اگر تو را جویم ، حدیث ِ دل گویم !

+ دیدین بعضی وقتا با خودتون لج میکنید و میگید تا فلان اتفاق نیوفته  ، منم فلان کار رو نمیکنم ؟ در حالیکه اصلا فلان اتفاق ، اتفاق مهمی نیست اصلا  و حتی سر سوزن تاثیری هم به شما نداره! اما فراموش نکنید، شما لجبازی را درون خود پرورش داده اید که اتفاقا خیلی هم برایش مهم است که فلان اتفاق رخ بدهد یا ندهد!

+ باز مامان میخواد بره و من بهونه گیر شدم و به زمین و زمان گیر دادم ! همانا بلیط گرفتن از مزخرفات ِ سفر است که باید جای من بود تا فهمید چقدر میتونه ناراحت کننده باشه وقتی دو سه هفته ی دیگه ، مامان برای 4 روز خونه نیست!

+ به یک خواب ِ خوب جهت ِ بر آورده شدن –  ترجیحا درباره ی همان اتفاق ِ خوب و مثبتی که میتواند این روزها رخ بدهد – نیازمندیم!

+ ازدواج چیز ِ مزخرفی به نظر میرسه! ازدواج نکنیم! عاشق هم نشویم! حتی کسی را هم دوست نداشته باشیم ! کلا عینهو سنگ بشینیم کنج خونه و فدای سرمان که چه خواهد شد ! اصلا برویم بمیریم با این دنیای چرت مان !

+ بشر طی تاریخ ثابت کرده که توانایی متکلم وحده بودن رو نداره !

+ در دام ِ غمت چو مرغ ِ وحشی / میپیچم و سخت میشود دام !

    • فینگیل بانو
    • دوشنبه ۱۷ آبان ۹۵

    یک شنبه ی خود را چگونه گذراندید؟ + ادامه ی گزارش :دی

    وی از همان دقایق ِ اولیه ی شروع ِ یک شنبه ، مشغول ِ حل ِ تمارین ِ فیزیک بوده و تا پاسی از شب بیدار بود. که در نیمه ی تست ها ، به سرش زده و مینیمالی شبانه تراوش کرد و بلافاصله آنرا شیر کرد. سپس خستگی بر او چیره شده و راس ِ 3 بامداد ، در بستر آرمید! صبح ِ آن روز را بشکن زنان آغاز کرده و زنگ اول با آقای صاد. - که فینگیل لبخند هایی از روی استهزا و تمسخر به آن دبیر ِ گرانمایه زده و کلهم اجمعین وی را جلبک فرض کرده – طی شد . زنگ دوم خداوند ِ باری تعالی آن بانو را مورد رحمت خود قرار داده – چرا که تمرین های فیزیکش را حل کرده بود ! :| -  و دیده شده که به محض ورود ِ آقای قاف. ِ عزیز ، فینگیل پای تخته رفته و از قضای روزگار ِ بوقلمون صفت ، مشغول ِ حل ِ تنها سوالی شد که خودش هم در صحیح بودن ِ جوابش شک داشت! و خلقت ِ خدا ، هر سه قسمت ِ آن سوال را هم اشتباه حل کرد! و آقای قاف نیز به وی گفت :" اینا رو بعد از من تکرار کن " و بدین شکل بود که قاف فرمود :" من ، بهاره ، آدم نمیشم! " و فینگیل نیز تکرار کرد! :| و به راستی هم آدم نشده بود! چرا ؟ چون یک معادله به چه عظمت را جا انداخته بود و اینگونه هر سه قسمت نیز اشتباه بدست آمده بود! :| و حتی شنیده شد که وی میخواست بشینه ، قاف بهش گفت :" نَح ! =) میخوام بمونی کمک ِ من باشی :دی " و فینگیل کل ِ تایم  ِ رفع ِ اشکال ِ تمارین را پای تخته بود!  :_( آه فینگیل! :_( :دی در زنگ های بعد اتفاق ِ خاصی که مستقیما به وی مربوط باشد ، روی  نداد!

