۶۲ مطلب با موضوع «فینگیل مموری» ثبت شده است

پایستگی در مکتب بَحیسم

دیدین وقتی به یکی یه حس خوب دارین ، علاوه بر اون آدم ؛ بلکه به آدمایی که اون آدم دوستشون داره هم حس خوبی دارین ؟ من از همون 23 تیر که توی کلاس 403 نیمکت ِ عقبی ِ غزاله و اون یکی دیگه ورودی جدید نشسته بودم ، به غزاله حس خوبی داشتم.-  اون روز کلاس آقای ی. ( فیزیک) بود و با 403 ایا ادغام شده بودیم. وگرنه من توی کلاس خودمون ردیف اولم و غزاله منتها الیه کلاس :دی – همین طور که روزا میگذشتن و اون دختره ی ورودی ِ جدید پاشد انصراف داد و رفت یه جای دیگه ، غزاله میز آخر تنها مونده بود و چون ورودی جدید بود ؛ از کل کلاس و مدرسه فقط من و زهرا رو میشناخت. تازه ماها رو هم در حد اسم فقط. هر روز صبح که میرسیدم مدرسه ، میدیدم غزاله سرشو گذاشته روی میز و خوابیده ! o_O منم میرفتم کخ ( میگن واژه ی مشهدیه :| یه چی تو مایه های کرم هست :| ) میریختم و هی نمیذاشتم بخوابه :)))) بماند که چیگد حال میداد =) اونم هی خجالت میکشید و چیزی نمیگفت =) مینا و زهرا میز ِآخر ولی ردیف ِ کناری ِ غزاله میشستن و بهناز جلوی اونا بود و منم که کلا میز اول =)))) ماها پارسال همو میشناختیم و تقریبا جفت و جور بودیم و بجز مینا ، من و زهرا و بهناز ،پارسال ورودی جدید بودیم. خلاصه به واسطه ی اینکه زنگ های تفریح من پیش مینا و زهرا و بهناز بودم ، غزاله هم آورده بودم توی جمع خودمون. و دیگه پای ثابت همه ی زنگ تفریح های آخر ، یه چیپس فلفلی و کچاپ بود که هر بار نوبت یکی بود :)))) کم کم بخاطر جابجا شدن خیلی ها که مشکل دید داشتن و بعضا – اصلا منظورم غزاله نیست =) – پرحرفی هاشون ، جاها عوض شد و غزاله اومد کنار من ! :] دیگه تا این موقع خیلی با هم صمیمی شده بودیم و خب اون بین حرفای من ، فرانک رو هم شناخته بود و منم بین حرفای اون ، سپیده رو ! سپیده برای غزاله ، مثل فرانکه برای من! ولی چیزایی که غزاله از سپیده تعریف میکرد ، منو به این نتیجه میرسوند که از زمین تا آسمون ، با فرانک فرق داره. و خب اولین باری بود که وقتی به کسی حس خوبی داشتم ، به دوستای طرف ، حس خوبی نداشتم. ولی اونقدر خودخواه نبودم که برم به غزاله بگم که از شخصیت سپیده خوشم نمیاد . و خب واقعا هم چه فایده ای داشت ؟ مگه از تمام آدمای دنیا خوشم میاد ؟ پس سپیده هم کنار اون دوست نداشتنی های دیگه. همین چند روز پیش ، غزاله یه چیزایی گفت خیلی صادقانه که من در خلقت خدا موندم =) به این نتیجه رسیدم که همون طور که من از سپیده خوشم نمیاد ، سپیده هم از من خوشش نمیاد =) تازه من یه آب پاک تر بودم که سلیقه ی شخصیمو به کسی بروز ندادم =) ولی منو به این نتیجه رسوند که یه سری انرژی ( ؟ ) های پنهان و ماورایی در جهان وجود داره که به همونقدر که من از کسی خوشم میاد/ یا نه ، متقابلا همون آدم هم اون حس رو به من داره. قبلش مثل این رو زیاد دیده بودم . مثل نیکتا که از آقای میم. (شیمی ) متنفره و میم. هم نفرت توی چشماش دیده میشه ، یا وقتی اون همه خانوم سین. ( معاون قبلی این شعبه که در حد دو ماه تابستون ، میشناختمش ) رو دوست داشتم ، بعدا بهم گفت که منو به یه دید دیگه نگاه کرده از همون اول و من ذوق مرگ شدم :] ولی من و سپیده یه بارم هم رو ندیدیم =)

