۱۷ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

شش

بزرگی میگفت :" همیشه وجود دارن چیزایی که گند بزنن به برنامه های آدم ! "

 

یا شاید یه چیزی شبیه این! مضمونش همین بود ولی :]

 

کلا هیچ وقت امکان پذیر نیست که همه چی ایده آل باشه و اینکه صفر و صد بودن ، به خودمون آسیب میزنه بیشتر !

نتیجه ی اخلاقی : صفر و صد نباشید فرزندانم و مهم نیست این گوشه کنار ، چیزایی وجود دارن که اراده ی آدم رو له میکنه ! شور و اشتیاق آدم رو حتی ! فقد چشممون باید به آینده باشه نه چیز دیگه ! :] ( آیکون ِ تکرار ِ نان استاپ ِ این جملات در ذهن )

+ چرا خیلی وقته مینیمال نداشتیم ! ;)

    • فینگیل بانو
    • دوشنبه ۲۲ آذر ۹۵

    باله و عدس و توطئه ، سر خط اخبار امروز ! :دی

    +امتحان دینامیک خاصیتی داشت که من کشف کردم چقدر بالرین بودن رو دوست داشته و حتی استعدادم در کشیدن ِ یه بالرین ِ بال دار کشف شد :دی

     

     

    + امروز سنجش بود :دی خب خدایی سنجشی که سوالاش چرت باشه و 5 ساعت وقت مفید ِ صبح رو بگیره و ساعت دو بعد از ظهر ، خسته و کوفته برگردی خونه ، بی فایده اس! امیدوارم آقای میم. ( شیمی ) با دیدن ِ کلاسی که شاید 5 نفر رفتن ، عصبانی نشده باشه و انتقامی نگیره ازمون! (هفت و نیم تا 12 آزمون بود و زنگ آخر با میم. داشتیم و کلاس هم برقرار بود! ) بماند که دو بار تلفن خونه به صدا در اومد. یبار 8 صبح خانوم نون. بود و حرفش این بود که " چرا نیومدین ! و پاشین بیاین و به همه ی دوستاتم خبر بده " و با جواب " من شماره ی سه نفر رو دارم فقط و مشکات مسئول این خبر رسانی هاست و شماره ها دست اونه و چشم و خدافس " اینجانب روبه رو شد! :| نیم ساعت بعدش به مشکات زنگ زدم که نون. همچین حرفی زده و صرفا بحث رفع تکلیف بود که نون. پس فردا نیاد بگه به بچه ها نگفتی ! :| یبار دیگه هم ساعتای یک – یک و نیم بود که خانوم سین. بود و ضمن ِ عرض خسته نباشید ، میخواست ببینه عایا توطئه ای در کار بوده که 20 نفر از کلاس 405 غایب بودن امروز؟ و بنده نیز هر گونه توطئه ای را تکذیب کرده و فرمودم که من در جریان کاراشون نیستم:| و خب واقعا هم توطئه ای در کار نبود!! هر کس با گروه دوستی ِ خودش هماهنگ کرد که اگر میان ، بیان ! مثلا غزاله به من گفت میای ؟ منم گفتم نه ! اونم نیومد ! مینا هم بنابراین نیومد! یا مثلا کیمیا اینا با هم هماهنگ بودن! :دی و بقیه هم همینطور! :| تجربه ثابت کرد که اینجوری هماهنگ کردن ، زیانی به ما نمیرسونه :پی

    + فینگیل ! تجربه ی تو از آزمون ِ جمعه چی بود؟ - امممم ، اینکه پیش رفتن با جزوه ی یک دبیر ، اشتباه ِ محضه! کتابای تست معتبر ترن!

    + همون اندازه که بابا عاشق عدس و غذاهای عدس دار هست ، مامان از تمام عدس پلو های دنیا متنفره :دی منم نظری دربارش ندارم =) اونقدر انزجار آور نیست ولی خیلی هم خوشمزه بنظر نمیرسه :پی مسعود ( الان دقت کردم دیدم معرفی نشده اینجا :دی مسعود داداش بزرگه عست :پی ) هم که کلا اعتقاد عجیبی مبنی بر اینکه " برنج باید از خورشت جدا باشه " داره و طبعا وجود ِ عدس و گوشت و کشمش توی برنج رو پذیرا نیست ! :| خلاصه امروز مامان خانوم عدس پلو درست کردن! =) باید دید چطور در میاد :دی ( این نوشته قبل از آماده شدن غذا نوشته شده بود :دی خوب در اومد و استقبال شد ازش :] ) گرچه که من معتقدم خراب شدن ِ عدسی های من دقیقا تقصیر مامانه :| حتی اگه یاد داشته باشه عدسی رو جا بندازه ! :| ( الان شاید با خودتون فکر کنین که پوف :| حالا یه عدسی درست کرده تو چش و چال ما میکنه همش :| ولی نخیرم :| کلا هر چی غذا یاد داشتم تا الان رو یادم رفته :| و فقط میدونم توی هر غذایی چی هست! :| مثلا قورمه سبزی قطعا لوبیا و گوشت و پیاز و لیمو عمانی و سبزی داره ولی اینکه کدومشو اول باید بریزی یا اینکه باید همشو یهوویی بریزی توی قابلمه رو یاد ندارم :| )

    + بیایید سحرخیز باشیم و هشت صبح پا نشیم :| بیایید دنیا رو از 5 صبح شروع کنیم :| والا! 

