۴۵ مطلب با موضوع «فینگیل تفکر» ثبت شده است

من فردا امتحان ادبیات دارم ! تو ازم عنوان میخوای؟ :|

+ چاره ی استرس چیه ؟ اینه که یه عالمه شکلات بذاری جلوت ، با ولع همشونو بخوری و اپسیلونی هم برات مهم نباشه که فردا نه ، پس فردا جوش هایی خواهی زد به چه وخامت !

 

+ حل تمرین ِ ریاضی ، تست حد و مشتق رفع اشکال میکنه ، آقای الف. دنباله درس میده ، بودجه بندی کانون هم معادله اس ! بگردم هماهنگی رو !

 

+ با همین وضع پیش برم ، به عید نرسیده ، استرسم آنچنان اوج میگیره که مثه صبح ِ روز ِ امتحان نهایی ِ عربی* میشینم به گریه و زاری که "مـــــــامــــان من نمیرم سر جلسه ! " بله دقیقا همین قدر لوس و ننر !

 

+ اشتباه حساب کردم ! اصلا از تاریخ و زمان عقب افتادم ! مامان هفته ی دیگه میره و من هم نمیخوام بره ! اما چاره چیه ؟ و حتی اصن اینقدر نباید لوس باشی ها! #ایشه

 

+ اگه کسی بهتون گفت ازتون میترسه ، در این شک نکنید که همان گونه که شما ازش خوشتون نمیاد ، اونم متقابلا این حس رو با چاشنی ِ ترس داره! دیگه فقط هانیه مونده بود اینو بیاد بگه! :| خوبه از تیر تا الان در حد یه جمله باهاش حرف زدم ها! :|

 

+ توی 12 سالی که دانش آموز بودم ، به یاد ندارم هیچ بعد از ظهری رو خوابیده باشم بجز امسال ! امسال به حول و قوه ی الهی یطوری له و داغون و خسته میرسم خونه که سر ِ ناهار نیمه افقی ام! بماند که بخش خر تر ِ ماجرا اونه که به نیت ِ نیم ساعت تا 40 دقیقه و محض ِ اینکه راحت تر بیدار بشم ، روی زمینی به چه سفتی میخوابم! بدون بالشت حتی ! با یه پتوی نازک! اونوقت به در و همسایه و همه ی محل میسپارم که فلان ساعت منو بیدار کنینـــــــا ! ولی زهی خیال باطل ! فیکس دو ساعت بعد بیدار میشم! مامان هم پاسخش اینه که :" بیدار نمیشدی دیگه ! منم گفتم خسته ای بگیری بخوابی خوب " :| خیر سرم کنکورم دارم من ! جمع کنید بابا ! من هیچ جا قبول نمیشم! :| آخرم باید بشینم تو خونه ، کهنه ی بچه آب بزنم! :/ #کیپ کام اند مثه اسب ِ آبی نخواب گل ِ من :|

 

+ یه هفته اس که سر صبح میخوام اون برنامه ی صبحگاهی ِ شبکه یک رو قبل از اینکه سرویسم بیاد ، نگاه کنم ؛ هنوز قسمت نشده ! :|

 

