۶۲ مطلب با موضوع «فینگیل مموری» ثبت شده است

چه سوال سختی ! :دی

+ خب مامان اومد بالاخره ! :] و من خفقان گرفتم بس که حرف نزدم باهاش =)

 

+ واقعا چه اهمیتی داره که مثلا ناخون ِ انگشت ِ انگشتری ِ یکی قشنگه ؟ یا چمیدونم مثلا طرف چشمای قشنگی داره ! ولی لب هاش قشنگ نیست .خب اصلا اگه از من بپرسن ، میگم دلیل عاقلانه ای وجود نداره که من بخوام درباره ی چشم و ابروی طرف نظر بدم! آدم حس خوبی که به یکی داشته باشه دیگه به چشم و ابرو و ناخونش نگاه نمیکنه که =)جا داره بگم حس خوب داشتن منحصر به هر آدمیه ! زن و مرد! مهم اون حس خوبس! :پی 

 

+ حداقلش اینه که خاله زنک بازی درنیاریم و از ملت ، چیزایی که به خودشون مربوطه و نه هیچ کس دیگه رو نپرسیم ! -_- ( این مربوط به هفته پیش بود :| )

 

+ جمله هفته :" زندگی ِ خودت ، به خودت مربوطه ! " قال غزاله ! :]

 

+ همه چی خوب پیش میره ! من ایمان دارم ! ;)

 

+ دارم به این فکر میکنم که هفته ای دو بار پست بذارم فقط! یک شنبه و پنج شنبه ! نظرتون ؟ :]

 

+ این عکس هم اومد :)))))) ماها که پوکر فیس بودیم ولی خانم ش. ( زیست 4 ) میگفت :" وایـــــــــی چه جیک جیکی های شادابی! باریکلا ! " =)))) مثلا همه نظرشون بر اینه که یجوری ذوق مرگانه من دارم میخندم که انگار چه خبر بوده اون روز! =) یا مثلا ژست نیلوفر از طول و عرض و قاعده رفته تو لوز المعده بقیه ! =) 

جهت توضیحات بیشدر به این پست مراجعه نمایید :دی 

http://feelingnevesht.blog.ir/post/11

 

 

+ عکس نوشت :

ردیف بالا از راست : مینا / * / * / * / * / * / میترا / * / * / *

ردیف وسط از راست : شریفه / * / ملیکا / نیلوفر / آیناز / میترا / */ هانیه / زهرا / *

ردیف پایین از راست : مریم / سما / غزاله / فینگیل شون اینا / نیکتا

 ( اونایی که ستاره خوردن ، اسمشون توی فیلینگ نیومده هنوز :دی )

    • فینگیل بانو
    • يكشنبه ۳۰ آبان ۹۵

    بگو هنوز هستی ! [ قلب ]

    ... من تحمل وارد شدن به خونه شون رو نداشتم! تحملی که نداشتم و اصلا بهت زده بودم که چی شده و چرا پارچه ی سیاه زدن! چرا صدای گریه ی خاله کوچیکه میومد ! اونقدر قلبم فشرده شده بود که نه اشکی میومد ،نه حتی میشد درست نفس کشید! پذیرفتنی نبود برای من! حتی الانم عادت ندارم که کسی بگه خدا رحمتش کنه یا اینکه فکر کنم دیگه نفس نمیکشه توی این دنیا! اون شب نمیدونم چطور سپری شد ! تصویری یادم نمونده از اون شب! شایدم اونقدر برام بد بوده که ترجیح بدم تصویری نباشه به کلی! صبح روز بعد وقتی مامان بزرگو آورده بودن توی حیاط ِ خونه شون ، همه پایین بودن و من... من حتی پاهام کشش نمیدادن که پله ها رو برم پایین! تا اون لحظه من حتی یه قطره اشکم نریخته بودم! فقط بهت زده ، بقیه رو نگاه میکردم . از پشت پنجره ، دستمو گرفته بودم جلوی دهنم و بلند بلند گریه میکردم و نگاهم میوفتاد به کسی که مامان بزرگ من نبود! الانم نیست! هنوزم میدونم که هست ، میدونم که نفس میکشه بین ماها ! میدونم که توی همه ی مهمونی ها بالای سفره میشینه ! میدونم که تمام ِ سالاد های دنیا رو اون درست کرده! با آبغوره هایی که چند ساله بوده و دستایی از جنس ِ خود ِ خود ِ نور! اون هنوزم توی تصور ِ من ، همون کسی ه که صبح ها بعد از نماز ِ صبحش ، جارو رو بر میداشت و خونه رو ماه میکرد! خونه ای که با اون ، خونه بود و شد و هست!

