۴۵ مطلب با موضوع «فینگیل تفکر» ثبت شده است

بوی اکالیپتوس فضا رو پر کرده در این دقایق :|

سلام سلام :دی

در حقیقت توی عمر ِ کوتاه ِ بلاگریم ، اینطوری پست ننوشته بودم تا بحال =)

بگذریم ! الان دقیقا در موقعیتی بس نوستالژی طور نشستم و دارم اینا رو برای شما تایپ میکنم . همون گوشه ی دنج ِ اتاق که قبلا پستای طولانی رو اونجا مینوشتم :)) و یه لیوان چایی هم کنارم بود :دی الانم البته سینی ِ شام کنارمه =)

+ هوا عالی و ما نیز فیش فیشو =) همین نیم ساعت پیش هم دو عدد آمپول برای این آلرژی ِ کذایی اول بهار ، زدم و با یه کیسه قرص و دوا اومدم خونه =) به همین برکت من تا 4 - 5 سالگی به کل فصل بهار و ایضا هر بوی گل و ادکلنی آلرژی داشتم بیا و ببین =) اما 13 - 14 سالی میشد که خبری از آلرژی نبود تا همین دیروز که این ماجرا شروع شد =) بعدم هی مقاومت کردم ، هی دو تا دو تا قرص ادالت کلد و استامینوفن 500 میخوردم و روش یه نسکافه =) آخرم دیدم بی فایده اس ، عصری زنگ زدم به مامان که ساعت 9:45 بیاد دنبالم و بریم دکتر =) حالا رفتیم درمونگاه ، آقای دکتر ِ 40 - 45 ساله ، آنچنان ناخون های بلندییییی داشت و مامانش قربونش بره یطوری سوهان کشیده و مرتب بود ، که ناخونای من اون شکلی نبود :| در پاسخ به تمام ِ علائم ِ من ، گفت هیچی نیست و یکم رعایت کن و اینا و دفترچه رو داد بهم. حالا اومدم بیرون ،دفترچه مو نگاه میکنم ، میبینم از همون خط اول تا همون خط آخر ِ برگه رو پر کرده و جا نبوده مهر بزنه حتی :| هنوز خوبه هیچیم نبود :| والا ! جای آمپولمم درد میکنه هنوز :/ عنوان پست هم بر میگرده به دستگاه بخور که توش عصاره اکالیپتوس ریختم :| و الان حس خفگی داره بهم دست میده :/

 

+ =))) جا داره یکم از تغییرات هم بگم =) پریشب سر سفره ی شام ، کنار زن داداش دومی نشسته بودم ، آخرش گفت خیلی استرسی شدی تو :/ قبلا آخرین نفر غذات تموم میشد ، الان پنج دقیقه ای غذاتو میخوری :| امشبم دکتر ه گفت استراحت کن یه مقدار ، در جا برگشتم گفتم :" ینی چی آقای دکتر ! من پاشدم اومدم دکتر که زود خوب بشم. نمیتونم کارامو انجام بدم :/ وگرنه که خودمم یه هفته ای میتونستم خوب بشم :/ " بعد دکتره گفت نه بابا دو سه روزه خوب میشی ایشالا :|||| ته دلشم گفت این جماعت کنکوریا کی ان دیگه :/ بی اعصاب ِ کی بودم حتی ؟ =)

 

+ از اونجایی که من 30 اسفند تا خود ِ ساعت 12 که رفتیم حرم ، داشتم اتاقمو جمع و جور میکردم و در واقع ساعت 11 هم رفته بودم حموم :/ و کلا قرار بود 30 ام من استراحت کنم خیر سرم ، و نشد ؛ شنبه عصر رو به خودم استراحت دادم به تلافی ِ اون روز :| تایم ناهار اومدم خونه و بعدم عصر رفتیم عید دیدنی ِ خونه ی برادر جان :)))) و سپس شب با مامان و خاله جان و خاله نسرین و هستی رفتیم خرید. من نیز بسیار ِ دختر کوشولو ندیده طور ، دست هستی رو گرفتم و مامان و خاله ها با هم میگشتن توی مجتمع ، من و هستی هم با هم میرفتیم فروشگاه های اسباب بازی :))))) هی پله برقی سوار میشدیم :دی بچه پله برقی دوست داشت :| آخرم رفتیم بستنی شوکولاتی زدیم دوتایی :دی هستی ژان مان ، به ما آبجی میگوید و ما گوله گوله ذوق از خود ساطع میکنیم ^.^