* روز امتحان نهایی عربی چی شد؟ هیچی ! اینجانب پس از سه روز و نصفی عربی خوندن و جویدن ِ کتاب های عربی 1 و 2 و 3 و جزوه ی هر سه سال و کتاب خیلی سبز ، صبح روز امتحان برخاسته و بعد از این که دو لقمه صبحانه به بدن زدیم و منتظر ِ سرویس بودیم ، رو به مامان و بابا کرده که " من نمیرم امتحان بدم !" و دو قطره اشک و این صوبتا ! البته که خانوم ِ ط. (معاون ِ اون شعبه) پارسال این هشدار رو بهمون داد که از این کارا نکنید ها ! عربی من همیشه 19 و نیم تا 20 بود! اصلا ترسی نداشتم از خود ِ عربی ! ترس ِ اصلیم از حوزه و این چیزا بود ! که پس از ناز کشیدن های بسیار و شنیدن ِ " نه دختر جان ! عربی تو خوبه که ! نه نه ترس نداره ! برو من میدونم 20 میشی ! برو آفرین ! " :| از دهان مامان ، به زور سوار سرویسم کردن =) تا خود ِ حوزه گوله گوله اشک میریختم! انگار مثلا اولین امتحان ِ عمرمه ! =) یا مثه این کلاس اولیا در اولین روز مدرسه شون ، از مامانشون جداشون کرده باشن! =) اما گذاشتن ِ پایمان در حوزه همانا و دیدن ِ عاطفه همانا ! =) این بشر خاصیتی داشت که من با دیدنش دو نقطه دی میشدم همیشه ! :))) هیچی دیگه ! اونقدر چرت و پرت گفتیم با هم تا در های سالن رو باز کردن و رفتیم سر جلسه ! =) آخرم 19.75 شدم :|

    • فینگیل بانو
    • سه شنبه ۱۸ آبان ۹۵

    اگر تو را جویم ، حدیث ِ دل گویم !

    + دیدین بعضی وقتا با خودتون لج میکنید و میگید تا فلان اتفاق نیوفته  ، منم فلان کار رو نمیکنم ؟ در حالیکه اصلا فلان اتفاق ، اتفاق مهمی نیست اصلا  و حتی سر سوزن تاثیری هم به شما نداره! اما فراموش نکنید، شما لجبازی را درون خود پرورش داده اید که اتفاقا خیلی هم برایش مهم است که فلان اتفاق رخ بدهد یا ندهد!

    + باز مامان میخواد بره و من بهونه گیر شدم و به زمین و زمان گیر دادم ! همانا بلیط گرفتن از مزخرفات ِ سفر است که باید جای من بود تا فهمید چقدر میتونه ناراحت کننده باشه وقتی دو سه هفته ی دیگه ، مامان برای 4 روز خونه نیست!

    + به یک خواب ِ خوب جهت ِ بر آورده شدن –  ترجیحا درباره ی همان اتفاق ِ خوب و مثبتی که میتواند این روزها رخ بدهد – نیازمندیم!

    + ازدواج چیز ِ مزخرفی به نظر میرسه! ازدواج نکنیم! عاشق هم نشویم! حتی کسی را هم دوست نداشته باشیم ! کلا عینهو سنگ بشینیم کنج خونه و فدای سرمان که چه خواهد شد ! اصلا برویم بمیریم با این دنیای چرت مان !

    + بشر طی تاریخ ثابت کرده که توانایی متکلم وحده بودن رو نداره !

    + در دام ِ غمت چو مرغ ِ وحشی / میپیچم و سخت میشود دام !

    • فینگیل بانو
    • دوشنبه ۱۷ آبان ۹۵

    کِی شعر ِ تَر انگیزد ؟

     

    دنبال ِ اینم که بالقوه ای رو بالفعل کنم که بیشتر از هر چیزی توی این دنیا بهش ایمان دارم.

     

    پ.ن : دعا کردن هیچ چیز خاصی لازم نداره! میشه برای هم دعا کنیم؟ [ قلب ]

    • فینگیل بانو
    • جمعه ۱۴ آبان ۹۵

    این قسمت : جیک جیکـــی ها مقابل دوربین میروند

    + اگه پاییز برای من تداعی کننده ی یه چیز باشه ، فقط و فقط یه کوچه رو تصور میکنم که درختاش با برگای نارنجی و قرمز ، از دو طرف کوچه بهم رسیدن و شاخه هاشون توی هم رفته و یجور تونل از درختای پاییزی :))) تازه زمین ِ اون کوچه رو هم برگ های خیس از بارون ِ دیشب پوشونده! :)

