۴۵ مطلب با موضوع «فینگیل تفکر» ثبت شده است

چه سوال سختی ! :دی

+ خب مامان اومد بالاخره ! :] و من خفقان گرفتم بس که حرف نزدم باهاش =)

 

+ واقعا چه اهمیتی داره که مثلا ناخون ِ انگشت ِ انگشتری ِ یکی قشنگه ؟ یا چمیدونم مثلا طرف چشمای قشنگی داره ! ولی لب هاش قشنگ نیست .خب اصلا اگه از من بپرسن ، میگم دلیل عاقلانه ای وجود نداره که من بخوام درباره ی چشم و ابروی طرف نظر بدم! آدم حس خوبی که به یکی داشته باشه دیگه به چشم و ابرو و ناخونش نگاه نمیکنه که =)جا داره بگم حس خوب داشتن منحصر به هر آدمیه ! زن و مرد! مهم اون حس خوبس! :پی 

 

+ حداقلش اینه که خاله زنک بازی درنیاریم و از ملت ، چیزایی که به خودشون مربوطه و نه هیچ کس دیگه رو نپرسیم ! -_- ( این مربوط به هفته پیش بود :| )

 

+ جمله هفته :" زندگی ِ خودت ، به خودت مربوطه ! " قال غزاله ! :]

 

+ همه چی خوب پیش میره ! من ایمان دارم ! ;)

 

+ دارم به این فکر میکنم که هفته ای دو بار پست بذارم فقط! یک شنبه و پنج شنبه ! نظرتون ؟ :]

 

+ این عکس هم اومد :)))))) ماها که پوکر فیس بودیم ولی خانم ش. ( زیست 4 ) میگفت :" وایـــــــــی چه جیک جیکی های شادابی! باریکلا ! " =)))) مثلا همه نظرشون بر اینه که یجوری ذوق مرگانه من دارم میخندم که انگار چه خبر بوده اون روز! =) یا مثلا ژست نیلوفر از طول و عرض و قاعده رفته تو لوز المعده بقیه ! =) 

جهت توضیحات بیشدر به این پست مراجعه نمایید :دی 

http://feelingnevesht.blog.ir/post/11

 

 

+ عکس نوشت :

ردیف بالا از راست : مینا / * / * / * / * / * / میترا / * / * / *

ردیف وسط از راست : شریفه / * / ملیکا / نیلوفر / آیناز / میترا / */ هانیه / زهرا / *

ردیف پایین از راست : مریم / سما / غزاله / فینگیل شون اینا / نیکتا

 ( اونایی که ستاره خوردن ، اسمشون توی فیلینگ نیومده هنوز :دی )

    • فینگیل بانو
    • يكشنبه ۳۰ آبان ۹۵

    تفکرات ِ یک صَعوِه کوشولو در باب ِ تغییر ِ حقیقت ِ درونی ِ آدمی

     

     

    + کی مقصره ؟ هیچکی ! من مسئول ِ کارایی هستم که توی تک تک ثانیه های عمرم انجام دادم! ایکس ، ایگرگ ، زِد ، همشون مسئول کارای خودشونن ! هر کس مسئول کاراشه ! نه کارای دیگران. اگه خوب پیش نمیره ینی یجای کار ِ من میلنگه ! نه کار ِ دنیا ! دنیایی که توی پست ِ دو تا قبلی گفتم بیرحم و حالا فکر میکنم اونقدرا هم بیرحم نیست. اگه روی ِ دور ِ بده ، مقصر منم! منم و نه هیچ کس ِ دیگه ! حقیقت کیه ؟ حقیقت خود ِ خود ِ خودمونیم ! حقیقت ِ زندگی ِ هر کس ، خودشه! هوم! قبول کردن ِ یه حقیقت - وقتی خودت وسط ِ میدونی - گاهی که نه ، معمولا عذاب آوره ! لا اقل یه عذاب ِ کوتاه ! کوتاهی که میگم ، مثل ِ "کوتاه " ِ دوره های زمین شناسی نیست :) کوتاه ِ اونا میشه چند میلیون سال مثلا :دی ولی کوتاه ِ من میشه یه ثانیه ، یه ساعت ، یه روز! :) همیشه امید داشتم و - چه بسا الانم دارم - که میشه حقیقت ِ درونی مون رو تغییر بدیم! ولی بعد از اون عذاب ! یبار توی یجا ، خطاب به خودم نوشتم :" بهاره تو فقط و فقط مسئول ِ خودت و گل ات هستی! نه هیچ کس و هیچ چیزه دیگه ای ! " راست میگفتم خب ! :]

