۶۲ مطلب با موضوع «فینگیل مموری» ثبت شده است

یک شنبه ی خود را چگونه گذراندید؟ + ادامه ی گزارش :دی

وی از همان دقایق ِ اولیه ی شروع ِ یک شنبه ، مشغول ِ حل ِ تمارین ِ فیزیک بوده و تا پاسی از شب بیدار بود. که در نیمه ی تست ها ، به سرش زده و مینیمالی شبانه تراوش کرد و بلافاصله آنرا شیر کرد. سپس خستگی بر او چیره شده و راس ِ 3 بامداد ، در بستر آرمید! صبح ِ آن روز را بشکن زنان آغاز کرده و زنگ اول با آقای صاد. - که فینگیل لبخند هایی از روی استهزا و تمسخر به آن دبیر ِ گرانمایه زده و کلهم اجمعین وی را جلبک فرض کرده – طی شد . زنگ دوم خداوند ِ باری تعالی آن بانو را مورد رحمت خود قرار داده – چرا که تمرین های فیزیکش را حل کرده بود ! :| -  و دیده شده که به محض ورود ِ آقای قاف. ِ عزیز ، فینگیل پای تخته رفته و از قضای روزگار ِ بوقلمون صفت ، مشغول ِ حل ِ تنها سوالی شد که خودش هم در صحیح بودن ِ جوابش شک داشت! و خلقت ِ خدا ، هر سه قسمت ِ آن سوال را هم اشتباه حل کرد! و آقای قاف نیز به وی گفت :" اینا رو بعد از من تکرار کن " و بدین شکل بود که قاف فرمود :" من ، بهاره ، آدم نمیشم! " و فینگیل نیز تکرار کرد! :| و به راستی هم آدم نشده بود! چرا ؟ چون یک معادله به چه عظمت را جا انداخته بود و اینگونه هر سه قسمت نیز اشتباه بدست آمده بود! :| و حتی شنیده شد که وی میخواست بشینه ، قاف بهش گفت :" نَح ! =) میخوام بمونی کمک ِ من باشی :دی " و فینگیل کل ِ تایم  ِ رفع ِ اشکال ِ تمارین را پای تخته بود!  :_( آه فینگیل! :_( :دی در زنگ های بعد اتفاق ِ خاصی که مستقیما به وی مربوط باشد ، روی  نداد!

 

 

بخش ِ هیجان انگیز ِ ماجرا از وقتی شروع میشه که باید برای برنامه ی شب ، آماده شده و خود را فینگیلی کرده و دوان دوان سوی بی ام دبلیو روان شویم! :] یه برنامه ی دورهمی ردیف کرده و کل ِ 405 با 5 نفر از تیچر هایشان ، به صرف ِ شام ، گرد ِ هم آمدند! :دی

خیلی خوب بود :)))) و قشنگ خستگی مان را در کرد! :دی ضمن ِ اینکه از بدو ورود تا پرداخت ِ صورتحساب ، عکس گرفتیم! با در و دیوار و دیگه این آخر ها نزدیک بود با عکس آقا هم عکس بگیریم! =)))) انواع و اقسام ِ جینگول بازی ها و غیره! :دی میهمانان چه ها بودند؟ آقای واو. (ادبیات ) ، آقای الف. (ریاضی ) ، آقای ز. ( ریاضی 1 که بازنشسته شده بود! :)) ) ، آقای قاف. ( فیزیک ) ، آقای نون. ( حل تمرین ِ شیمی ِ آقای صاد. :| ) به گزارش ِ منابع ِ رسمی ، دیده شده که فینگیل بانو یهو از این سر ِ میز برخاسته و بانگ زده که :" آقای وااااااااااو. :دی چرا نمیاین اینور؟ :دی بیاین پیش ما! =) " بعله دقیقا همین قدر گستاخ =) ماجرا این بود که فینگیل و رفقا یه طرف ِ میز نشسته بودن و آقایون تیچرا هم وسط ِ میز بودن ! و دسترسی به آنان برای ما دشوار بود! :دی خلاصه آقای واو ندای ما را لبیک گفته و سریعا نزد ِ فینگیل اینا شون اومدن! :دی و خاطره هم تعریف کرد حتی! :))))) به بحث و بررسی درباره ی جام ها و اون شعر ِ اخیر ِ کتاب ادبیات هم پرداخته شد! :دی باز دوستان از این سمت ِ میز به آقای قاف. اشاره کرده که آقای قااااااف! یادتون باشه ها! =) یادتون باشه! =) و وی به این سمت ِ میز کشیده شد! =))))