    + از صبح که بیدار شدم ، یه آهنگ چرت و بی معنی توی ذهنم داره پلی میشه :| سر زنگ فیزیک از شریفه میپرسم ادامه ی " میگن اسمش ثریاست " چیه ؟ :| هیچی دیگه الان درحالی که خواننده داره توی گوشم میخونه "میگن اسمش ثریاس ، چشاش همرنگ ِ دریاس " ؛ اینا رو مینویسم :| خب یکی نیست بگه هم فدای سرم که اسمش ثریاس :| والا :| حتی فکر میکنم دیشب خط رو خط شده =) باید به یکی دیگه وحی میشد که اسم ِ نیمه ش ثریاست :)))))

    + تعداد تکرار ؟ 16 بار سرورم !

    + اینایی که ساکتن و زیر پوستی آمار ِ همه رو هم دارن رو باید چیکار کرد ؟ :/

    + =)) یک صبح بارانی را تصور بنمایید که ساعت راس 8:30 عست و 26 تا آدم ِ خوابالو مشغول ِ شنیدن سخنان خانوم ِ ش. (زیست چهارم :| ) پیرامون بررسی اینکه چرا انقراض پنجم در فلان سال ِ قبل بیش از 96% گونه های جانوری رو از بین برد و حتی چرا انقراض بعدی به دست انسان رخ خواهد داد ، هستند که ناگهان خانوم ِ "سین " ( مدیر این شعبه :| ) بر ما وارد شده و بانگ میزند که "پـــــاشین بیاین تو حیاط ، میخوایم عکس بگیریم ازتون :| " و همه ی ما لحاف تشک مان را جمع کرده و به هر چه عکس و دوربین و غیره لعنت میفرستیم که چرا زودتر خبر ندادن ما قیافه هامونو درست کنیم؟ :))) :| داشتیم دوستی رو که از ته کلاس فرمود "عکسامونو ادیت میکنن دوستان :) خودتونو بسپرین به خدا :) " =)))))) طبیعتا از 8 صب ِ یه روز بارونی چیزی جز سوز و سرما نمیشه انتظار داشت :| جدای از این بحث که خانوم ِ نون. ( همون خانوم اخمو عه که بجای خانوم ِ "سین " اومده و به لاک پات و برق لبات گیر میده :| =))) ) تمام مدت اذعان داشت که "هوا به این خوبی :) سرد نیست که ! :) " همه ی اینا رو در حالی داشت میگفت که مثه اسکیمو ها خودشو پوشونده بود :| و دم در هم ایستاده بود -_- بعد از کلی کش و قوس ، بالاخره همه سیب گویان دوربینو نگاه میکردیم که یهو خانوم ش. پرید پشت عکاس و گفت :" بـــــح بــــح چه دخترایی ( =)) ) آدم کیف میکنه =) جیک جیکیــــــا =) " و عایا همین یه جمله کافی نیست تا ما دو نقطه دی شویم ؟ :دی

    + دلم برای تمام ِ سیزده ِ آبان هایی که روز ِ من بود ، تنگ میشه! بیشتر از هر مناسبت ِ دیگه! :): هشتگ سال دیگه شونزده ِ آذر رو ریتم* بریم هممون ایشالا :)))))

    + حس پیری ِ مفرط میدونین کی بهم دست داد ؟ :| اونجا که بلند شدم در کلاسو باز کنم و آقای نون. ( تیچر عربیییییی ) فرمودن :" عه وا شما چرا خانوم با این سن و سالتون ! :پی میگفتین من باز میکردم در رو " -_- عمش پیره اصن :|

    * ریتم به ضربات ِ مداوم و قرناک ِ ماژیک وایت برد روی میز ، که توسط دار و دسته ی میترا اینا و سوت های بلبلی مشکات و همراهی ِ کیمیا و دست زدن ِ سایرین است ؛ گفته میشود.

