۲۸ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

سعدی خط سبز دوست دارد ! :|

 

+ دم دمای غروب ، نشستم پای بساط ِ پک ِ خوشمزه جان :)))) اما پک خوشمزه جان چیست ؟  :دی یک ظرف پر از خوراکی های خوشمزه عست که آدمی با دیدن ِ آنها ، خستگی را بدرود گفته و دریچه های تازه ای از زندگی و حیات به رویش گشوده میشود . :))) اگه گفتین چی کمه ؟ =) یه بسته نسکافه و یه بسته کاپوچینو کم عست :دییی (حتی شاعر میفرماد :" گل در بَر و می در کف و معشوق به کام است =) سلطان جهانم به چنین روز غلام عست " :دیییی )

+ طبق محاسبات ِ من ، فردا باید هفته ی پیش سه شنبه میبود =) نه یک شنبه ی این هفته :|  ضمن اینکه آرزو میکنم آقای صاد. یک شنبه ی خوبی رو داشته باشه ایشالااااااااا ( :/ هیچ اخم و اینایی در کار نیست ها !!! داشته باشید فقط ! :/ فقط سر جام میشینم تا مشتی باشد بر دهان ِ یاوه گوی مذکور ) باید عرض کنم که برای فردا شب ، لباس چی بپوشم !=))))))) بَــــــح بَــــــح :] اما فردا شب چه خبر عست ؟ :دی با گزارش ِ تصویری ، پست مفصلی خواهد شد :)))

+ دیگه به جاهایی رسیدیم که موضوعات ِ کلاس ادبیات قابل ثبت نیست =)))) این جلسه با دیدگاه ِ جدید و پنهان ِ مرحوم ِ مغفور ، سعدی ِ شیرازی شون اینا آشنا شدیم :دی اما آن شیخ مگر چه دیدگاهی داشت که این چنین ما اُف اش کردیم ؟ =) سعدی شون و حتی حافظ شون این همه توی شعراشون میگن "خط و خال ِ یار " و فلان ، منظور از خط چه بود ؟ =) خط چیزی نیست جز همانی که امروزه به آن موی پشت ِ لب ، سیبیل و بعضا دیبیل میگویند =)))) خلاصه سعدی شون دیبیل دوس داشت :| خُرده نگیرید به پیرمرد :| حتی روایت داریم یارش پارسال با دیبیل اومده پیشش و حسابی دل ِ شیخ ِ ما رو برده و سال بعد زده منهدم کرده اون خط ِ نازنین رو که سعدی ، اعتراض ِ خود را اینگونه نشون داده :" پارسال بیامدی چو آهو / امسال بیامدی چو یوزی / سعدی خط سبز دوست دارد/ نه هر الف جوال دوزی " :|

+ اگر صبح ِ شنبه بود و شما مشغول ِ برداشتن ِ خوراکی هایتان و سر کشیدن ِ لیوان چای بودید و از قضا ، سرویس تان دو دقیقه و سی ثانیه زود تر آمد و شما دوان دوان نون و ظرف ِ املت را برداشته و یک سیب هم زیر ِ بغل زده و همه ی اینها در حالیست که یک عدد کوله پشتی به چنان سنگینی روی دوشتان است ؛ اصـلا و ابـــدا و جون هر کی دوست دارید آن روز از راه پله نروید :| یک وقت دیدید همسایه پایینی توی پارکینگ است و شما با این وضع مشغول پایین آمدن از پله ها هستید که ناگهان زیر ِ پای تان خالی میشود و هرچقدر صبر میکنید پله ی بعدی نمیرسد که شما پایتان را رویش بگذارید T_T و میشود آنچه باید میشد :| نخوردم زمین ولی دو سه ثانیه هر چی میگشتم پله ی بعدی نمیومد =) و حتی شاید پرواز میکردم =)))) خلاصه سرتونو پایین بندازین وقتی دارین راه میرید :| لازم نیست از همون بالای پله ها احوال پرسی کنین با همسایه :|

 

  • نظرات [ ۰ ]
    • فینگیل بانو
    • شنبه ۱۵ آبان ۹۵

    ســه

    قسم به قاطعیت ِ آیناز وقتی گفت :" آدم به هرچیزی بخواد ؛ میرسه !"

     

    قسم به اون لحن که هم قاطع بود هم امیدوارانه هم رویا ساز ! قسم قسم قسم ! 