خلاصه که فرزندانم ، انرژی فقط شامل گرما ، الکتریسیته ، گرانش نیست ! علاقه و نفرت هم انرژیه و انرژی از بین نمیرود ، بلکه از شما به شخص گیرنده میرسد. باشد که پند گیرید. فینگیل علیها السلام :|

 

+ مورد داشتیم طرف اسمش غزاله بوده و اسم خواهر ِ بزرگترش بهاره بوده و لیست کانتکت هاشو که ببینی ، بالغ بر 20 تا اسم بهاره میتونی پیدا کنی :|

+ یه توضیح کلی :دی به سوی چراغ مودم قسم ، وقت نمیشه همه ی چیزایی که اتفاق میوفته رو بنویسم. دیگه عکس ، کروکی ، آهنگ و سایر چیز ها و ستاره های پست های جدیدتون که نصفیش نخونده باقی مونده ، سر جاش ! بیشتر که دقت کنید ، متوجه میشید تعداد کلمات پست از 1500 تا به 600 تا رسیده اخیرا :دی

 

  • نظرات [ ۶ ]
    • فینگیل بانو
    • جمعه ۱ بهمن ۹۵

    از دیو و دَد ملولم و فرفولم آرزوست! [ قلب ]

    مثلا بعد از امتحان شیمی ِ امروز و در فکر ِ فلان موضوعی که سر صبح خبرش را شنیدید ؛ باشد و  اولش بروید حیاط و هی فکر کنید و هی صدای آقای قاف. از پنجره ی 401 بیاید و شما در فکر این باشید که چرا و به چه علت و چگونه گِلی میتوان به سر گرفت!! و سوز بیاید و سکوتی مزخرف تر از همیشه حاکم ! بعدش هم بروید نمازخانه به شوفاژ تکیه داده و زانو هایتان را بغل کنید و خیلی بی دلیل ، زمزمه کنید " مرو ای دوست ! مرو ای دوست ! مرو از دست ِ من ، ای یار! که منم زنده به روی تو ، به گل ِ روی ِ تو! " و تمام مدت به این فکر هستید که الان باید چه کسی باشد و نیست ؟ همه ی آدمهایی که میشناسید را مرور کنید و بعدش به این فکر کنید که ای کاش فرانک میبود ولی در ساعت 10:10 صبح ، فرانکی در دسترس نیست. فرانکی نیست که بروم غر غر کنم ، بروم بگویم "فرااااااااانک ! بد بخ شدم :| اون فسفراتو راه بنداز ، یه نقشه بکش :| " و فرانک نقشه های نقش ِ بر آب بکشد و بعدش به خل بودن هم بخندیم و اصلا یادمان برود که چرا داشتیم بدبخت میشدیم . فرانکی که یکهویی بیاید در کتابخانه را باز کند و بستنی عروسکی برایت خریده باشد. فرانکی که هر چه بیشتر میگذرد ، بیشتر کشف میکنم که بهترینی هست که میتوانست باشد و هست. فرانکی که هر بار با مامان ، حرفش میشود ؛ دوست دارم خواهرم باشد و چیزی از خواهر ِ نداشته ی من کم ندارد. 

     

    + فرانک صاف و ساده ترینی ه که من میشناسم !

    + عنوان : "فِرفول" ، اسمی ه که من روی فرانک گذاشتم :)

     