 

+ بله دوستان ! ما فینگیلی هستیم که داریم درس ِ 8 دینی دوم را میخوانیم و میرسیم به آیه ی  " و نُفِخَ فی الصور فَصَعِقَ مَن فی السَماواتِ و مَن فی الارض ... " که در ذهنمان پلی میشود " یک به یک با مژه هایت دل ِ من مشغول است ! میله های قفسم را نشمارم ، چه کنم ؟ " =)))) حالا نمیدونم ربط این دو تا بهم چی بود ولی خب موجبات ِ دو نقطه دی ِ ما را که فراهم کرد =)

 

+ در شرح حال ِ آن بانو ، همین بس که به تمام ِ آدمایی که فامیل شون با واو. و قاف. و ایضا میم. شروع میشد ، ارادت قلبی ِ خاصی داشت =) 

 

+ همین الان اعلام کنم که آن روز که من زیست ِ جانوری رو ببندم ، روز ِ عید ِ مسلمین و مسلمات ِ جهان خواهد بود. 

 

+ مدرسه بریم بعد از عید یا نریم ؟ =))))))) پرسش ِ این روز های من و هدیه از بچه های فارغ التحصیل :دی هدیه یکی از 406 ای هاست که همون سالن مطالعه ای که من میرم ، میره :دی بین من و اون هم یه نفر فاصله اس =) دختر ِ گوگولی ای عه =) علاوه بر اون ، نیکتا و مینا که هم کلاسیام ان هم هستن =) دو نفر ِ سمت راست و چپی هم که کنارم میشینن ، فارغ التحصیلای مدرسه ی خودمونن :دی در همین لحظات دلم خواست با تراکتور از روی آقای میم. ( همون معلم شیمی مون که الکتروشیمی مونو در آورد یه زمانی :/ ) رد بشم -_- نمیدونم چرا :/

 

+ شعار ِ ما :" تو که عین ِ منی ، عید ِ منی ، عیدت مبارک " :دی =)))))) خدایی بنیامین بهادری فازش چی بوده ؟ =) حالا اگه چاووشی بود مثلا میگفتیم این " چشمامو بریزم تو چشمات " رو هم در کارنامه داره و این که چیزی نیست حتی =)))))))

 

+ راستی راستی راستی تر ! امروز دریا بودم. و این خیلی حس خوبی داشت :]

 

+ عایا میدانید گوگول بودن و گوگول ماندن ، ثواب دنیوی و اخروی دارد ؟ گوگول بمونین D:

  • نظرات [ ۳ ]
    • فینگیل بانو
    • سه شنبه ۸ فروردين ۹۶

    بهار بهار :)))

    سر ظهر ، شاید ساعت 12 مثلا ، با مامان و بابا راه افتادیم بسمت حرم :) سال ِ تحویل های حرم ، حس ِ خوبی همیشه داشته ! توی راه ، به تمام ِ روزهای رفته فکر میکردم. به تمام روزها ، شبها ، تصمیم ها ، کارایی که کردم تا امروز . به طرز تفکرم فکر کردم. 95 خیلی تغییرا برای من داشت. اونقدری که از من کسی رو ساخت که آماده ی خیلی چیزها شده. 95 بد نبود. یه سالی بود ، مثل تمام سالهای قبلش. نمیدونم این حس بزرگ شدن از کجا میاد! ولی 95 به من خیلی چیزا یاد داد. یادم داد که سال تحویل دلم بخواد ، دریا باشم. دریایی که حتی اگر خیلی چیزا دید ، خیلی طوفان ها اومد ، خیلی بالا و پایین داشت ، بازم دریا بمونه . دلم خواست برای همیشه ی عمرم ، دریایی باشم که هیچ چیز نتونه دریا بودنش رو ، یکم مهربونی ای که تهش وجود داره، فکرایی که داره ، آرزو هاش ، همه چیزش سالم بمونه. همه چیزش مثل قبل بمونه. مثل وقتی که عین ِ 4 سال ِ پیش میخندم که اگر یه آدم بعد از مدتها ببینه منو ، برگرده بهم بگه ، هی تو ! هنوزم مثل 4 سال پیشت میخندی ! هنوزم خنده هات یادمه. تو بهاره بودی ، نه ؟ این ته خوشبختیه ! که ثابت نگهشون داشتم ، چیزایی که خوب بودن رو. از ته ِ ته ِ ته قلبم میگم ! من از هیچ روز ِ سخت یا شیرینی ، ناراحت نیستم و افسوس گذشتن یا اتفاق افتادنش رو نمیخورم ! هر کدوم از اون روزهایی که گذشت ، اگر حتی به من یه درس ِ کوچیک هم داده باشن ، اونو تا آخر دنیا نگهش میدارم و اجازه میدم بگذره اون روز های خوب و بد ، تلخ و شیرین ! میدونید ، حرفم اینه که خود ِ اون درس رو از فلان روز ِ فلان سال برداریم و اجازه بدیم بگذره خود ِ روزش ! نمیشه روزها رو نگه داشت برای خودمون. ولی میشه درسایی که یادمون دادن رو ، برداریم بذاریم توی دلمون و بزرگ بشیم! دریا تر بشیم ! دریا بمونید خوبا ! [ قلب ]

