کروکی کشیدم وقتی کروکی کشیدن مد نبود :|

+ =) سر ظهر گفتم یکم بخوابم و بعدش ناهار بخورم و برم ادامه ی زیست . قبل از خواب، یه شعر یا شایدم یه نوشته ی قشنگ اومد توی ذهنم و تنبلی کردم نرفتم بنویسمش =) الان هر چی فکر میکنم یادم نمیاد چی بود =)

 

+ امتحانا شروع شده و شنبه زیست دارم :دی چهار شنبه هم زبان بود=) خدایی 80 تا تست زبان خیلی زیاده برای امتحان :|

 

+ دیروز با خانوم خ. ( شیمی ) کلاس داشتم. توی تایم استراحتمون حرف از دانشگاهش شد و گفت 10 تا سوال در آورده برای دانشجو هاش =) بهش میگم خانوم خ. ! گناه دارن =) آسون طرح کنید براشون =) اونم میگه الان که تستای 100 درجه ی گاج رو باید تو حل کنی =) بهش میگم خب من کنکور دارم =) اونا گناه دارن :| یجوری اصرار میکردم که سوالاشونو آسون طرح کنه انگار من میخواستم امتحان بدم =)

 

+ خدایی تا لیریک یه آهنگ خارجکی رو نخوندین و نفهمیدین ، همینجوری توی فولدرتون نگهش ندارین =) والا ! =)

 

+ دوشنبه با آقای قاف. کلاس داشتیم. ( دوشنبه ها ما تعطیلیم کلا ولی اون روز باید میرفتیم که نوسان رو کامل میکرد برامون ) بعدش با زهرا ( همون دوستمون که اینجا رو میخونه و کامنت هاش رو فیس تو فیس بیان میکنه :| ) موندیم مدرسه و نوسان حل کردیم و خودمونو خفه کردیم در حقیقت =) آهان البته بعد از فیزیک ِ آقای قاف. با خانوم خ. ( حل تمرین آقای قاف. که هفته ی پیش کلاس رو کنسل کرد و من گم شدم توی خیابون =) ) داشتیم. حقیقتا عین خودمون بود =) تا حدی باهاش راحت بودیم در عرض یک ساعت و نیم که ملیکا و کیمیا اومدن ادای معلما رو در آوردن =) ملیکا ادای آقای میم. ( شیمی ) رو در آورد و کیمیا ادای آقای قاف. رو =))) تا جایی که خانوم خ. گفت بچه ها ادای آقای قاف. رو اونقدر خوب در آوردن که من وقتی دارم با آقای قاف. صحبت میکنم ، قشنگ اون صحنه ها میاد جلوی چشمم و خندم میگیره وسط حرف زدن =)))  جدای از اینا ، تنها کسی بود که از اصطلاحات ما استفاده میکرد برای فهم بیشتر ِ درس =) سه سال از ما بزرگتره فقط :] ساعت 12 کلاس خانوم خ. تموم شد و من و زهرا رفتیم کلاس 403 و نوسان حل کردیم با هم. ناهار هم سفارش دادیم :دی داشتیم با هم ناهار میخوردیم توی کلاس و همین جور از جاهای مختلف با هم حرف میزدیم. بعد به این نتیجه رسیدیم که چقدررر حرف ِ نگفته داشتیم ها !! یهو گفتم اوف چیگد فضا رمانتیک شد =) الان یه آهنگ میچسبه . خعلی شیک تبلتشو در آورد و آهنگ گذاشت =) همینجور پلی میشدن تا رسید به هوا دونفره اس =) و جا داره بگم همونجا یهو باد اومد و خورد به شیشه ها =))) بوی پاییز میومد :))))

 