    • فینگیل بانو
    • سه شنبه ۲۸ دی ۹۵

    یک بامداده ! عنوانم کجا بود :|

    + من الان دارم منفجر میشم خب !! =) به همین برکت این هم مدرسه ای ِ من بود دو سال پیش!! :| همین چند دقیقه پیش میخواستم ببینم پیج بیو پلاس درباره ی یه موضوعی چه نظری داره – بیو پلاس یه پیجه توی اینستا که کنکوریه و چیزای مفیدی گهگاه میذاره – خلاصه اینستا رو باز کردم و فکر میکنین در حالیکه پلکام داشت روی هم میوفتاد ، با چه صحنه ای مواجه شدم ؟ :) هیچی ! سحر ، هم مدرسه ای ِ دو سه سال پیشم که هم سن ما ئه و کنکوریه امسال ، نیم ساعت پیش یه عکس رو پست کرده بود و حالا عکسه هم لود نمیشد =) فقط توی کپشن نوشته بود :" یه روز عالی با بهترین مرد دنیا " منو میگین =))) گفتم لابد باباش یا داداششه نهایت =))) گرچه که ما عکس خودمون و بابا یا داداشمون رو با همچین کپشنی پست نکردیم هیچ وقت !  :| دیگه اینقد کپشنش بو دار بود که صبر کردم ببینم عکسه چیه و بعد برم پیج بیو پلاس ! =)) عکس لوود شد ! فکر میکنین با چه صحنه ای روبرو شدم ؟ =))))))))) سحر جان درحالیکه از زمین تا آسمون تغییر کرده ، کنار یا بهتره بگم چسبیده به بازوی یه یه پسره ایستاده وسط باغ =)))))) چشمای من دقیقا همین شکلی o_O دیگه شما باشین خدایی نمیرین پیج طرفو باز کنین ببینین این پسره کیه ؟ =) رفتم و خلاصه فهمیدم بهلهههههه ! سحر خانوم همین دو ماه پیش عروس شدن :| به مبارکی و میمنت ولی 18 سال زود نی؟ :|||| حالا درسته ما دخترا نصف بحثای روزانه مون ، صحبت درباره ی نیمه ی گمشده و ایضا گور به گور شدمون هست ، ولی دیگه تا این حد ؟ :| ماها فقط حرفشو میزنیم و بعدش قاه قاه قاه میخندیم و فکر میکنیم که اصلا نیمه جان بهتره بره همون جایی که تو این بیست سال بود :|

    + فینگیل زنگ ادبیات خود را چگونه گذراندی؟ :دی هیچی :دی یه دفترچه کنارم بود و داشتم پا به پای آقای واو. نقاشی هایی که پای تخته میکشید رو توی دفترچم با خودکار رنگی ، میکشیدم =) این نقاشیا حسن تعلیل ها یا قرابت های بیت های کتاب با موضوعات مرتبطش هست ! :] نگارنده در اینجا میخواست بیت " سوسن کافور بوی ، گلبن گوهر فروش / زمی ز اردیبهشت گشته بهشت برین " رو براتون از دیدگاه آقای واو. بررسی کنه و وسط نوشتن متوجه شد که ممکنه کمی منشوری بشه :| و ما از اون خونواده هاش نیستیم حتی :|

    + دارم شهید میشم =) یه عالمه ستاره ی نخونده دارم توی لیست وبلاگایی که دنبال میکنم و چیگد زود زود پست میذارین :| بعضیام که سریال راه میندازن وسط امتحانا و خب چون خودشون معلمن و برگه های هندسه ی دانش آموزاشونو تصحیح کردن و نمره ها رو هم وارد ژوری کردن ، خیالشون راحته و هی میشینن پای بحث و بررسی نقاشی های دریافتی :| جا داره اینجا یادآوری کنم که آدم وقتی نمره وارد ژوری میکنه باید عمه ی موترم رو هم مد نظر داشته باشه :| به شخصه برای آرامش خودشون میگم :| 

    + من معدلمو 19 بشم میام نقاشی ِ همتونو میکشم :| ولی خدایی با اون امتحان ریاضی و فیزیکی که دادم و برگه هاش فردا میرسه به دستمون ، امیدی نیست :| باقی رو هم نمیام ریا کنم بگم 19.5 – 20 میشم :| زیست هم که میره روی نمودار =))))

    + در راستای اعلام نمرات ِ پایان ترم ها در این هفته، امروز  یه برگه برداشتم و اسم شیش تا درسی که امتحان دادم بجز زیست و شیمی رو نوشتم و جلوی هر کدوم ماکسیمم و مینیمم نمره ی مورد انتظار رو نوشتم که اگر مثلا یه نمره ای شد که تا بحال توی اون درس نگرفتم ، نشینم گریه زاری راه بندازم :|

    + زهرا حال ندارم بنویسم با غزاله و مینا چی گفتیم توی نمازخونه :| اینم باشه بعد :|

     

    پیشنهاد ویژه : لالایی برای خرگوش ها رو از ستون پیوند های روزانه بشنوید و کیفول بشید ^-^ 

