عادی و روتین باشه ! میشه ؟ اون سلول قلبی ، دلش خواست که ده روزی که تا تولدش مونده رو ؛ هر روز یه کار خوب انجام بده ! یا یه لبخند گنده بجا بذاره روی صورت یه آدم. اینا رو مینویسم که بمونه برای هزار روز بعد که اومدم و خاطره های 18 سالگیم رو خوندم ، یادم باشه که هنوزم میشه با چیزای کوچیک ولی مهم ، خیلی ها رو خندوند :)

    تمام این لینک های زیر ، لینک روزانه های منه و تا الان روی حالت پیش نویس بودن که با هم منتشر بشن ! خوندن و نخوندنشون نمیدونم براتون مفیده یا نه ولی هر روز ، یه داستان ِ هپی نس ساز برای یه آدمه :) 

     

    نفر اول نفر دوم / نفر سوم / نفر چهارم / نفر پنجم / نفر ششم / نفر هفتم / نفر هشتمنفر نهم / نفر دهم

    • فینگیل بانو
    • سه شنبه ۲۲ فروردين ۹۶

    Check Ur Wings :)

    + دیگه از کسی که طی ِ چندین ماه ِ گذشته ، سنگین ترین کاری که کرده ، حمل دو دونه کتاب ِ 700 صفحه ای بوده ؛ به ولله انتظار چنین اسپک هایی نبود!! =)))) والا ! 13 بدر ، منو ورداشتن بردن وسط دشت ، والیبال بازی کنیم :| خب داداچ داری اشتباه میزنی آخه :|

    منم به تلافی ش ، ساعت 6 و نیم عصر 13 ام ، به مامان گفتم که منو 8 شب بیدار کنید لطفا ! با تشکر =) و مامان بیدار کرد ها ! =) ولی من 6:40 صبح 14 ام بیدار شدم =)

     

    + توی 13 بدر ( :| ) زن داداش دومی میگه :"وای آره تابستون باید بری کلی خرید کنی برای دانشگاهت" =)))) روز بعد داریم با مینا اینا صوبت میکنیم ، این سخن رو نقل قول میکنم ، مینا میگه :" ناموساااااا ما خیلی بچه ایم ها :| ینی بریم دانشگاه که چی آخه :| میخندن که بهمون :| " البته که منم موافقم =) خدایی ما شیش ماه دیگه قراره بزرگ بشیم ؟ :| مثلا مینا با اون فَُکُل ِ جلوی موهاش ، یا مثلا هدیه با اون دم ِ موشی ش ، یا مثلا من با این گیسوان ِ پریشان ، قراره خانوم بشیم ؟ :| اند وی آر نات خانوم -_- به همین برکت من روز اول یونی پا میشم با همون کفش لیمویی هام میرم ، تا مشتی باشد بر دهان استکبار جهانی -_- ایشه :/

     

    + شاعر میفرماد :" جااااان ! شما فقط بگو I'm back in Ottawa " =) رونوشت مستقیم به یکی از گوگول های کشف شده توسط اینجانب ^-^ حالا دو روز دیگه آدرس اینجا به دستش رسید ، بعد ضایع نباشه یوقت :))))))

     

    + شما از من نشنیده بگیرید ها ! ولی فینگیل داره یه کارای هپی نس طور انجام میده باز :)))))))))) چند روز دیگه خبراش منتشر میشه یهو ;)

     

    * عنوان : کی گفته آدما بال ندارن ؟ 

  • نظرات [ ۳ ]
    • فینگیل بانو
    • سه شنبه ۱۵ فروردين ۹۶
    بهشت آیَد !
    طـــرب آیَد !
    بهـــــار آیَد !
    ــــــــــــــــــــــــــــ
    + یاد ِ من باشد ، کاری نکنم که به قانون زمین بر بخورد ! ;)