+ جدیدا آقای الف. ( ریاضی :دی همون که 20 سال پیش ژیان داشت =) ) خاطره هایی تعریف میکنه که قابل نوشتن نیست =) البته یک شنبه توی تایم استراحتمون تعریف میکرد که دیشب ( ینی شنبه شب ) یکی از دانش آموزای سال 73 اش براش یه عکس فرستاد که توش ژیانش هم بوده =) عکسو به ما هم نشون داد =) در حقیقت ما ردیف اول بودیم و دیدیم خب =) شما 20 تا دانش آموز پیش دانشگاهی رو تصور کنید که معلم ریاضی شون بین شون ایستاده و بک گراند تصویر فوق ، یه ژیان سفیده که چرخاش برق میزنه :)))) ینی جدای از خود ژیان و اینکه خدایی فازشون چی بوده رفتن وسط خیابون ایستادن با معلمشون و ژیانش عکس گرفتن ، قیافه ی خود ِ آقای الف. از همه فان تر بود =) ینی 180 درجه تفاوت کرده ها =) شاعر با دیدن ِ همین عکس فرمود " موهاش دریا بود اصن " =))))

 

+ اینم بگم شاد شید =) همون یک شنبه بعد از اینکه عکس ژیان و اینا رو نشون داد ، به آقای الف. میگم آقای الف. چند تا از دانش آموزای 93 تون ، توی فیس بوک براتون فن پیج درست کردن ، عکس ژیان و اینا رو گذاشتن =) گفت عه ! من فیلتر شکن ندارم خانوم فینگیلیان =) نمیتونم ببینم =))) هیچی دیگه آب شدم رفتم توو زمین =) میخواستم بگم ما از اون خونواده هاش نیسدیم داداچ -_- یهو غزاله پرید وسط مکالمه که " آقای الـــف. ! تازه بهاره توی وبلاگش از شما هم نوشته " o_O منو میگید ! اصن در کسری از ثانیه پودر شدم :|

 

+ یک شنبه تا 4 موندم مدرسه و کارامو انجام دادم و بعدش باید میرفتم کلاس خانوم خ.(شیمی ) که نزدیک مدرسه بود. سر راه ، رفتم یکی از همون دو تا مرکز خرید که توی پستای قبل گفته بودم. طبقه همکف ش هایپر مارکت بود و منم ناهار نخورده بودم. تو ذهنم بود برم یه سالاد الویه کوچیک بگیرم با نون باگت یه نفره. بعد باز فکر کردم ، دیدم قر و فر ش زیاده =) یه ساندویچ کالباس خریدم اومدم نشستم دور میدون که سیف پارک (safe park) عه :دی (یک ماه پیش ، متن ِ درس 4 عه کتاب زبانمون درباره ی زلزله بود و آقای ع. گفت که همین فضای سبز دور این میدون ه سیف پارک محسوب میشه. سیف پارک یه مکان ِ عمومی داخل شهره که وقتی زلزله بیاد ؛ یجور پناهگاه ِ رو بازه و مردم اگه در اون منطقه بایستند ، خطری تهدید شون نمیکنه. سیف پارک ها هیچ درختی ندارن و چند تا سکو که چمن کاری شده اس ، و چراغ های متفاوت از تیر چراغ برق معمولی هست رو دارن. ) من اون نقطه صورتی عه هستم :دی و سبز ها همون سیف پارک عه اس . پنج ضلعی ِ پایین عکس ، مدرسه است. اون دو تا مستطیل نارنجی ها همون مراکز خرید هستند. پل هوایی رو مشاهده مینمایید در قالب دو تا مستطیل خاکستری و مثلث زرد سمت چپ هم ایستگاه اتوبوس ه :دی

 

 