     

    + فقط و فقط یه کنکوریه که وقتی داره تقویم رو نگاه میکنه ، با دیدن ِ تعطیلی ِ یک شنبه ی آینده ، اینقدر خوشحال میشه ! :)) خب با حساب ِ دوشنبه ها که کلا تعطیلم ، میشه دو روز ! و ای جان به ساعت مطالعه ! ^-^

    مامان پنج شنبه میره و یک شنبه برمیگرده ! اما چه خبره و مامان کجا میخواد بره که من دو هفته اس خودمو دارم به در و دیوار میکوبم و غر غر میکنم ؟ =) 27 ام اولین سالگرد ِ مامان بزرگه و مامان راهی ِ تهران میشه. عاخه چار روز ؟ -_- نمیشه زود تر بیاد مثلا ؟ :| بابا هم بخاطر ِ "صَعوِه کوچولو " اش مونده ! =) ( صعوه چیه؟ هیچی بابا ! یه پرنده ی کوچیکه که بابا از دوران ِ طفولیت ِ من ، منو با این نام خطاب میکنه! مثلا میگه :" اندازه ی یه صعوه کوشولو غذا میخوری چرا !" یا مثلا وقتی میاد خونه میگه :"صعوه کوشولوی بابا کجاس ؟ " =))) بله دوستان! =) همینقدر لوس هستم من :| =) تو خونه خوبه =) جلوی جمع روی این موضوع بار ها تاکید کرده =) )

     

    + به جیم. ( اگر لازم شد ، بعدا میگم کیه ! :دی ولی شما بد به دلتون راه ندید ! -_- ) زنگ زدم . قبل از اینکه گوشی رو برداره ، یه صدای ضبط شده مثه آهنگ پیشواز ، داشت پخش میشد. خیلی خوب بود :))) من هر بار که زنگ زدم تلاش کردم یادداشتش کنم ولی خیلی تند تند میگفت و حتی یبارم جیم. گوشیو برداشت وسطش:| میخواستم بگم گوشیو بذار داداچ :| مخام ببینم این چی میگه :| یه تیکه هاییش رو فهمیدم :دی میگفت فقط اونه که دل ها رو مجتمع میکنه! یاد خدا رو نباید از قلم انداخت و این چیزا ! ولی خیلی خوب بود طرز ِ بیانش! :] دفعه ی بعد رکوردش میکنم :|

     

    + چخبره این همه پست ؟ =) هیچی هر دوساعت میرم یه خط درس میخونم ، یه چی به ذهنم میرسه و برمیگردم مینویسمش! =) یکی نیست بگه کنکوری جماعتو چه به وبلاگ نوشتن و پست گذاشتن؟ =)

     

    + گوش تونو بیارید جلو ! [ فینگیل در حالی که دستاشو دو طرف ِ دهنش گرفته و یواشکی داره بهتون یه چیزی رو میگه] : "دیوونه! دیوونه! کی دیده غم ( ؟! ) بمونه ! " :دی 

    • فینگیل بانو
    • دوشنبه ۲۴ آبان ۹۵

    بزرگی میگفت :" شعور ِ خوندن داشته باشیم دیگه ! "

    دیگه حداقلش اینه که وقتی یکی حالش خوش نیست ، نیاین با بولدورز قدم بزنین روی روح و روان ِ پودر شده طرف و فکر هم کنین که " من که کار اشتباهی نکردم ! اصلا به اون مربوط نبود که حتی ! " !!!!

     

    پ ن : یاد پست اینستاگرام ِ هدی افتادم.

    پ ن تر : خب که چی ! 