     

    + شد 27 آبان و اولین سالگرد مامان بزرگ ! 

     

    • فینگیل بانو
    • پنجشنبه ۲۷ آبان ۹۵

    تفکرات ِ یک صَعوِه کوشولو در باب ِ تغییر ِ حقیقت ِ درونی ِ آدمی

     

     

    + کی مقصره ؟ هیچکی ! من مسئول ِ کارایی هستم که توی تک تک ثانیه های عمرم انجام دادم! ایکس ، ایگرگ ، زِد ، همشون مسئول کارای خودشونن ! هر کس مسئول کاراشه ! نه کارای دیگران. اگه خوب پیش نمیره ینی یجای کار ِ من میلنگه ! نه کار ِ دنیا ! دنیایی که توی پست ِ دو تا قبلی گفتم بیرحم و حالا فکر میکنم اونقدرا هم بیرحم نیست. اگه روی ِ دور ِ بده ، مقصر منم! منم و نه هیچ کس ِ دیگه ! حقیقت کیه ؟ حقیقت خود ِ خود ِ خودمونیم ! حقیقت ِ زندگی ِ هر کس ، خودشه! هوم! قبول کردن ِ یه حقیقت - وقتی خودت وسط ِ میدونی - گاهی که نه ، معمولا عذاب آوره ! لا اقل یه عذاب ِ کوتاه ! کوتاهی که میگم ، مثل ِ "کوتاه " ِ دوره های زمین شناسی نیست :) کوتاه ِ اونا میشه چند میلیون سال مثلا :دی ولی کوتاه ِ من میشه یه ثانیه ، یه ساعت ، یه روز! :) همیشه امید داشتم و - چه بسا الانم دارم - که میشه حقیقت ِ درونی مون رو تغییر بدیم! ولی بعد از اون عذاب ! یبار توی یجا ، خطاب به خودم نوشتم :" بهاره تو فقط و فقط مسئول ِ خودت و گل ات هستی! نه هیچ کس و هیچ چیزه دیگه ای ! " راست میگفتم خب ! :]

     

    + فقط و فقط یه کنکوریه که وقتی داره تقویم رو نگاه میکنه ، با دیدن ِ تعطیلی ِ یک شنبه ی آینده ، اینقدر خوشحال میشه ! :)) خب با حساب ِ دوشنبه ها که کلا تعطیلم ، میشه دو روز ! و ای جان به ساعت مطالعه ! ^-^

    مامان پنج شنبه میره و یک شنبه برمیگرده ! اما چه خبره و مامان کجا میخواد بره که من دو هفته اس خودمو دارم به در و دیوار میکوبم و غر غر میکنم ؟ =) 27 ام اولین سالگرد ِ مامان بزرگه و مامان راهی ِ تهران میشه. عاخه چار روز ؟ -_- نمیشه زود تر بیاد مثلا ؟ :| بابا هم بخاطر ِ "صَعوِه کوچولو " اش مونده ! =) ( صعوه چیه؟ هیچی بابا ! یه پرنده ی کوچیکه که بابا از دوران ِ طفولیت ِ من ، منو با این نام خطاب میکنه! مثلا میگه :" اندازه ی یه صعوه کوشولو غذا میخوری چرا !" یا مثلا وقتی میاد خونه میگه :"صعوه کوشولوی بابا کجاس ؟ " =))) بله دوستان! =) همینقدر لوس هستم من :| =) تو خونه خوبه =) جلوی جمع روی این موضوع بار ها تاکید کرده =) )

     