پ.ن: دل خجسته ای دارم که نشستم کروکی میکشم :| 

  • نظرات [ ۵ ]
    • فینگیل بانو
    • پنجشنبه ۹ دی ۹۵

    همایش جمعه خود را چگونه گذراندید ؟ :|

    سر کله صبح از خواب برخاسته و دست و روی خود را شسته و لقمه ای چند نان و پنیر و گردو بر بدن زده و سپس با نام و یاد خدا ، دوان به سوی ِ مدرسه که حوزه ی آزمون ِ کانون مان است راهی شدیم ! 7:40 آزمون را شروع کرده اَند اَفتِر دَت ، سوالات را یکی پس از دیگری ( :| ) جواب داده و عمومی هایمان تمام گشت و دفترچه ی اختصاصی را اُپن نمودیم و دقیقا وسط ِ سوالات زیست ِ پیش دانشگاهی – که ده تای دومش گواه بود – بودیم که یهو اومدن گفتن " پاشین بیاین اتوبوس منتظره دم در " :| و خب لااقل من به فیزیک و ریاضی و شیمی نرسیدم :| دوان دوان رفتیم پایین و یکم کارای متفرقه انجام داده و پریدیم توی اتوبوس :| از این اتوبوس زرد قدیمی ها که چند سال پیشا – سالای 86 اینا گمونم :))) – اومده بود برامون =) ولی خدایی چه گنجایشی داشت ها :| 120 نفر آدمو سوار کرد ؛ برد با خودش :| اگرچه که دست من شمال شرق ِ کبد ِ غزاله بود و پای غزاله هم زیر صندلی جمع شده بود و اصن یه وضی بود بواقع :))))

     

    در پارت اول ، که از 10:30 تا 14:15 بود ، آقای قاف. نوسان رو شروع کرد. خیلی خوب بود و اصلا ته ِ نوسان رو در آورد برامون :دی فقط یه نکته ای رو بگم براتون :| عایا از اپلیکیشن ِ باد صبا استفاده میکنید؟ عایا شما دانش آموزید و ده روز عست که تلفن ِ همراهتان را به خانوم والده تقدیم کرده و توی همایش استثناً از تلفن ِ ددی جان تان استفاده میکنید؟ عایا شما کلهم گوشی را روی اِیر پِلِین مود ( بر وزن ِ فامیل ِ آقای الف. حتی =)) بعله ما خیلی شاخیم و اینها ! :| ) گذاشته اید تا تلفن ددی گرام وسط همایش دیلینگ دیلینگ زنگ نخورد؟ عایا جلسه ی پیش از آقای قاف. من باب ِ ضبط صدایش اجازه گرفته اید و او نیز اوکی را داده عست ؟ عایا شما گوشی را پایین ِ استیج گذاشته اید تا صدای آقای قاف. را ضبط کند؟ عایا اذان ِ ظهر به وقت ِ شهرتان نزدیک عست؟ :| عایا شما بی خبرید که ددی جان باد صبا داشته و این اپ ِ جیک جیکی دو دقیقه قبل از اذان شروع به اذان گفتن و اینها میکند؟ :| عایا پی بردید که چه شد ؟ :| وسط صحبت ِ آقای قاف. یهو صدای الله اکبر ِ اذان میاد =))))) کل سالن پوکیده و آقای قاف. در به در دنبال ِ گوشی یا تبلتی که داره اذان میگه =)))) داشت تک تک گوشی یا تبلت هایی که پایین ِ استیج بودن رو چک میکرد =))) منم خیلی ریلکس داشتم سوال میخوندم و جوابشو محاسبه میکردم خیر سرم =) یهو دیدم غزاله از جلو جیغ میزنه بهاره بهاره برو گوشیتو خاموش کن :| =))) هیچی دیگه رفتیم خاموشش کردیم :| ولی خیلی زشت شد به نظرم :||||

     

    بعدش وسطای همایش ( گمونم ساعت 12:45 بود ) بهمون استراحت داد :دی اصن جملات ِ باحال و خفنی داره این آقای قاف. :دی گفت یه شکلاتی چیزی بخورید برگردین زود =) نیام از ته ِ وکیل آباد جمع تون کنم =))) یهو یکی از ته ِ سالن گفت :" ته وکیل آباد باغ وحشه " =)))))))) وکیل آباد یه بولوار ِ درازه که یه طرفش میره طرقبه- شاندیز و کوهستان پارک و یه طرفشم میره پارک ملت و میدون آزادی =)

     