    • فینگیل بانو
    • جمعه ۱۴ آبان ۹۵

    کِی شعر ِ تَر انگیزد ؟

     

    دنبال ِ اینم که بالقوه ای رو بالفعل کنم که بیشتر از هر چیزی توی این دنیا بهش ایمان دارم.

     

    پ.ن : دعا کردن هیچ چیز خاصی لازم نداره! میشه برای هم دعا کنیم؟ [ قلب ]

    • فینگیل بانو
    • جمعه ۱۴ آبان ۹۵

    این قسمت : جیک جیکـــی ها مقابل دوربین میروند

    + اگه پاییز برای من تداعی کننده ی یه چیز باشه ، فقط و فقط یه کوچه رو تصور میکنم که درختاش با برگای نارنجی و قرمز ، از دو طرف کوچه بهم رسیدن و شاخه هاشون توی هم رفته و یجور تونل از درختای پاییزی :))) تازه زمین ِ اون کوچه رو هم برگ های خیس از بارون ِ دیشب پوشونده! :)

    + از صبح که بیدار شدم ، یه آهنگ چرت و بی معنی توی ذهنم داره پلی میشه :| سر زنگ فیزیک از شریفه میپرسم ادامه ی " میگن اسمش ثریاست " چیه ؟ :| هیچی دیگه الان درحالی که خواننده داره توی گوشم میخونه "میگن اسمش ثریاس ، چشاش همرنگ ِ دریاس " ؛ اینا رو مینویسم :| خب یکی نیست بگه هم فدای سرم که اسمش ثریاس :| والا :| حتی فکر میکنم دیشب خط رو خط شده =) باید به یکی دیگه وحی میشد که اسم ِ نیمه ش ثریاست :)))))

    + تعداد تکرار ؟ 16 بار سرورم !

    + اینایی که ساکتن و زیر پوستی آمار ِ همه رو هم دارن رو باید چیکار کرد ؟ :/

    + =)) یک صبح بارانی را تصور بنمایید که ساعت راس 8:30 عست و 26 تا آدم ِ خوابالو مشغول ِ شنیدن سخنان خانوم ِ ش. (زیست چهارم :| ) پیرامون بررسی اینکه چرا انقراض پنجم در فلان سال ِ قبل بیش از 96% گونه های جانوری رو از بین برد و حتی چرا انقراض بعدی به دست انسان رخ خواهد داد ، هستند که ناگهان خانوم ِ "سین " ( مدیر این شعبه :| ) بر ما وارد شده و بانگ میزند که "پـــــاشین بیاین تو حیاط ، میخوایم عکس بگیریم ازتون :| " و همه ی ما لحاف تشک مان را جمع کرده و به هر چه عکس و دوربین و غیره لعنت میفرستیم که چرا زودتر خبر ندادن ما قیافه هامونو درست کنیم؟ :))) :| داشتیم دوستی رو که از ته کلاس فرمود "عکسامونو ادیت میکنن دوستان :) خودتونو بسپرین به خدا :) " =)))))) طبیعتا از 8 صب ِ یه روز بارونی چیزی جز سوز و سرما نمیشه انتظار داشت :| جدای از این بحث که خانوم ِ نون. ( همون خانوم اخمو عه که بجای خانوم ِ "سین " اومده و به لاک پات و برق لبات گیر میده :| =))) ) تمام مدت اذعان داشت که "هوا به این خوبی :) سرد نیست که ! :) " همه ی اینا رو در حالی داشت میگفت که مثه اسکیمو ها خودشو پوشونده بود :| و دم در هم ایستاده بود -_- بعد از کلی کش و قوس ، بالاخره همه سیب گویان دوربینو نگاه میکردیم که یهو خانوم ش. پرید پشت عکاس و گفت :" بـــــح بــــح چه دخترایی ( =)) ) آدم کیف میکنه =) جیک جیکیــــــا =) " و عایا همین یه جمله کافی نیست تا ما دو نقطه دی شویم ؟ :دی

    + دلم برای تمام ِ سیزده ِ آبان هایی که روز ِ من بود ، تنگ میشه! بیشتر از هر مناسبت ِ دیگه! :): هشتگ سال دیگه شونزده ِ آذر رو ریتم* بریم هممون ایشالا :)))))

    + حس پیری ِ مفرط میدونین کی بهم دست داد ؟ :| اونجا که بلند شدم در کلاسو باز کنم و آقای نون. ( تیچر عربیییییی ) فرمودن :" عه وا شما چرا خانوم با این سن و سالتون ! :پی میگفتین من باز میکردم در رو " -_- عمش پیره اصن :|

    * ریتم به ضربات ِ مداوم و قرناک ِ ماژیک وایت برد روی میز ، که توسط دار و دسته ی میترا اینا و سوت های بلبلی مشکات و همراهی ِ کیمیا و دست زدن ِ سایرین است ؛ گفته میشود.