     

    • فینگیل بانو
    • پنجشنبه ۱۳ آبان ۹۵

    من این خطوط چُنان نوشتم که غیر ندانست / تو هم ز روی کرامت چُنان بخوان که تو دانی

     

    " یه آدمایی هستن که حالشون غریبه ، براشون از کارات و گرفتاریات و اینا که تعریف میکنی ، تمامشون میشه گوش ...

    بعد وقتی با هیجان براشون از یه اتفاق خوب که قرار زودی راه بیوفته حرف میزنیم ، آخرش بهت میگن: به منم خبر بده وقتی شد

    این جمله کار ِ آدمهای الکی نیست ، آدم واقعی ها اینو بلدند.

    جمله ای که برای تموم شدن نگرانی ها نیست ، برای یه خوشی جدیده. "

     

    بی دخل و تصرف ، کپشن ِ یکی از آخرین پست های پیج اینستاگرام ِ صابر ابر بود! شما با خوندن این سطور ، یاد ِ کی می افتید ؟ من عادت دارم فقط یه عده ی خاصی رو منشن میکنم توی پست هایی که میخونم ! فرانک از معدود دوستایی ه که زیر ِ همه ی پست های انرژی دار و فان و درسی و خلاصه همه چی ، منشن میشه همیشه! اما اینکه امشب دلم میخواست چه کسی رو منشن کنم زیر این پست ! شما که غریبه نیستید ! با خوندن این پست و زدن "@ " یاد هیچ کس نیوفتادم ، جز کسی که چندین ماهه شده " Instagrammer  " و خب نمیشد اونجا منشنش کرد! اما اینجا که هست! آدمی که گوش ِ همیشگی من بوده و هست. در وصف ِ مهربونی ِ این آدم همین بس که توی ذهن ِ من جزء فوق ِ مهربونا و شریف ترین انسانهایی که شناختم ، طبقه بندی میشه! آدمای کمی رو شناختم که با هیجان ِ من ، هیجان زده شده باشن! هیجان هایی که شاید ظاهرا خیلی ساده و سطحی ان ولی حداقل برای من "هیجــان " به حساب میان! هیجان هایی که شاید اولش هپی نس بودن و صابر ابر بهشون میگه هیجان! :)) خیال جمع کننده ترین قسمتش هم اینه که آدم دلش قرص میشه که اگر بیان ِ حرفی بوده ؛ به یکی گفتی که "آدم واقعی " بوده طرف ! :) بی اغراق ، بی تعاروک بودن ، بی هیچ چیزی  ، مرسی از همه ی آدمایی که توی دنیا اینطورین! ^.^

     

    + حتی اگر بکگراندش سیاه هم باشه و نره به پیوند ها ، باز هم خونده میشه ! هر چند که سیاهی ، چشم ِ آدمو بزنه! هر چند که فکر میکنم نباید به تابستون پارسال و امسال نگاه کرد! راستی ! قدیما جوجه رو آخر پاییز میشمردن ؛ مگه نه ؟ :] حتی شنیده شده ، برخی علما و بزرگان ، شمردن ِ جوجه رو در آخر تابستون ، نا پسند میدونن ! :دی از ما گفتن ! :) ماهی و آرزو ها و آمال – و دلتنگی - رو هر وقت از آب بگیری ؛ تازه اس ! ;)

    + ایمان بیاریم که هممون اونقدر "قــوی " هستیم که توانایی ِ تغییر ِ اون یک دونه از شرایط جبری – از صد تای دیگه – رو داریم و چه بسا جبر، چشم انتظار ِ دست به کار شدن ماهاست تا بعدش تغییر بده اون 99 تای دیگه رو ! :))))

     

    • فینگیل بانو
    • چهارشنبه ۱۲ آبان ۹۵
    بهشت آیَد !
    طـــرب آیَد !
    بهـــــار آیَد !
    ــــــــــــــــــــــــــــ
    + یاد ِ من باشد ، کاری نکنم که به قانون زمین بر بخورد ! ;)