    خلاصه تایم استراحت تموم شد و تا خود ِ 14:20 سوال حل کرد و بعدش بخش خوشمزه ی همایش شروع شد ( چشمان ِ قلبی :دی ) دوباره اکیپ دور هم جمع شدیم و رفتیم توی سلف . بماند که غزاله یه اعمالی قبیحه ای انجام میداد وسط غذا که ملت نگاه میکردن ، فکر میکردن خل شده :| مثلا از اینور ِ میز جیغ میزد که :" آیــــــــدا ! برنج نخور سیر میشی ( o_O) کباب بخور ( :| ) " :| یا مثلا "خیارشور میخوای بهناز؟ حله ! " ( اینجا یک چهارم خیارشور های سر میز اردو رو میاره میذاره وسط میز :| ) یا مثلا الکی سمت راست رو نگاه میکنه میگه "مهندس ته دیگ بیار " :| حالا این مهندس کیه؟ :| آقای ی. ملقب به مهندس :| در حالیکه اصلا آقای ی. هنوز نیومده بود ها و صرفا جهت ِ مسخره بازی این کارا رو میکرد :| بماند که دفعه ی آخری که مهندس رو صدا زد ، یهو دید آقای ر. انگشت ِ تحیر به دهان گرفته و داره میز ما رو نگاه میکنه :| آقای ر. - برادر ِ همون آقای ر. هست که قراره برای هندسه بیاد- اینجا مسئول ِ برگزاری همایش بود.

     

    و بعد از ناهار با همون اکیپ ِ فوق الذکر رفتیم کل هتل رو دور زدیم :| همایش توی آمفی تاتر یه هتل برگزار شده بود. و اصلنم سمت زمین تنیس و اینا نرفتیم :))))) خدا شاهده =) بماند که یکی داشت میرفت زمین تنیس و مینا از بالای پله ها به بنده خدا گفت :" عه ! منم بیام تنیس؟ " :| اونم بی حیا استقبال کرد گفت بیا :|||

     

    بهدش برگشتیم و پارت آقای ی. ( یا همون مهندس غزاله اینا :| =))) ) شروع شد. همه خواب =) انگار داشت لالایی میخوند فقط =))) دیگه ساعت شیش شده بود یهو غزاله گفت :" بچه ها چقد پول دارین! من پودر شکلات داغ  دارم ، بریم تریا استراحت " =) ماهام پولا رو گذاشتیم روی هم و لبیک گویان با غزاله و میترا و سما و مشکات رفتیم تریا =) فضا به قدری سنگین و اینا که به محض ورود ما تریا پودر شد =) البته منم سه تا پودر کاپوچینو همرام بود و اونم برداشتیم و 5 تا آبجوش سفارش دادیم =) توجه کنید که فقط 5 تا فنجون آبجوش =) گارسون (؟ :| ) اومد و خعلی خفن طور فنجون و قوریش رو گذاش و چشمش به پودرای ما افتاد وپوزخندی زده و گفت :"خانم ها ! پودر ممنوعه ! :) " :| غزاله هم گفت اوکی آبجوش خالی میخوریم =)))) خلاصه مثه این آمازونیا همشو قاطی کردیم و میز به فنا رفت قشنگ =) ینی روش یه لایه کامل پودر بودا :))) داشتیم نوش جان میکردیم که یهو آقای ر. سر رسید و با چشمانی از حدقه در اومده فرمودن :" خوش میگذره خانم ها ؟ همایش دارین ها ! " غزاله دوباره فرمود :" شمام بفرمایید آقای ر. ! جاتون خالی " o_O =) همه ی پول ها دست من بود و من رفتم حساب کنم ! خیلی شیک و مجلسی وار و با اعتماد به سقفی ستودنی به صندوقدارش گفتم :"صورتحساب ما رو لطف کنید" اوشونم کلی تعارف تیکه پاره کرد و من اینجا هم چنان اعتماد به سقف داشتم و گفتم ماکسیمم 6 تومن میشه دیگه =) توجه کنید که ما فقط 15 تومن پول داشتیم روی هم رفته =) یهو گفت قابل نداره ها ! ولی میشه 14 تومن :| پولشو دادم و ضمن اینکه دعا میکردم فقط پول ها رو دقیق شمرده باشیم و یه وقت کمتر از 15 نباشه =) تازه 200 تومن هم تخفیف داد دوستمون :) :||| برگشتم پیش غزاله اینا ، غزاله پرسید رنگ به رنگ شدی چرا ! =) و اینجانب نیز تاکید داشتم فقط بریم بچه ها =) و دم در آمفی تاتر بهشون گفتم که 14 تومن شده و اینا و آنان نیز فریاد آزادی خواهی و تورم سر دادن که کجاست آن کلید روحانی و نورانی پس؟ =) والا نزدیک بود بریم بجای پول ، ظرفای ناهار رو بشوریم براشون :||||| هنوز من اول ِ سفارشمون پیشنهاد دادم که دو تا کیک شکلاتی هم بگیریم :))))