 

 

+ گمونم 200 – 300 تا عکس گرفته شد! ولی اولا که همشون با دو تا گوشی و یه دوربین گرفته شد و قراره بذارن توی گروه کلاسی و ثانیا اینکه بعضی از معلما تمایلی به نمایش ِ عکسها در هر جا نداشتن ( پس شاید ادیت شده ی عکس هم مورد ِ رضایت نباشه ) و خب فینگیل بانو به محض ِ دریافت ِ عکس های خوب و مورد ِ رضایت ِ افراد اونا رو ادیت شده ، منتشر خواهد کرد! :دییییی گزارش ِ تصویری ِ ذکر شده در پست ِ پیشین را بر ما ببخشایید! =)  و همینو داشته باشید :دییییی

 

 

+ عکس نوشت : اون کیف قرمزه نشون میده که صندلی ِ فینگیل کجاست و خب قطعا اونم کیفشه! مینا روبروی من ، غزاله هم صدر ِ مجلس و سمت راست من نشسته بود. آقای واو. هم که بعدا اومد ، سمت چپ من نشست. اون کیف سیاهه هم کیف آینازه! :دی بیشتر که دقت کنید ؛ یه گلدون کوچیکم هست که گوگولی بود :دی

 

    • فینگیل بانو
    • دوشنبه ۱۷ آبان ۹۵

    سعدی خط سبز دوست دارد ! :|

     

    + دم دمای غروب ، نشستم پای بساط ِ پک ِ خوشمزه جان :)))) اما پک خوشمزه جان چیست ؟  :دی یک ظرف پر از خوراکی های خوشمزه عست که آدمی با دیدن ِ آنها ، خستگی را بدرود گفته و دریچه های تازه ای از زندگی و حیات به رویش گشوده میشود . :))) اگه گفتین چی کمه ؟ =) یه بسته نسکافه و یه بسته کاپوچینو کم عست :دییی (حتی شاعر میفرماد :" گل در بَر و می در کف و معشوق به کام است =) سلطان جهانم به چنین روز غلام عست " :دیییی )

    + طبق محاسبات ِ من ، فردا باید هفته ی پیش سه شنبه میبود =) نه یک شنبه ی این هفته :|  ضمن اینکه آرزو میکنم آقای صاد. یک شنبه ی خوبی رو داشته باشه ایشالااااااااا ( :/ هیچ اخم و اینایی در کار نیست ها !!! داشته باشید فقط ! :/ فقط سر جام میشینم تا مشتی باشد بر دهان ِ یاوه گوی مذکور ) باید عرض کنم که برای فردا شب ، لباس چی بپوشم !=))))))) بَــــــح بَــــــح :] اما فردا شب چه خبر عست ؟ :دی با گزارش ِ تصویری ، پست مفصلی خواهد شد :)))

    + دیگه به جاهایی رسیدیم که موضوعات ِ کلاس ادبیات قابل ثبت نیست =)))) این جلسه با دیدگاه ِ جدید و پنهان ِ مرحوم ِ مغفور ، سعدی ِ شیرازی شون اینا آشنا شدیم :دی اما آن شیخ مگر چه دیدگاهی داشت که این چنین ما اُف اش کردیم ؟ =) سعدی شون و حتی حافظ شون این همه توی شعراشون میگن "خط و خال ِ یار " و فلان ، منظور از خط چه بود ؟ =) خط چیزی نیست جز همانی که امروزه به آن موی پشت ِ لب ، سیبیل و بعضا دیبیل میگویند =)))) خلاصه سعدی شون دیبیل دوس داشت :| خُرده نگیرید به پیرمرد :| حتی روایت داریم یارش پارسال با دیبیل اومده پیشش و حسابی دل ِ شیخ ِ ما رو برده و سال بعد زده منهدم کرده اون خط ِ نازنین رو که سعدی ، اعتراض ِ خود را اینگونه نشون داده :" پارسال بیامدی چو آهو / امسال بیامدی چو یوزی / سعدی خط سبز دوست دارد/ نه هر الف جوال دوزی " :|