     

    + سال تحویل ، با فاصله ی 6- 7 متری از درب ورودی حرم ِ ضامن ترین ِ دنیا ، ایستادم و اول یه دور اسم همه ی کسایی که یادم بودن رو ، آوردم و آرزوهای قشنگ قشنگ روونه کردم براتون :))) آرزو کردم که توی 96 بهترین چیزا برای هر کسی پیش بیاد. به همینم ایمان دارم.

     

    + سال نو مبارک .

  • نظرات [ ۲ ]
    • فینگیل بانو
    • سه شنبه ۱ فروردين ۹۶

    There's somthing inside U ؛)

    فرق آدما با هم چیه ؟ یکی توی شلوغ ترین لحظات ِ روزش فکر و خیال میکنه ، یکی دیگه هم میذاره وقتی که همه ی دنیا خوابیدن ، دستشو میزنه زیر چونه اش ، یه لیوان چایی میذاره کنارش و فکر و خیالی توی ذهنش. میدونی من میگم دومی ستیزه جو تر و حتی خودخواه تره ! یه خودخواهی ِ قشنگ هست ته ِ ته این کار که باعث میشه اون آدم فکر و خیال هاش رو به کسی نشون نده و مال ِ خود ِ خودش باشه. البته ممکنه یکم دردناک هم باشه که هیچ کس رو اونقدر خوب نمیبینه که جلوش حتی فکر و خیال کنه ! آدمای دسته ی دوم شاید صاف و ساده ترین، مسئولیت پذیر ترین و بهترین آدمای دنیا باشن ! بقول  یه دوستی :" ناز ِ این آدما رو باید رفت و برنگشت ! "

     

    +این بند بعدا اضافه میشه! در حالیکه داشتم دنبال یه عکس برای این پست میگشتم ، بین عکس ها ، اینو دیدم ! دقیقا یادم نیست کجا بود و حتی کی بود که سر یه کلاسی ، یه معلمی گفت :" تمام عناصر کهکشان توی بدن انسان هست ! " و باز هم نسبت ها متفاوته ! حتی من فکر میکنم از اونجایی که انسان در هر جایی ساکن میشه باید بدنش نسبت به اون محیط مطابقت داشته باشه ؛ و این مطابقت فقط با شباهت ِ بی نظیر ِ داخل بدن و محیط عملی میشه ؛ پس به همین دلیل هم هست که ما میتونیم توی کهکشان راه ِ شیری زندگی کنیم ! چون همه ی عناصرشو داریم در داخل ِ بدن ! :] پس اینم میتونه یه دلیل ِ دیگه باشه برای اینکه هی یو ! تو هر کاری دلت بخواد میتونی انجام بدی ! و حتی قسم به کائنات که نو لیمیت ! باور کردن ِ این چقدر سخته ؟ فقط میشه به همون 1.5 کیلو مغز فکر کرد و دونست که مسئولیتی در قبالش بوده از ازل تا ابد ! و همونطور که یکی باید بخاطر زبلی ش حساب پس بده آخر ِ دنیا ؛ هر موجود ِ دو پا عه دارای 1.5 کیلو مغز ، باید بخاطرش حسابی بده ! ;) 