  • نظرات [ ۵ ]
    • فینگیل بانو
    • سه شنبه ۷ دی ۹۵

    گسل و واو. جان و چندین تولد ، سرخط اخبار

    + دیگه وقتشه که جوراب بافتنی هامون رو از کمد در بیاریم و کیف ِ زمستون رو ببریم ;)

     

    + امروز یه مشاوری از تهران اومده بود ، برامون یه کارگاه مشاوره ای گذاشت. یه صحنه گفت :" اصلا میدونین عامل اصلی ِ عدم موفقیت ِ مشهد توی کنکور چیه؟ همین خواب ِ عصر! ینی چی خب عصر میخوابید ! اصلا توی تهران و اونورا ( :| ) چیزی به اسم خواب عصر نداریم ما! " :| من از شما میپرسم خب ! واقعا نمیخوابین عصر ها ؟ :| خدایی چجور رفرش میشین پس؟ :|

     

    + حالا یکی نیس به همین آقای سین. ( مشاور ذکر شده در بند دوم :| ) بگه داداچ شهرتون روی چهار تا گسل ه و چار روز دیگه اگه زلزله بیاد، پودر میشین :| اونوخ پز میده برای ما ! :| والا ! تازشم نمیگم خانوم میم. ( تیچر زمین شناسی مون ) هفته ی پیش درباره ی همین تهرون ِ خودمون چی گفت ! :)))) داخل پرانتز که هفته ی پیش داشت فصل زمین لرزه رو درس میداد و کلی چیزای قشنگ درباره ی زمین لرزه و زلزله های جهان گفت! همانا آی لاو یو زمین :]

     

    +  امروز مثل هر چهارشنبه ادبیات داشتیم ^-^ اونم بعد از یـــک هفته ! زنگ پیشش یه اتفاقاتی افتاد که - مهم نیست و لازم نیست آدم اتفاق بدا رو بنویسه ;) – من ناراحت بودم و خب طبعا آدمی که ناراحته ، حتی اگه ادبیات هم داشته باشه ، حوصله نداره و فعال هم نیست مثل جلسات پیش ! تازه اگه اون آدم یکی مثل من هم باشه که دیگه نور علی نور ! :دی چرا؟ :دی چون هر وقت پنگوئن ها یاد گرفتن پرواز کنن ، منم یاد میگیرم ناراحتیم توی چهره و رفتارم معلوم نشه ! دقیقا همین قدر توانایی دارم ها ! یکم از زنگ ادبیات گذشت ، وسطای زنگ آقای واو. خیلی زبلانه ، از یک بیت که توی کتاب بود ، رسید به اینکه "حرف مثل آب و آتیشه ! همینقدر آرامش بخش و همینقدر خطرناک" و بازم یکم پیش رفت و گفت که شما توی برهه ای هستین که حرف دیگران نباید براتون اینقـــــدر مهم باشه ! حتی گفت "معتقدم توی این مدت هیچ کس شما رو تقویت نخواهد کرد" همه ی اینها رو در حالی داشت میگفت که مستقیما رو کرده بود به من و من هم هی سرمو تکون میدادم !=) هوم ! اونوقت شکست نفسی میکرد آخر ِ کلاس میگفت"  استادای من همشون از حال ِ دانشجو هاشون خبردار بودن ! و اون نسل از استادا هیچ وقت تکرار نمیشن احتمالا " خب میخواستم بگم شما خودتون استادین که ! :)))) کسی که در عرض شیش ماه دانش آموزشو بشناسه و بدونه وقتی، برخلاف هر جلسه، 45 دقیقه از کلاس گذشته و لام تا کام حرف نزده و هیچ تستی رو مشکل نداشته که بیاد بپرسه ، ینی یه اتفاقی براش افتاده و دقیقا هم دست بذاره روی نقطه ضعف من که اینقدر حرف ملت برام مهمه حتی ! حتی از اون بیتی که اپسیلونی ربط به حرف نداشت بحثو بکشه وسط ! :)