    + اگر صبح ِ شنبه بود و شما مشغول ِ برداشتن ِ خوراکی هایتان و سر کشیدن ِ لیوان چای بودید و از قضا ، سرویس تان دو دقیقه و سی ثانیه زود تر آمد و شما دوان دوان نون و ظرف ِ املت را برداشته و یک سیب هم زیر ِ بغل زده و همه ی اینها در حالیست که یک عدد کوله پشتی به چنان سنگینی روی دوشتان است ؛ اصـلا و ابـــدا و جون هر کی دوست دارید آن روز از راه پله نروید :| یک وقت دیدید همسایه پایینی توی پارکینگ است و شما با این وضع مشغول پایین آمدن از پله ها هستید که ناگهان زیر ِ پای تان خالی میشود و هرچقدر صبر میکنید پله ی بعدی نمیرسد که شما پایتان را رویش بگذارید T_T و میشود آنچه باید میشد :| نخوردم زمین ولی دو سه ثانیه هر چی میگشتم پله ی بعدی نمیومد =) و حتی شاید پرواز میکردم =)))) خلاصه سرتونو پایین بندازین وقتی دارین راه میرید :| لازم نیست از همون بالای پله ها احوال پرسی کنین با همسایه :|

     

  • نظرات [ ۰ ]
    • فینگیل بانو
    • شنبه ۱۵ آبان ۹۵

    این قسمت : جیک جیکـــی ها مقابل دوربین میروند

    + اگه پاییز برای من تداعی کننده ی یه چیز باشه ، فقط و فقط یه کوچه رو تصور میکنم که درختاش با برگای نارنجی و قرمز ، از دو طرف کوچه بهم رسیدن و شاخه هاشون توی هم رفته و یجور تونل از درختای پاییزی :))) تازه زمین ِ اون کوچه رو هم برگ های خیس از بارون ِ دیشب پوشونده! :)

    + از صبح که بیدار شدم ، یه آهنگ چرت و بی معنی توی ذهنم داره پلی میشه :| سر زنگ فیزیک از شریفه میپرسم ادامه ی " میگن اسمش ثریاست " چیه ؟ :| هیچی دیگه الان درحالی که خواننده داره توی گوشم میخونه "میگن اسمش ثریاس ، چشاش همرنگ ِ دریاس " ؛ اینا رو مینویسم :| خب یکی نیست بگه هم فدای سرم که اسمش ثریاس :| والا :| حتی فکر میکنم دیشب خط رو خط شده =) باید به یکی دیگه وحی میشد که اسم ِ نیمه ش ثریاست :)))))

    + تعداد تکرار ؟ 16 بار سرورم !