     

     

    • فینگیل بانو
    • شنبه ۷ اسفند ۹۵

    اینایی که یه هفته یه هفته پست میذارن ... *

    + داشتم امروز با مامان صحبت میکردم ، وسطش گفت :" تو دختر ِ خیلی خوبی هستی ! ولی کنکور و امسال تو رو خیلی زود جوش و گاهی بد اخلاق کرده ! " =)))) یه سری ویژگی های دیگه هم گفت ، ولی خب بماند =) راست میگه :دی هم زود جوش شدم ، هم بد اخلاق =) ینی شاید یک چهارم ِ اوقات ، خوش اخلاقم فقط =)خوش اخلاق و بقولی رنگی و شاد و با اعتماد به نفسی ستودنی ! یک چهارم دیگش استرس دارم ! و یک چهارم ِ دیگه ی دیگش هم بد اخلاق و غرغرو میشم و آخرین یک چهارم هم اعتماد به نفسم صفر میشه و خودمو ملامت میکنم هی :|

     

    + دارم میشم همون بَح بَح ِ رویایی :دی بح بحی که ظهرا نمیخوابید و بعدش با سردرد از خواب بیدار نمیشد و بح بحی که خعلی خفن و موفق بود ! =) فقط مچکر میشم اگه زود تر یه نشونه ای چیزی ببینم که بدونم دارم راهو درست میرم ! و یک نتیجه ی رضایت بخش ! هرچند کوچیک !

     

    + از مهر که 36 – 37 تا پستی رو که توی تابستون و مهر نوشته بودم رو پاک کردم و بخاطر یه ناراحتی ِ بزرگ بود ؛ دیگه تصمیم گرفتم هیچ پستی رو پاک نکنم ! حالا اینکه میگم پاک نکنم بخاطر اینه که اغلب ِ چیزهایی که نوشتم همشون مربوط به همون روز یا نهایت روز قبلش بودن ! و خب محترم :دی و حتی با اینکه الان نظری 100% برعکس ِ چند تا پست ِ پیش – که درباره ی یکی از هم کلاسیام بود و من چی فکر میکردم و چی شد !!!!!!!! – دارم ؛ اما پاکش نمیکنم =)که عبرت بشه و چارتا تجربه کسب کنم :| و تفاوت های خودمو بیشتر حس کنم. حتی مورد داشتیم اوایل ِ سال، آقای قاف.( فیزیک ! ) یبار بهم گفت :" آی عتیقه که اونجا نشستی :| زنگ تفریح بیا کارت دارم :/ " اومدم و کلیییییی نوشتم که خیلی ناراحت شدم و چیگد بی ادب که منو عتیقه خطاب کرد :| و چرا فلان حرف رو توی راهرو بهم گفت ؟ با اینکه میدونستم شوخی کرده ها :| ولی خب اون موقع فکر میکردم وای چقدر مهمه و من اگه ننویسمش خفقان میگیرم مثلا :)) یاد این پست افتادم ، چون امروزم آقای قاف. دوباره منو "عتیقه " خطاب کرد =) ولی این دفعه خندیدم و پاشدم رفتم چایی هم ریختم آوردم براش :| چنین عتیقه ای هستیم همانا !

     