     

    + به شکل عجیبی یه عالمه کار روی سرم ریخته ! خداوندا هلپی چیزی ! 

     

    + تولد بابا ! :دی دقیقا از همین امروز تا هفته ی آینده تولد بابا و طاها ( توی پست قبل گفته بودم عمه استم :| ایشونم برادر زاده مونه ^-^ 6 سالش تموم میشه امسال :) ) و صالح ( داداش بزرگه :دی میشه عموی طاها ^-^) عه! :دی و من هیچ کاری نکردم =)

     

    + گیمیون ! :دی کافی ست اینستای خود را باز کرده تا با هجمه ی (حجمه؟ :| ) پست هایی که ملت برای تولد دراز خبیثمون گذاشتن ، روبرو بشین :دی تولد اوشونم هست گویا =) اصن تولد اوشون بد وقتیه :| وگرنه همانا ما تدبیری اندیشیده و با گیمیون غافلگیرش مینمودیم! باشه برای تولد های بعد از کنکور ما ان شاء الله :دی

     

    + از همه ی اینا گذشته ، من چرا اینقد خوابم میاد خب ! ایت تایم تو لالای زمستونی ! ^-^

  • نظرات [ ۴ ]
    • فینگیل بانو
    • پنجشنبه ۲ دی ۹۵

    1

     

     

    خورشید را می دزدم!

    فقط برای تو!

    می گذارم توی جیبم

    تا فردا بزنم به موهایت!

    فردا به تو می گویم چقدر دوستت دارم.

    فردا تو می فهمی!

    فردا تو هم مرا دوست خواهی داشت! می دانم!

    آخ!! فردا !

    راستی چرا فردا نمی شود؟!

    این شب چقدر طول کشیده؟

     

    چرا آفتاب نمی شود!!

     

    - شل سیلور استاین -

    • فینگیل بانو
    • سه شنبه ۳۰ آذر ۹۵

    که آخری بود آخر شبان یلدا را

    + =))))) باز حس ِ وبلاگ خونی ِ من گل کرد و نشستم آرشیو یکی از وبلاگایی که بعد از پوکیدن ِ بلاگفا ، گم کرده بودم رو خوندم :دی همانا شما نمیدانید که خوندن ِ وبلاگ ، به یاد دوران نوجوانی ِ تازه رد شده چقــدر توانایی در دو نقطه دی ساختن ِ ما دارد.

     

    + درست در همین لحظه از آشپزخانه چیز میز های خوشمزه رسید و دوباره ما را دو نقطه دی ساخت.

     

    + دیروز چهار بار میخواستم یه پست بذارم خیر سرم ! هر چهار بار هم پاکش کردم =)))

     

    + جدیدا خانوم نون. زنگ تفریح برامون میکس آهنگای عروسی میذاره =) منتها بی کلام =) ینی هی منتظری خواننده یه چی بگه ولی نمیگه =) دی جی خانوم نون. باید صداش کنیم بعد از این :)))

     

    + دیروزم رفتم به دعوا با خانوم نون. =) فقط اگه یکی میکوبیدم رو میز صحنه خعلی طبیعی میشد :دی

     