    + اینایی که ساکتن و زیر پوستی آمار ِ همه رو هم دارن رو باید چیکار کرد ؟ :/

    + =)) یک صبح بارانی را تصور بنمایید که ساعت راس 8:30 عست و 26 تا آدم ِ خوابالو مشغول ِ شنیدن سخنان خانوم ِ ش. (زیست چهارم :| ) پیرامون بررسی اینکه چرا انقراض پنجم در فلان سال ِ قبل بیش از 96% گونه های جانوری رو از بین برد و حتی چرا انقراض بعدی به دست انسان رخ خواهد داد ، هستند که ناگهان خانوم ِ "سین " ( مدیر این شعبه :| ) بر ما وارد شده و بانگ میزند که "پـــــاشین بیاین تو حیاط ، میخوایم عکس بگیریم ازتون :| " و همه ی ما لحاف تشک مان را جمع کرده و به هر چه عکس و دوربین و غیره لعنت میفرستیم که چرا زودتر خبر ندادن ما قیافه هامونو درست کنیم؟ :))) :| داشتیم دوستی رو که از ته کلاس فرمود "عکسامونو ادیت میکنن دوستان :) خودتونو بسپرین به خدا :) " =)))))) طبیعتا از 8 صب ِ یه روز بارونی چیزی جز سوز و سرما نمیشه انتظار داشت :| جدای از این بحث که خانوم ِ نون. ( همون خانوم اخمو عه که بجای خانوم ِ "سین " اومده و به لاک پات و برق لبات گیر میده :| =))) ) تمام مدت اذعان داشت که "هوا به این خوبی :) سرد نیست که ! :) " همه ی اینا رو در حالی داشت میگفت که مثه اسکیمو ها خودشو پوشونده بود :| و دم در هم ایستاده بود -_- بعد از کلی کش و قوس ، بالاخره همه سیب گویان دوربینو نگاه میکردیم که یهو خانوم ش. پرید پشت عکاس و گفت :" بـــــح بــــح چه دخترایی ( =)) ) آدم کیف میکنه =) جیک جیکیــــــا =) " و عایا همین یه جمله کافی نیست تا ما دو نقطه دی شویم ؟ :دی

    + دلم برای تمام ِ سیزده ِ آبان هایی که روز ِ من بود ، تنگ میشه! بیشتر از هر مناسبت ِ دیگه! :): هشتگ سال دیگه شونزده ِ آذر رو ریتم* بریم هممون ایشالا :)))))

    + حس پیری ِ مفرط میدونین کی بهم دست داد ؟ :| اونجا که بلند شدم در کلاسو باز کنم و آقای نون. ( تیچر عربیییییی ) فرمودن :" عه وا شما چرا خانوم با این سن و سالتون ! :پی میگفتین من باز میکردم در رو " -_- عمش پیره اصن :|

    * ریتم به ضربات ِ مداوم و قرناک ِ ماژیک وایت برد روی میز ، که توسط دار و دسته ی میترا اینا و سوت های بلبلی مشکات و همراهی ِ کیمیا و دست زدن ِ سایرین است ؛ گفته میشود.

     

    • فینگیل بانو
    • پنجشنبه ۱۳ آبان ۹۵

    من این خطوط چُنان نوشتم که غیر ندانست / تو هم ز روی کرامت چُنان بخوان که تو دانی

     

    " یه آدمایی هستن که حالشون غریبه ، براشون از کارات و گرفتاریات و اینا که تعریف میکنی ، تمامشون میشه گوش ...

    بعد وقتی با هیجان براشون از یه اتفاق خوب که قرار زودی راه بیوفته حرف میزنیم ، آخرش بهت میگن: به منم خبر بده وقتی شد

    این جمله کار ِ آدمهای الکی نیست ، آدم واقعی ها اینو بلدند.

    جمله ای که برای تموم شدن نگرانی ها نیست ، برای یه خوشی جدیده. "

     

    بی دخل و تصرف ، کپشن ِ یکی از آخرین پست های پیج اینستاگرام ِ صابر ابر بود! شما با خوندن این سطور ، یاد ِ کی می افتید ؟ من عادت دارم فقط یه عده ی خاصی رو منشن میکنم توی پست هایی که میخونم ! فرانک از معدود دوستایی ه که زیر ِ همه ی پست های انرژی دار و فان و درسی و خلاصه همه چی ، منشن میشه همیشه! اما اینکه امشب دلم میخواست چه کسی رو منشن کنم زیر این پست ! شما که غریبه نیستید ! با خوندن این پست و زدن "@ " یاد هیچ کس نیوفتادم ، جز کسی که چندین ماهه شده " Instagrammer  " و خب نمیشد اونجا منشنش کرد! اما اینجا که هست! آدمی که گوش ِ همیشگی من بوده و هست. در وصف ِ مهربونی ِ این آدم همین بس که توی ذهن ِ من جزء فوق ِ مهربونا و شریف ترین انسانهایی که شناختم ، طبقه بندی میشه! آدمای کمی رو شناختم که با هیجان ِ من ، هیجان زده شده باشن! هیجان هایی که شاید ظاهرا خیلی ساده و سطحی ان ولی حداقل برای من "هیجــان " به حساب میان! هیجان هایی که شاید اولش هپی نس بودن و صابر ابر بهشون میگه هیجان! :)) خیال جمع کننده ترین قسمتش هم اینه که آدم دلش قرص میشه که اگر بیان ِ حرفی بوده ؛ به یکی گفتی که "آدم واقعی " بوده طرف ! :) بی اغراق ، بی تعاروک بودن ، بی هیچ چیزی  ، مرسی از همه ی آدمایی که توی دنیا اینطورین! ^.^