    + آهان !! اینو الان یادم اومد =) پست ِ قبل قرار بود " نیت ِ قرب " رو توضیح بدم براتون =) ولی خوابم میومد و نشد :| در توضیح ِ نیت ِ قرب همین بس که مثلا دیدین حافظ از می و فلان و فلان و فلان صوبت میکنه ولی ما توی معنی ِ شعر میگیم منظورش شراب ِ عشق و معرفت ِ الهی هست ! یا مثلا اینجا خدا رو میگه ها ! حالا حافظ جان ، خال هندوی احتمالی خدا رو از کجا دیده که شعر سراییده هم به ما ربطی ندارد اصلا و ما را چه به دخالت در حریم خصوصی مردم :| ولی خب خیلی ضایعه بعضی جاها :)))) قشنگ معلومه دیگه طرف چندتا معشوق ِ خال دار و خط سبز دار و گیسوی بلند دار و چشمای شهلا و اینا داشته که همچین چیزایی تراوش کرده از ذهنش =) اینه که آقای واو. ( ادبیات =) ) بعضی جاها که میدید نمیشه شعرها رو جمع کرد ، میگفت :" شاعر تمام این چیز ها رو به نیت ِ قرب میگفته :| " از روی استهزا البته =) ماهام میخندیدیم =) این شد که بعضی وقتا که داره شعر رو توضیح میده و دیگه نمیشه ربطش داد به شراب عشق الهی و مست و سکر عارفانه ،  میگم :" ای بابا آقای واو. ! اینا همش به نیت ِ قربه دیگه =) " از اینجا شد که دو هفته پیش ، یهو برگشت گفت این دختر ، نیت ِ قرب ِ من کجاس راستی ؟ =))))))) حالا من همون ردیف ِ اول سالن اجتماعات هم بودما :| گفته بودم که همه رو به چهره میشناسه و اسم ها رو حفظ نیست :))) جا داره از آرزو تشکر کنیم که یه نوت توی گوشیش با عنوان " نیت قرب ِ فینگیل " درست کرده که به من یاد آوری کنه :دی 

     

    + اگر یه معاون داشتید که سال اولش بود معاون پیش دانشگاهیا شده بود ، هیچ وقت باهاش شوخی نکنید :دی خانوم نون. ( معاون این شعبه =) همون که برامون حامد همایون پلی میکنه زنگای تفریح =) ) اینقدر ما شوخی میکنیم باهاش که حدی نداره =) بعد خانوم نون. هم هی عصبی میشه و نمیتونه به ما چیزی بگه و حرص میخوره =) مثلا امروز توی دفتر ، غزل به خانوم نون. گفت :" شما دماغتون عملیه ؛ نه ؟ :)) " اینم سرخ شد ، من و مینا و زهرا هم کف زمین بودیم فقط =)))))) اونم گفت :" نخیر خانم :| تلفنتو زدی برو بیرون زود :| " =)))))))))))))))))))

     

    + راضیه رو دوست دارم :دی راضیه یکی از 404 ای هاست که دیروز توی نمازخونه ، با هم کلی ادای خانوم ط. ( دینی :| ) و آقای میم. ( شیمی ! همون که الکترو شیمی درس میداد :| ) رو در آوردیم و خندیدیم =))))))) هنوز جا داره بگم خانوم ط. و آقای میم. خودشون به تنهایی میتونن سوژه ی ادا در آوردن ِ ما رو برای یک هفته تامین کنن =) مثلا خانوم ط. کفش آل استار ِ آبی نفتی  ( :| تصور کردین قشنگ ؟ :| ) با مانتوی لی که جلوش ، کج برش خورده ، میپوشه و میاد میگه :" خانوم ِ صفریییییییییی ! من از سوالای احمقانه ی شما بیزززززززارم خانوم  ! بیزززززززززار ! این سوال احمقانه ینی درس برای شما جا نیوفتاده. من واقعا متاسفم !" =))))))  وای خدا =)))))) حالا کیمیا میاد اداشو در میاره زنگای تفریح ، مانتوشو شبیه اون میکنه و میاد روی سکو و ماها زمینو گاز میزنیم فقط =)))) یا مثلا آقای میم. میاد میگه :" ای بابا ! اینـــــــایی که میرن زود تست میزنن ؛ اینا همونایین که اون سه تا رشته ی اصلی [ سه تا از انگشتانش را نشان میدهد ] دندان دارو پزشکی قبول نمیشن ! " یا " ببخشیدا ولی منظورم به شخص خاصی نیست ها [ اینجا به چشمان ِ شخص ِ مذکور مستقیم نگاه میکند :| ] یوقت جسارت نشه خدایی نکرده، ولی اینایی که زنگ ِ آخر از من استراحت میخوان ؛ همونایین که ساعت مطالعه شون خیلی پایینه ! " باز ملیکا میاد ادای اینو در میاره =) در حدی که یبار آقای الف. ( ریاضی ِ گوگولی ) گفت :" آقای میم. رو میگین ؟ =) " خداست اصلا این لحظات =))))

     

    + دلم یه عالمه تنگ شده بود برای این پست های مثبت دار نوشتن ! :))) یا به قولی چند موضوعی !