    • فینگیل بانو
    • دوشنبه ۲۴ آبان ۹۵

    " گزینه هاش اشتباس " :|

    + یک دست چوب ِ کپل و یک دست پاکت ِ بیوگلز ، رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست ! :| نه نه چیزه ! فیلینگ نوشتنی چنین در بیانم آرزوست ! :پی

     

    + نشستیم پای حل ِ تمرینای آقای نون. ( حل تمرین ِ شیمی ِ آقای صاد. اینا ! -_- ) بنده هیچ حرفی ندارم جز اینکه شما رو دعوت میکنم به دیدن ِ این عکس -_- :

     

     

    + امروز بابا نبود و بعد از مدتهااااا :دی اتوبوس سواری کردم =) خب همه ی مسیر یه طرف ، اونجا که اتوبوس خلوت بود و میشد از پشت ِ شیشه هایی که بزرگیشونو بیشتر از همیشه نشون میدادن ، درختای قشنگ ِ پاییزی با رنگای شاد شون رو دید هم یه طرف ! :)

    بماند که دور ِ میدون ِ آزادی ( مشهدیا بهش میگن فلکه پارک =) ) ترافیک شد یهو ! اونم روز ِ جمعه ! :| - یه خانومی میگفت که دانشگاه فردوسی حوزه ی آزمون ِ استخدامی بوده و ترافیک هم بخاطر همون بوده - به هر حال وقتی رسیدم ، داشتن پاسخ برگ پخش میکردن ! و دقیقا یه مسیر ِ نیم ساعته رو ، یک ساعت تو راه بودم :| حتی وقتی ترافیک رو رد کردیم ، راننده آنچنان عصبانی بود و گاز میداد که میخواستم از منتها الیه ِ اتوبوس بهش بگم :"ب یک 300 داداچ ! " :|

    از راه برگشت هم اتفاقا یکی از همونا که آزمون استخدامی ِ چی چیَک داشتن ، کنارم نشسته بود ! =) خیلی له بود بنده خدا! از من له تر حتی !

    اما درباره ی آزمون ! :] بهتر بود بنظرم ! دو تا پیشرفت داشتم : یک اینکه یاد گرفتم تا یه ربع به 12 بشینم سر ِ جلسه ( من همیشه 11 یا 11:15 میدادم پاسخبرگ رو و میومدم بیرون ! اما این دفعه نه تنها خودم ، بلکه به غزاله هم گفتم یه ربع به 12 زودتر ، پا شدی ، نشدی ها! :| =) چنین فینگیل ِ مستبدی هستیم همانا ! :p) دو اینکه تعداد غلط هام خیلــــی کمتر شد ! به حدی که نسبت به آزمونای قبل ، خیلی کمتر به ترازم آسیب زد ! :] و فدای سرم که شیمی ِ پیش دانشگاهی رو 0 زدم ! 

     

    + واقعا چرا ما باید به خاطر ِ کوچیک ترین چیز ها و اتفاقات هم به غریبه جماعت ( میتونه گاهی یک هم کلاسی باشه یا حتی هر کسی که ما اونو توی دایره ی دوستان مون واردش نکردیم و اون فکر میکنه خیلی رفیقه مثلا ! ) توضیح بدیم؟ 

     

    + تازه توی راه ِ برگشت ، پشت ِ ویترین ِ مغازه ی دوست داشتنی مان ، عروسک های کیتی در سایز های مختلف را هم دیدیم ! ^.^ و اینگونه بود که دلمان خواست برای خودمان کادو بخریم که " ایول فینگیل خانوم ! :] کیپ آن ترایینگ مثلا ! :] " و سریعا پیاده شده و وارد مغازه گشتیم! :دی اما دلیل نمیشه که آدم پاشو هر مغازه ای گذاشت ، خرید کنه که ! -_- والا در اون لحظه توی کیف من یه کتاب ادبیات پیش دانشگاهی بود ، یه کیک شوکولاتی ، دفترچه سوالای آزمون و مداد و پاک کن و 15 تومن پول و یه مَن کارت ! والا ! حالا من پول کم همرام بود اون موقع ! :| عروسکا چرا اینگد گرون شدن خب؟ :| خلاصه طبیعیش کردم گفتم بازم مدلای دیگه میارین ؟ =) فروشنده هم گفت آره هفته ی دیگه میاریم =) مام گفتیم پس همون موقع میام دوباره ! :پی بفهمیــــد :| نمیشد بگم برم یه دوری بزنم میام باز ! -_-