    + ینی من اگه از هر ویژگی ِ فصول ِ سرد بدم نیاد ، قطعا از اینکه آب و هوا اینقدر خشک میشه و فاتحه ی پوست ما رو میخونه ، بیـــــــزارم :| هر روز صبح باید دست و ایضا صورت را کرم نرم کننده زده و دوان به سوی مدرسه شویم. الانم که گوشه ی لب ها ترکی خورده به چه فجاعت =) و من با خوردن ِ هر پر ِ پرتقالی که مامان خانوم دو دقیقه پیش برامون آوردن ، عمه ی ننه سرما را مورد رحمت قرار می دهم! ( الان شاید فکر کنید که وی چیگد عمه ستیزه ! در حالی که چه نشسته اید که ما خودمان عمه هستیم! همانا ! )

     

    + از تابستون میخوام یه چیزی رو پست کنم ، قسمت نشده تا الان :دی اینکه مدرسه یه ابتکار ِ جدید زده و عکس بچه های همه ی کلاس ها رو توی پوشه ی دبیرا گذاشته =) مثلا شیش تا برگه آ چهار برای شیش تا کلاس که توی هر کدوم عکس ِ 16 - 17 سالگی ِ بچه های هر کلاسه =) عکس ها به قدری زیبا که ما خودمون قبلا میشستیم عکسامونو نگاه میکردیم و میخندیدیم :| همون ها هم عکسای شناسنامه مونه برعکس =)) خب لازم به ذکره که عکسا چگونه بود یا شما خودتان میتوانید تصور بنمایید عایا؟ :| 

     

    + جمعه همایش فیزیک عه! آقای قاف. و آقای ی. میخوان پیش یک رو ببندن برامون ^-^ آقای ی. تنها توضیحی که درباره ی همایش داد این بود که با همین قیافه های تو مدرسه تون بیاین :| 

     

    + در راستای اینکه سه روزه غزاله بهم یاد آوری میکنه شبیه ببعی ها شدی ( البته بار آخری که بهم اینو گفت ، یه جوابی بهش دادم که دهانش دوخته شد در حقیقت :دیییییییییی ) و گفت یا سه شنبه درست بیا یا کلا نیا ، امروز رفتم آرایشگاه =) طی پست های پیش گفته بودم که چقدررر دلم میخواد مو هام رو کوتاه کنم؟ :دی کوتاه نکردم ! :دی در حقیقت زورم به مامان نرسید و گرنه اگه مامان همرام نبود ، قطعا موهامو پسرونه میزدم ! =) ولی چتری ها رو جینگول کردیم رفت :دی بعد از آرایشگاه ، مامان خانوم نیز از این فرصت استفاده کرده و فیکس 3 ساعت و نیم منو توی بازار گردوند! :| هوا هم سرد بود :| گوشی نداشتم و گرنه دمای دقیق رو ذکر میکردم :| و آه و صد فغان که یه هفته اس گوشیمو خود جوش جمع کردم دادم به مامان ! :(

     

    + راستی شب یلدا چه نزدیکه ! :] شب یلدا هم تبریک داره ؟ -_- ولی سهراب میفرماد :" مانده تا برف زمین آب شود ! " همانا ! :دی

     

    + خون من یه چیزی داره به نام " ادبیات دون " ! این ادبیات دون ِ ما یه هفته اس کمبود ِ ادبیات گرفته ! کجاست اون زنگای ادبیات خب ! ایشه ! دلم تنگ شده برای کلاس ادبیات واو. ^-^

     

     

    پ ن : دیروز و امروز دخدر ِ بدی بودم =) ولی همین الان باعد برم سر کارام :دی

    * عنوان از سعدی :]

  • نظرات [ ۷ ]
    • فینگیل بانو
    • دوشنبه ۲۹ آذر ۹۵
    بهشت آیَد !
    طـــرب آیَد !
    بهـــــار آیَد !
    ــــــــــــــــــــــــــــ
    + یاد ِ من باشد ، کاری نکنم که به قانون زمین بر بخورد ! ;)