     

     

    بخش ِ هیجان انگیز ِ ماجرا از وقتی شروع میشه که باید برای برنامه ی شب ، آماده شده و خود را فینگیلی کرده و دوان دوان سوی بی ام دبلیو روان شویم! :] یه برنامه ی دورهمی ردیف کرده و کل ِ 405 با 5 نفر از تیچر هایشان ، به صرف ِ شام ، گرد ِ هم آمدند! :دی

    خیلی خوب بود :)))) و قشنگ خستگی مان را در کرد! :دی ضمن ِ اینکه از بدو ورود تا پرداخت ِ صورتحساب ، عکس گرفتیم! با در و دیوار و دیگه این آخر ها نزدیک بود با عکس آقا هم عکس بگیریم! =)))) انواع و اقسام ِ جینگول بازی ها و غیره! :دی میهمانان چه ها بودند؟ آقای واو. (ادبیات ) ، آقای الف. (ریاضی ) ، آقای ز. ( ریاضی 1 که بازنشسته شده بود! :)) ) ، آقای قاف. ( فیزیک ) ، آقای نون. ( حل تمرین ِ شیمی ِ آقای صاد. :| ) به گزارش ِ منابع ِ رسمی ، دیده شده که فینگیل بانو یهو از این سر ِ میز برخاسته و بانگ زده که :" آقای وااااااااااو. :دی چرا نمیاین اینور؟ :دی بیاین پیش ما! =) " بعله دقیقا همین قدر گستاخ =) ماجرا این بود که فینگیل و رفقا یه طرف ِ میز نشسته بودن و آقایون تیچرا هم وسط ِ میز بودن ! و دسترسی به آنان برای ما دشوار بود! :دی خلاصه آقای واو ندای ما را لبیک گفته و سریعا نزد ِ فینگیل اینا شون اومدن! :دی و خاطره هم تعریف کرد حتی! :))))) به بحث و بررسی درباره ی جام ها و اون شعر ِ اخیر ِ کتاب ادبیات هم پرداخته شد! :دی باز دوستان از این سمت ِ میز به آقای قاف. اشاره کرده که آقای قااااااف! یادتون باشه ها! =) یادتون باشه! =) و وی به این سمت ِ میز کشیده شد! =))))

     

     

    + گمونم 200 – 300 تا عکس گرفته شد! ولی اولا که همشون با دو تا گوشی و یه دوربین گرفته شد و قراره بذارن توی گروه کلاسی و ثانیا اینکه بعضی از معلما تمایلی به نمایش ِ عکسها در هر جا نداشتن ( پس شاید ادیت شده ی عکس هم مورد ِ رضایت نباشه ) و خب فینگیل بانو به محض ِ دریافت ِ عکس های خوب و مورد ِ رضایت ِ افراد اونا رو ادیت شده ، منتشر خواهد کرد! :دییییی گزارش ِ تصویری ِ ذکر شده در پست ِ پیشین را بر ما ببخشایید! =)  و همینو داشته باشید :دییییی

     

     

    + عکس نوشت : اون کیف قرمزه نشون میده که صندلی ِ فینگیل کجاست و خب قطعا اونم کیفشه! مینا روبروی من ، غزاله هم صدر ِ مجلس و سمت راست من نشسته بود. آقای واو. هم که بعدا اومد ، سمت چپ من نشست. اون کیف سیاهه هم کیف آینازه! :دی بیشتر که دقت کنید ؛ یه گلدون کوچیکم هست که گوگولی بود :دی

     

    • فینگیل بانو
    • دوشنبه ۱۷ آبان ۹۵

    چهــار (مینیمال ِ شبانه :) )

     

    تُـــو با نـــآز

    بِه صَد رآز

    کُنـی اندَر سَرم

    صَد قِصّه آغآز

     

     

    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    + قشنگه ;)

    From Eastern Lands

    • فینگیل بانو
    • يكشنبه ۱۶ آبان ۹۵

    سعدی خط سبز دوست دارد ! :|

     

    + دم دمای غروب ، نشستم پای بساط ِ پک ِ خوشمزه جان :)))) اما پک خوشمزه جان چیست ؟  :دی یک ظرف پر از خوراکی های خوشمزه عست که آدمی با دیدن ِ آنها ، خستگی را بدرود گفته و دریچه های تازه ای از زندگی و حیات به رویش گشوده میشود . :))) اگه گفتین چی کمه ؟ =) یه بسته نسکافه و یه بسته کاپوچینو کم عست :دییی (حتی شاعر میفرماد :" گل در بَر و می در کف و معشوق به کام است =) سلطان جهانم به چنین روز غلام عست " :دیییی )