  • نظرات [ ۳ ]
    • فینگیل بانو
    • يكشنبه ۲۱ آذر ۹۵

    رمز دار عست! اندکی شخصی تر :)

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • فینگیل بانو
    • شنبه ۲۰ آذر ۹۵

    نفس ها در سینه حبس پلیز :|

    بلی دوستان ! همانا ما پتانسیل این را داریم که شب ِ قبل از آزمون ، بنشینیم پای فلش و موشِن توویین ( motion tween)  تمرین کنیم که مبادا یادمان رفته باشد چیزی ! و همانا چقدر بعد از پنج شش ماه چسبید ! و همین طور ذوق مرگ طور ماه و ماهی مان را نگاه میکردیم! ^-^

    و در یک اقدام ضربتی ، همین چند دقیقه پیش ، پاور پوینت های آموزش سی پلاس پلاس را که قبلا چیزی از آن نمیفهمیدیم ، باز کرده و کشف کردیم که " نه بابا اونقدرم چندشناک نبود که من فکر میکردم " :))))) ربطی هم به این موضوع که عدسی هایم خوشمزه نمیشود نیز ندارد :| اصن مگه با عدسی میشه زندگی کرد ؟ -_- مگه با عدسی بچه سیر میشه ؟ :| اصن چرا آشپزی باید داشته باشیم واقعا :|

     اصلا دخدر آن عست که برنامه نویسی نیز یاد داشته باشد همانا ! همانا !! :] بروید اون بَر اصن :دی

     

    پ.ن : البته که نگارنده بر این امر که وقتی پای درس خواندن در میان باشد ، پرز قالی هم جذاب میشود نیز اعتقاد دارد. چه برسد به سی پلاس پلاس.

    پ.ن : رفتم با بسم الله و قل هو الله سایت کانون رو باز کردم ، وارد صفحه شخصی شدم ، دیدم کارنامه ها هنوز نیومده ! خلاصه رفتم پاسخنامه رو دانلود کنم و کلید آزمون رو بگیرم :دی آقا دفترچه سوال رو آوردم ؛ اول شیمی رو چک کردم ببینم چند تا درست زدم =)) یهو دیدم یا خدا!!!! یدونه درست بود. بعد زیستو چک کردم ، دیدم کلا همش اشتباه بود o_O منو میگین! سکته کردم فقط :| رفتم بالای صفحه رو نگاه کردم دیدم نوشته آزمون 5 آذر :| آزمون این هفته چرا نیومد خوب :| نتیجه ی اخلاقی : هیچ وقت قول ِ درصد خود را به کسی ندهید :| با تچکر فینگیلی که نذر و نیاز کرده درصد اون درسش بالا تر از چیزی که یکی گفته ، باشه :|

     

    بعدا نوشت : 43 ! coollaugh برم صلواتامو بفرستم .indecision

    • فینگیل بانو
    • جمعه ۱۹ آذر ۹۵

    از ژیان تا اسپورتیج و چند روایت ِ معتبر :دی

    + =) فردا آزمونه ! هیچ صوبتی ندارم بواقع ! :(

    + یکم مثبت هم بنویسیم دیگه =) زشته =) مردم چی میگن حتی! :|

    + خب اول از همه که تندیس نمیدونم چی چیَک ِ هفته تعلق میگیره به وسط امتحان ادبیات که داشتم به سوالا جواب میدادم و آقای واو. ( تیچر گرام ِادبیات :دی ) اومد بالای سرم ، با یه پَره نارنگی به دست! :| =) اصن یه وضی =) خدایی وسط امتحان نارنگی از کجا آورد که به منم داد ؟ :| =)

    + عایا افسرده شده اید ؟ عایا حالتان بد و خراب عست ؟ =) عایا نمیدانید چرا ب یک سیصد لازم اید؟ =) با ما همراه باشید :دی امروز بعد از کلاس زیست با غزاله و مینا و غزل و نسترن به حیاط رفته و وسط ِ جرق ِ آفتاب روی زمین بند و بساط مان را پهن کرده و بدین شکل که چیپس فلفلی را باز کرده و گذاشتیم وسط :دی سپس غزل " I hate u / I love u / I hate that I love u " را خوانده و ما نیز به شیوه ی خانوم ش. اینا دست زدیم =))) بعدشم از پنجره وارد کلاس شدیم :دی