     

    *عنوان : این تیتر تلمیح داره به تکیه کلام ِ آقای میم. ( شیمی =) ) که هر وقت میخاد یه جمله ای رو بگه درباره ی کنکور ، اولش میگه :" اینایی که ... " =)))))

  • نظرات [ ۷ ]
    • فینگیل بانو
    • يكشنبه ۲۴ بهمن ۹۵

    تو را به اندازه ی تمام کسانی که ندیده ام ، دوست دارم !

    + هندزفریم دیروز گم شده بود و بعد از 12 ساعت در به در گشتن ، و زیر و رو کردن ِ تمام اتاقم - که مصداق ِ بارز ِ شتر با بارش گم میشه ( :| ولی من گم نمیشم :| البته که من فینگیلم :/ تا مشتی باشد بر دهان استکبار :| ) – و ریختن ِ همه ی لباسا و زیر تخت و پشت ِ تخت ( تخت من به دیوار چسبیده :| ) و اونور و اینور ِ تخت و کلا همه جا ، وسط مرحله ی آنافاز میتوز بودم که دست کردم توی جیب ژاکتم ، دستمال کاغذی بردارم و دیدم اونجاست :| امروزم گره خورده :| ینی در واقع یه خط تایپ میکنم ، به نگاه به گره میندازم و میرم سطر بعد :|

    + به همین برکت ، اگه من یه بار دیگه خواب واو. رو ببینم ، خودمو از زندگی ساقط میکنم ! :| واو. معلم ادبیات مون عه ! منم خیلی دوسش دارم خب ! هم خودشو ، هم تفکرشو ، هم درسشو و هم زنگشو ! کلا شنبه، چهارشنبه با اون خوبه فقط ! ولی دلیل نمیشه دو روز یکبار ، خوابشو ببینم ! :/ تازه امروزم عصبانی بود ! خب منم عصبانی بودم ، عصبانی تر شدم :| یه سری چیزا رو باید بدونه آدم؛ که وظیفه ی معلمش نیست ، بیاد نوشته های زنگ پیش رو از روی تخته پاک کنه ، یا اینکه مثلا وقتی دلیل ِ ادغام شدن ِ ما و 401 رو در چهارشنبه ها ، بالغ بر هزار بار پرسیدین و واو. هم جواب داده ، دلیلی نداره دوباره بپرسین :| میبینن بچم اصاب نداره ها :| هی اذیت میتونن :| این بچمون جای بابا بزرگ منه :| ولی دلیل نمیشه منو " نیت ِ قرب ِ من " صدا نکنه :| اسمها رو یاد نداره متاسفانه :| نیت ِ قرب رو یادم بندازین ، بعدا توضیح بدم :| الان خوابم میاد :/

    + دیروز با رفیعه و ساجده و فرانک ، رفتیم برف بازی ! الانم فقط دست راست و چپم سالمه ! کل بدنم درد میکنه :|

    گزارش مفصلش رو میتونید اینجا بخونید :دی

     رفیعه و ساجده ، از دوستای مجازی بودن که هر دو از من و فرانک بزرگترن یکی دوسال و اولین مجازی هایی بودن که حقیقی شدن ! وقتی دیدمشون ، انگار هزار ساله میشناختمشون ! به اندازه ی دو سال ، حضور توی تخته سیاه ِ جیم و بعدش گروه های تلگرامی ِ جیمیا ، و بعد تر ، گروه صمیمی تر ِ 12 نفره ! :)) و حالا همه منتظر تیر سال ِ بعدن ! که اون 6– 5 تا کنکوری برگردن و یک مورد هم  غار رفتگی داشتیم ، که اوشونم برمیگردن ایشالا و یک مورد هم شیرینی ِ عروسی خورون داشتیم که قاطی ِمرغا شد و بقیه سالمن =)

     

     

    +عکس نوشت : از راست به چپ : ساجده ، من ، فرانک ، رفیعه

  • نظرات [ ۱۱ ]
    • فینگیل بانو
    • يكشنبه ۱۷ بهمن ۹۵
    بهشت آیَد !
    طـــرب آیَد !
    بهـــــار آیَد !
    ــــــــــــــــــــــــــــ
    + یاد ِ من باشد ، کاری نکنم که به قانون زمین بر بخورد ! ;)