    + طبق محاسبات ِ من ، فردا باید هفته ی پیش سه شنبه میبود =) نه یک شنبه ی این هفته :|  ضمن اینکه آرزو میکنم آقای صاد. یک شنبه ی خوبی رو داشته باشه ایشالااااااااا ( :/ هیچ اخم و اینایی در کار نیست ها !!! داشته باشید فقط ! :/ فقط سر جام میشینم تا مشتی باشد بر دهان ِ یاوه گوی مذکور ) باید عرض کنم که برای فردا شب ، لباس چی بپوشم !=))))))) بَــــــح بَــــــح :] اما فردا شب چه خبر عست ؟ :دی با گزارش ِ تصویری ، پست مفصلی خواهد شد :)))

    + دیگه به جاهایی رسیدیم که موضوعات ِ کلاس ادبیات قابل ثبت نیست =)))) این جلسه با دیدگاه ِ جدید و پنهان ِ مرحوم ِ مغفور ، سعدی ِ شیرازی شون اینا آشنا شدیم :دی اما آن شیخ مگر چه دیدگاهی داشت که این چنین ما اُف اش کردیم ؟ =) سعدی شون و حتی حافظ شون این همه توی شعراشون میگن "خط و خال ِ یار " و فلان ، منظور از خط چه بود ؟ =) خط چیزی نیست جز همانی که امروزه به آن موی پشت ِ لب ، سیبیل و بعضا دیبیل میگویند =)))) خلاصه سعدی شون دیبیل دوس داشت :| خُرده نگیرید به پیرمرد :| حتی روایت داریم یارش پارسال با دیبیل اومده پیشش و حسابی دل ِ شیخ ِ ما رو برده و سال بعد زده منهدم کرده اون خط ِ نازنین رو که سعدی ، اعتراض ِ خود را اینگونه نشون داده :" پارسال بیامدی چو آهو / امسال بیامدی چو یوزی / سعدی خط سبز دوست دارد/ نه هر الف جوال دوزی " :|

    + اگر صبح ِ شنبه بود و شما مشغول ِ برداشتن ِ خوراکی هایتان و سر کشیدن ِ لیوان چای بودید و از قضا ، سرویس تان دو دقیقه و سی ثانیه زود تر آمد و شما دوان دوان نون و ظرف ِ املت را برداشته و یک سیب هم زیر ِ بغل زده و همه ی اینها در حالیست که یک عدد کوله پشتی به چنان سنگینی روی دوشتان است ؛ اصـلا و ابـــدا و جون هر کی دوست دارید آن روز از راه پله نروید :| یک وقت دیدید همسایه پایینی توی پارکینگ است و شما با این وضع مشغول پایین آمدن از پله ها هستید که ناگهان زیر ِ پای تان خالی میشود و هرچقدر صبر میکنید پله ی بعدی نمیرسد که شما پایتان را رویش بگذارید T_T و میشود آنچه باید میشد :| نخوردم زمین ولی دو سه ثانیه هر چی میگشتم پله ی بعدی نمیومد =) و حتی شاید پرواز میکردم =)))) خلاصه سرتونو پایین بندازین وقتی دارین راه میرید :| لازم نیست از همون بالای پله ها احوال پرسی کنین با همسایه :|

     

  • نظرات [ ۰ ]
    • فینگیل بانو
    • شنبه ۱۵ آبان ۹۵

    ســه

    قسم به قاطعیت ِ آیناز وقتی گفت :" آدم به هرچیزی بخواد ؛ میرسه !"

     

    قسم به اون لحن که هم قاطع بود هم امیدوارانه هم رویا ساز ! قسم قسم قسم ! 

    • فینگیل بانو
    • جمعه ۱۴ آبان ۹۵
    بهشت آیَد !
    طـــرب آیَد !
    بهـــــار آیَد !
    ــــــــــــــــــــــــــــ
    + یاد ِ من باشد ، کاری نکنم که به قانون زمین بر بخورد ! ;)