    + وقتی رفتیم توی کلاس ، طبق عادت مالوف :دی کیمیا اینا داشتن ادای معلما رو در میاوردن =))) وای خدایا :دی اینم بگم براتون =)) خانوم خ. که بجای آقای صاد. اومد سه شنبه ، ما پارسال باهاش شیمی داشتیم . همون یک شنبه که اعلام کردن خانوم خ. قراره بیاد ، من در جا گفتم سوژه ی کلاس جور شد =) پارسال خیلی تکیه کلام داشت =) خیلی جملات خاص حتی =) مثلا یه چیزی که قابل بیان هست اینه که وقتی ازش سوال میپرسیدیم ، میرفت پای تخته ، یه ژست ِ خانوم خ. ای وار میگرفت ، و میگفت :" ببین عزیــــــــز " =) سه شنبه که اولین بار ازش سوال پرسیدیم به محض اینکه گفت :" ببین عزیـــــــــز " کلاس منفجر شد =)))) خب ما امسال خیلی ادای همه رو در آوردیم =) من که نه البته! :دی ولی ملیکا تخصصش خانوم خ. بود =)

    + دو روزه سرویس مون عوض شده ، این راننده هه ، رانندگیش یه طرف ، ماشینش هم یه طرف =) همین امروز صبح دقیقا حس کردم اگه یه تریلی یا کامیون از جلو بیاد ، هممون به اون دنیا واصل میشیم =) ینی اصن تو توی ماشین نشستی ها ولی انگار فقط یه صندلیه که داره حرکت میکنه =) وای خداوندا! =)

    + سه شنبه آقای الف. ( ریاضی درس میده :دی ) توی تایم استراحت برامون از ژیان ش تعریف کرد =))) من که روی زمین بواقع =)))))) مثلا میگفت 20 – 25 سال پیش که ژیان داشته ، یبار دم در دانشگاه آزاد پارکش میکنه و میره سر کلاس ! این خیابون توی سر بالایی بوده گویا . یکم عقب تر هم یه میدون بوده.  یهو نیم ساعت بعد یکی میاد تو کلاس میگه :" استاد الف. شما با ژیان اومدین ؟ " اونم پای تخته داشته درس میداده =) میگه :"آره چی شده؟" =)) طرف هم میگه :" استاد ماشین تون رفت تو جوبی که دور ِ میدون قبلی هست!! " =))))) هیچی دیگه =))) خیل عظیم دختران و پسران ِ جویای علم با آقای الف. میرن سر صحنه ی حادثه =))))) و مشاهده میشه که آن ژیان ِ آبی ِ استاد ، افتاده تو جوب =))))) نگو ترمز نداشته و باید وقتی پارکش میکرده ، یا آجر میذاشته پشت چرخش یا توی حالت دنده میذاشته اش ! :دی اینم حواسش نبوده ماشین رو توی خلاص گذاشته و رفته سر کلاس =)) میگفت چند سال پیش اسپورتیج خریده بود و همون موقع هم این ماجرا های ژیان رو برای کلاس پسرونش تعریف کرده و اونام پیشنهاد دادن که استاد یه کتاب بنویسین به نام "از ژیان تا اسپورتیج " =))) مثه اون کتاب "از پاریس تا پاریس " :دی

    دیشب پیج فیس بوکش رو داشتم نگاه میکردم :دی دوستان سال 93 براش یه پیج درست کرده بودن به نام فن پیج استاد الف. =))) اصن یه وضی =))) اسپورتیج قرمز هم داشته گویا :دی

    + برای هندسه آقای ر. قراره بیاد :دی درباره ی اونم باید توضیحاتی بدم بعدا :دی

     

    + اینا رو سر کلاس زیست ِ آقای ش. نوشتم :] 

     

    + مردم شهر ! مردم شهر ! :دی کامنت ها باز شد =) بر وزن ِ خرمشهر آزاد شد :دی شاعر اینجا سوت زنان رد میشه و میگه :" فینگیل که عمری به ملت توصیه میکردی کامنت هاشون رو باز کنن ، دیدی که چگونه همان ملت توصیه کردند که کامنت ها باز بشه ؟ " :دی

  • نظرات [ ۵ ]
    • فینگیل بانو
    • پنجشنبه ۱۸ آذر ۹۵
    بهشت آیَد !
    طـــرب آیَد !
    بهـــــار آیَد !
    ــــــــــــــــــــــــــــ
    + یاد ِ من باشد ، کاری نکنم که به قانون زمین بر بخورد ! ;)