     

    + حتی اگر بکگراندش سیاه هم باشه و نره به پیوند ها ، باز هم خونده میشه ! هر چند که سیاهی ، چشم ِ آدمو بزنه! هر چند که فکر میکنم نباید به تابستون پارسال و امسال نگاه کرد! راستی ! قدیما جوجه رو آخر پاییز میشمردن ؛ مگه نه ؟ :] حتی شنیده شده ، برخی علما و بزرگان ، شمردن ِ جوجه رو در آخر تابستون ، نا پسند میدونن ! :دی از ما گفتن ! :) ماهی و آرزو ها و آمال – و دلتنگی - رو هر وقت از آب بگیری ؛ تازه اس ! ;)

    + ایمان بیاریم که هممون اونقدر "قــوی " هستیم که توانایی ِ تغییر ِ اون یک دونه از شرایط جبری – از صد تای دیگه – رو داریم و چه بسا جبر، چشم انتظار ِ دست به کار شدن ماهاست تا بعدش تغییر بده اون 99 تای دیگه رو ! :))))

     

    • فینگیل بانو
    • چهارشنبه ۱۲ آبان ۹۵

    A girl with a voice , is by definition a strong girl !

    + بخدا مهم نیست آدم شغلش چی باشه! مهم اونه که شرف ِ آدم بودن رو توی هر شغل و اسم و رسمی داشته باشه! آدم نتونه اسم و فامیلشو بنویسه ولی اونقدر شرف داشته باشه که تا یکی بهش یه چیزی گفت ، نره گندکاری های خودشو بندازه گردن ِ شکسته ی یکی دیگه ! که رفته کل کلاس ها رو پر کرده از ماجرای یکشنبه !

     

    + آقای الف. (مَتِمَتیک تیچر :پی ) از یک شنبه شروع کرده به یاد گرفتن فامیل ها ! =) روزی دو تا فامیل یاد میگیره =)) خودشم میگه بیشتر از این کشش ندارم :))) روز اولی که تصمیم گرفت ، فامیل من و نیلوفر رو یاد گرفته =))) امروز صبح قبل از زنگ اول ، از 7 تا  7:30،  کلاس گذاشته بود برامون =) منم که آلزایمر  -_- سر صب ، مثل همیشه مستقیم رفتم سالن اجتماعات و کتاب دفترمو باز کردم که درس بخونم تا هفت و نیم! بعدش رفتم تو کلاس میبینم عِه خاک عالم :| کلاس بوده که -_- خلاصه زنگ دوم آقای الف. تا اومد ، گفت :" خانوم ِ فینگیلیاااااان =) کلاس منو میپیچونی باز ؟ " :))) خب یکی نیست بگه ما فامیل مونو بهت گفتیم ! تو چرا اینگد زود یاد گرفتی ؟ :)))) سر صب هم در به در که نیلوفریان ( فامیل سانسور شده ی نیلوفر =))) ) و فینگیلیان کجان ؟ =) چرا نیستن پس !!! =)))))) هشتگ خنده ی حضار :دی امروزم دو تا فامیل جدید یاد گرفته =)

     

    + مائده هم آرزوست !

     

    + بدی ِ شیرینی آوردن از الان به بعد ، اینه که ملت بهت میگن عروس شدی ؟ =) امروز تولد بهناز بود و به هر کی این شیرینی ِ کذایی رو تعارف کرد ، این جمله رو شنید =))

     

    + الان یه فکرایی میکنم که تو عمرم از این فکرا نکردم و من بشدت نگران ِ آینده ای هستم که معلوم نیست چی قراره پیش بیاد!