    + به جیم. ( اگر لازم شد ، بعدا میگم کیه ! :دی ولی شما بد به دلتون راه ندید ! -_- ) زنگ زدم . قبل از اینکه گوشی رو برداره ، یه صدای ضبط شده مثه آهنگ پیشواز ، داشت پخش میشد. خیلی خوب بود :))) من هر بار که زنگ زدم تلاش کردم یادداشتش کنم ولی خیلی تند تند میگفت و حتی یبارم جیم. گوشیو برداشت وسطش:| میخواستم بگم گوشیو بذار داداچ :| مخام ببینم این چی میگه :| یه تیکه هاییش رو فهمیدم :دی میگفت فقط اونه که دل ها رو مجتمع میکنه! یاد خدا رو نباید از قلم انداخت و این چیزا ! ولی خیلی خوب بود طرز ِ بیانش! :] دفعه ی بعد رکوردش میکنم :|

     

    + چخبره این همه پست ؟ =) هیچی هر دوساعت میرم یه خط درس میخونم ، یه چی به ذهنم میرسه و برمیگردم مینویسمش! =) یکی نیست بگه کنکوری جماعتو چه به وبلاگ نوشتن و پست گذاشتن؟ =)

     

    + گوش تونو بیارید جلو ! [ فینگیل در حالی که دستاشو دو طرف ِ دهنش گرفته و یواشکی داره بهتون یه چیزی رو میگه] : "دیوونه! دیوونه! کی دیده غم ( ؟! ) بمونه ! " :دی 

    • فینگیل بانو
    • دوشنبه ۲۴ آبان ۹۵

    60 رادیکال دو و چند روایت معتبر از یک شنبه ی طلایی !

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • فینگیل بانو
    • دوشنبه ۲۴ آبان ۹۵

    "بگفت از دور شاید دید در ماه " * :]

    + فرفولی که پستای کانال رو نداشته باشه که فرفول نیست ! :دی سرکار علیه فرفول خانوم شون اینا ، امشب در یک اقدام عجبناک ، پستای کانال فیلینگ رو -که من از خرداد مینوشتم و میذاشتم تا وقتی که دلیت کردم - رو برام فرستاده و کلی هم ذوق مرگ طور دستور دادن این دو تا رو بذارم اینجا :پی 

    1 / 2

    + خدا بخیر کنه =) مکن ای صبح طلوع حتی :| من نمیدونم واقعا کوییز های هر جلسه ی شیمی ِ آقای میم. چه فایده ای داره ؟ :| #ایشه -_- حتی امتحان ِ سنتیک ِ آقای صاد. رو کجای دلم بذارم این وسط برای فردا ؟ =))))

     

    + سوتی ِ غزاله و ملیکا رو توی امتحان ادبیات ِ امروز کجای دلم بذارم ؟ =) دیگه حداقل با اطلاعات عمومی ِ خودتون ، بیت های عجقولانه رو معنی نکنید ملت ! =) حتی کلمات رو یه چیز ِ دیگه معنی نکنید! :پی

     

    + [ تیچر حل تمرین شیمی صاد. اینا :/ ] :" بچه ها ! :) مثلا اگر خیلی وسواس دارید روی سوالایی که من بهتون میدم ، میتونین یه کلاسور تهیه کنید و همشو سر جمع و مرتب داشته باشین. :) "  :||

    [ فینگیل از منتها الیه ِ کلاس در حالیکه سرش پایینه ! -_- ] :" پوشه هم گزینه ی خوبیه! ما هممون پوشه دارانیم! :| " ( اشاره ی دور به پوشه ی آقای میم. :دیییی -_- )

    [ خنده ی حضار :| ]

    خب شما نمیدونین ما با این پوشه چه خاطراتی داریم =)

     

    + فردا چند شنبه اس ؟ یک شنبه ! =) پس الان وقت تمرینای فیزیکه :پی (فردا ینی 5 ساعت ِ دیگه :| )

     

    * عنوان از نظامی :دی

    • فینگیل بانو
    • يكشنبه ۲۳ آبان ۹۵
    بهشت آیَد !
    طـــرب آیَد !
    بهـــــار آیَد !
    ــــــــــــــــــــــــــــ
    + یاد ِ من باشد ، کاری نکنم که به قانون زمین بر بخورد ! ;)