     

    • فینگیل بانو
    • پنجشنبه ۱۳ آبان ۹۵

    من این خطوط چُنان نوشتم که غیر ندانست / تو هم ز روی کرامت چُنان بخوان که تو دانی

     

    " یه آدمایی هستن که حالشون غریبه ، براشون از کارات و گرفتاریات و اینا که تعریف میکنی ، تمامشون میشه گوش ...

    بعد وقتی با هیجان براشون از یه اتفاق خوب که قرار زودی راه بیوفته حرف میزنیم ، آخرش بهت میگن: به منم خبر بده وقتی شد

    این جمله کار ِ آدمهای الکی نیست ، آدم واقعی ها اینو بلدند.

    جمله ای که برای تموم شدن نگرانی ها نیست ، برای یه خوشی جدیده. "

     

    بی دخل و تصرف ، کپشن ِ یکی از آخرین پست های پیج اینستاگرام ِ صابر ابر بود! شما با خوندن این سطور ، یاد ِ کی می افتید ؟ من عادت دارم فقط یه عده ی خاصی رو منشن میکنم توی پست هایی که میخونم ! فرانک از معدود دوستایی ه که زیر ِ همه ی پست های انرژی دار و فان و درسی و خلاصه همه چی ، منشن میشه همیشه! اما اینکه امشب دلم میخواست چه کسی رو منشن کنم زیر این پست ! شما که غریبه نیستید ! با خوندن این پست و زدن "@ " یاد هیچ کس نیوفتادم ، جز کسی که چندین ماهه شده " Instagrammer  " و خب نمیشد اونجا منشنش کرد! اما اینجا که هست! آدمی که گوش ِ همیشگی من بوده و هست. در وصف ِ مهربونی ِ این آدم همین بس که توی ذهن ِ من جزء فوق ِ مهربونا و شریف ترین انسانهایی که شناختم ، طبقه بندی میشه! آدمای کمی رو شناختم که با هیجان ِ من ، هیجان زده شده باشن! هیجان هایی که شاید ظاهرا خیلی ساده و سطحی ان ولی حداقل برای من "هیجــان " به حساب میان! هیجان هایی که شاید اولش هپی نس بودن و صابر ابر بهشون میگه هیجان! :)) خیال جمع کننده ترین قسمتش هم اینه که آدم دلش قرص میشه که اگر بیان ِ حرفی بوده ؛ به یکی گفتی که "آدم واقعی " بوده طرف ! :) بی اغراق ، بی تعاروک بودن ، بی هیچ چیزی  ، مرسی از همه ی آدمایی که توی دنیا اینطورین! ^.^

     

    + حتی اگر بکگراندش سیاه هم باشه و نره به پیوند ها ، باز هم خونده میشه ! هر چند که سیاهی ، چشم ِ آدمو بزنه! هر چند که فکر میکنم نباید به تابستون پارسال و امسال نگاه کرد! راستی ! قدیما جوجه رو آخر پاییز میشمردن ؛ مگه نه ؟ :] حتی شنیده شده ، برخی علما و بزرگان ، شمردن ِ جوجه رو در آخر تابستون ، نا پسند میدونن ! :دی از ما گفتن ! :) ماهی و آرزو ها و آمال – و دلتنگی - رو هر وقت از آب بگیری ؛ تازه اس ! ;)

    + ایمان بیاریم که هممون اونقدر "قــوی " هستیم که توانایی ِ تغییر ِ اون یک دونه از شرایط جبری – از صد تای دیگه – رو داریم و چه بسا جبر، چشم انتظار ِ دست به کار شدن ماهاست تا بعدش تغییر بده اون 99 تای دیگه رو ! :))))

     

    • فینگیل بانو
    • چهارشنبه ۱۲ آبان ۹۵
    بهشت آیَد !
    طـــرب آیَد !
    بهـــــار آیَد !
    ــــــــــــــــــــــــــــ
    + یاد ِ من باشد ، کاری نکنم که به قانون زمین بر بخورد ! ;)