    + والا آقای قاف. امروز یجوری بهم گفت با آقای میم. نمیشه بیشتر از 50 – 60 زد که انگار من میخوام چند بزنم =)) عادت کردم به اون روحیه ی کمالگرایی ت حتی :| =)) باز رفت تا یه شنبه فکر کنه به این موضوع که من چه گِلی سرم بگیرم =) یا بهتره بگم با کی ، اون گِل رو به سرم بگیرم =)

     

    + مثلا بعضی وقتام هست یکی رو بالغ بر n بار از صب تا خود ِ 12 و نیم میبینی =)) به صحرا بنگرم صحراتو بینم حتی =)) به حیاط و ساختمون و لب ِ باغچه بنگرم ، فیزیک تو بینم مثلا :| =))

     

    + شاعر اینجاست که میفرماد :" فینگیل ! آسمان ِ تو چه رنگ عست امروز؟ " ^.^ =)) آسمان ِ ما امروز آبی ِ آبی بود که انگار اون خرس ِ مهربون ِ آبی - که توی کارتون ِ خرس های مهربون ، مسئول ِ آسمون  بود :))) ( فینگیل یاد ِ دوران فینگیلک چه ای ِ خود میوفتد ناگهان :دی ) – یه اتو دستش گرفته بود و یه ابر ِ گنده رو اتو کرده بود و گذاشته بودش یه طرف ِ آسمون به علاوه ی یه ابر ِ کوچولوی کومولوس ِ گوگولی ( ^.^ ) که آدم میخواست گازش بزنه :| بود :دیی

     

    + امروز سر ِ کارگاه ِ مشاوره یه چیزی رو میخواستم پست کنم ولی الان هر چقــــــــدر فکر میکنم یادم نمیــــاد -_- طبق نظریه ی یکی که بازم یادم نیست کی بود :| به یه موضوع ِ کاملا متفاوت ِ دیگه فکر کن تا یادت بیاد :| و حتی یادمه که سر ِ امتحان نهایی ِ یه درسی که بازم یادم نیست چه درسی بود :| با همین راهکار ِ اون شخص جواب ِ یه سوال یا یه فرمول بود که اونم یادم نیست حتی T_T یادم اومد :| همین طوری پیش برم کل آموخته هامو یادم میره :| به همین برکت :| نه نه -_- به عینک ِ هانیه قسم :| ( هانیه همون دوستمونن که بتازگی عینکی شده بود :/ )

     

    + اتفاقا امروز ، بهناز میگفت اونم داره آلزایمر میگیره o_O  :| حتی یه حدیث ِ به بهی هست که میگه "هیچیم نشد مگر اینکه بهناز قبل از من یا بعد از من یا همزمان با من ، اون اتفاق براش افتاد. " o_O جدای از اینکه تنها کسی هست که 4 ساله بی وقفه باهاش هم کلاسم :| و از قضای روزگار ِ بوقلمون صفت :| بدون ِ اینکه من بهش بگم کدوم مدرسه میرم و غیره ، پارسال روز ِ اول دیدمش :| گذاشتن ِ پاش توی حیاط همانا و دیدن من و پوکر فیس شدن ِ هردومون همانا -_- تازه بخش جالب ماجرا اینجاست که از همون 4 سال پیش تا الان ، همه ی نمره هامون عین ِ هم میشه :| حتی معدل هامون در حد 2 یا 3 صدم با هم اختلاف داشته و داره o_O  :| من اگه مردم ، بهناز هم دو سه روز بعدش میمیره :| به همین برکت :| اونم اول اسمش ب داره حتی :| پارسال حتی اسم من بعد از اسم اون توی لیست حضور غیاب بود :|

     

    + کیپ کام اند بی اِ گرل ویت ویس ^.^

    • فینگیل بانو
    • سه شنبه ۱۱ آبان ۹۵
    بهشت آیَد !
    طـــرب آیَد !
    بهـــــار آیَد !
    ــــــــــــــــــــــــــــ
    + یاد ِ من باشد ، کاری نکنم که به قانون زمین بر بخورد ! ;)