     

    + کوچه کناری ِ اون شعبه ، عالی شده ! :] زمینش پر از برگ ! شاخه های درختا بهم رسیده و ماشین هم عبور و مرور نمیکنه ! با غزاله رفتیم کلی عکس گرفتیم ولی بعدا که گالریمو نگاه کردم ، هیچ عکسی از امروز نبود! 0_0 یا مقلب القلوب :| معلوم نیست چی شدن عکسام ! -_-

     

    + شاید باورتون نشه ولی فردا امتحان ادبیات دارم =) امتحان چهارشنبه رو ما کنسل نکردیم ها :پی خود ِ آقای واو. فرمودن شنبه هم تشریحی میگیرم هم تستی ! :پی فقط وقتی میخواست درس بده ، قبلش گفت نیم ساعت مونده به زنگ بهم بگید و ما هم اصــــــلا یادمون نبود ( :D ) و ده دقیقه به زنگ بهش یادآوری کردیم که عه وا امتحان بگیرید تو رو خدا ! =) :|

     

    + داریم دوستی رو که شب ِ قبل از آزمون ، تا یک با دوستش حرف میزنه و با هم تصمیم میگیرن که خوب درس بخونن و دیگه واقعنی شروع کنه برای کنکور خوندن ! دوستش روز بعد ، وقتی از آزمون برمیگرده خونه به اون دوستمون زنگ میزنه که :" سلام فرفول* ! کجایی؟ =) رسیدی خونه؟ " فرفول بانو هم به فینگیل بانو عرض داشته که :" وایــــــــــــی بَهی** !شاید باورت نشه ! =) ولی خواب موندم امروز :پی " :| =)))))

     

    + بیست و دومین پست هم مبارک ِ خودم باشه :پی ^.^

     

    * فرفول = فرانک ! فینگیل خاتون ، فرانک را فرفول صدا میکند !

    ** بَهـــــی =بهاره ! فرفول ، فینگیل را بَهی صدا میکند !

    • فینگیل بانو
    • جمعه ۲۱ آبان ۹۵

    239 o_O

    + بدبخت شدیم ! به خاک سیاه نشستیم ! :| 239 روز ِ دیگه کنکوره :| ای دنیا :| ننگ بر تو باد :|

     

    + جا داره عرض کنم بر طبل ِ شادانه بکوب آقا ! بکوب ! :D فکر میکردم پودر شده اون اراده ی درونی مان ! =) نگو اراده در درون و ما گرد ِ جهان میگردیم! :پی امروز دیگه به خودم گفتم یا راس ِ نیم ساعت بیدار میشی یا به خواب ِ ابدی میری ! =) بله دقیقا همینقدر بی اصاب =))))) و راس ِ نیم ساعت بیدار شدممممم ! ^.^

     

    + والا آقای قاف. یجوری بهم گفت :" 10 شب به بعد بیداری؟ " که میخواستم بهش بگم :" داداچ ! چه شنبه شب ها که من داشتم تکالیف ِ کلاس تو رو انجام میدادم و تو توی خواب ناز بودی ! :| " :دی 

     

    + :( ظرف ِ غذامو جا گذاشتم ! ای باعبا! -_- نون سنگگ ام رو حتی ! نیمرو برده بودم امروز ! :( ( اصلا فکر نکنید که شیکمو هستم ها ! ابدا ! -_- ضمن اینکه از تیر تا الان 1 کیلو وزنم زیاد شده :| )

     

     

    • فینگیل بانو
    • چهارشنبه ۱۹ آبان ۹۵
    بهشت آیَد !
    طـــرب آیَد !
    بهـــــار آیَد !
    ــــــــــــــــــــــــــــ
    + یاد ِ من باشد ، کاری نکنم که به قانون زمین بر بخورد ! ;)