  • نظرات [ ۴ ]
    • فینگیل بانو
    • يكشنبه ۲۶ دی ۹۵

    تفکرات ِ یک روز ِ زمستانی ِ بَه بَه

    + من توی فلان مختصات جغرافیایی داشتم وسط ِ اون همه ایکس و دو ایکس و یک ِ منهای ایکس و جدولی که فقط باید غلظت رو توش گذاشت ولی در سه حالت میشه مول ِ ماده رو گذاشت و عدد کا رو بدست آورد ؛ به یه موضوع ِ خیلی واقعی تر از تعادل ِ شیمی فکر میکردم و ایمان آوردم که یه سری انرژی های درونی وجود داره این بین ! راستی خیلی قشنگه ، نه ؟

    + همین طور متفکرانه تو راه برگشت ماشین ها رو نگاه میکردم و فکر میکردم که چقدر یه حس بدی داشتم اون لحظه ! ولی خوشبختانه اون حس بد رو الان ندارم :) حس میکردم انگار چیزی رو گم کردم ! انگار دستمو قطع کرده باشن مثلا. حتی آخراش حس کردم اون عروسک نارنجی مو فرفری ِ سوم دبستانمو دوباره گم کردم ! اون آخرین عروسکی بود که خریدم و گم شد ! خیلی بی رحمانه ! و گاهی حتی دلم قنج میره برای اون کلاهش و لپ های گلی ش!

    یهو وسط ِ همین تفکرات ِ از دست دادن یه تیکه از خودم بودم که رادیو موضوع ِ چرت تر از همیشه اش رو رو کرد ! " پاکدامنی چیه ! " و من کشف کردم که از اون مجری و اون مرده و اون پیرزنه که داشتن یه دیالوگ ِ چرت رو میگفتن ، متنفرم! خب همیشه برام سوال بوده که چرا وقتی دین ، ته ِ تهش منظورش اینه که آدم باشیم ، الکی میاییم حرف ها و صفت های جزئی تر رو شامل میکنیم. که اون مجری نیم ساعت بخواد توضیح بده که پاکدامنی چیه ! کلا عقیده ی فنچولانه ی من بر اینه که تن آدمی شریف است به جان ِ آدمیت ! حالا هی بیاییم بگیم فلان جور باید بود و فلان طور نباید بود. یک کلام ! واقعنی آدم باشیم.

    + غزاله بعد از امتحان ِ امروز،  یه جوری " بَه بَه " راه انداخته بود وسط سالن که هر کی اونو میدید ، چشماش گرد میشد :))))))) لحنش هم خیلی بامزه اس ! حتی شاعر میفرماد صدای تو خوب است ! صدا کن مرا ! :)))) داخل پرانتز که وقتی آدم خیلی تنبل و غزاله ( :| ) میشه ، دوستش رو از بهاره به بهار و سپس به بَه بَه تغییر نام میدهد!

    + الان خستگی بر من مستولی شده و نمیتونم اون همه اتفاقات ِ مایه ی دو نقطه دی ِ شما رو بنویسم =) چه بسا که در عرض دو روز هم کلی اتفاق خنده دار افتاده :] ولی یه پست گذاشتم مایه ی پند و اندرز تون باشه دیگه :دی فکرام تموم بشه ، بهد :دی

    + خوشحالم که این بازه ی چرت ِ امتحانا داره تموم میشه و بازگشت بسوی کنکور :دی حقیقتا دلم تنگ شده بود براش -_- خب تازه داشتم روی غلتک میوفتادم که چطور تنوع خوانی داشته باشم و یه بعدی درس نخونم که این امتحانای کذایی شروع شد. بازم باید برنامه نوشت برای آینده و این خیلی خوبه ! خیلی !

    + مرگ ِ یه آدم ، فارق از اینکه کی هست و چیکاره هست ؛ خیلی دردناکه ! حتی اگه اون آدم رو در حد یه اسم بشناسی و روز بعد از مرگش بیای سرچ بزنی توی ویکی پدیا . روح همه ی آدمای رفته ، در آرامش.

     

  • نظرات [ ۴ ]
    • فینگیل بانو
    • دوشنبه ۲۰ دی ۹۵

    اِن روز و ماه و سال بعد فرا رسیده ؟

    میدونی آدما ممکنه یه زمانی خیلیییییی خیلییییییییییی یکیو دوست داشته باشن ، ولی همین که اون آدم ِ خوب رو با تمام ِ خاطره های خوب ترش بالا آوردن ؛ صد هم که اِن روز و ماه و سال بعد ، ازش تعریف کنن و بگن خیلییییی فلانی رو دوست داشتم فلان روز قبل ، بازم دیگه نمیتونن اونو پذیرا باشن ! نمیتونن مثل همون اِن روز و ماه و سال قبل ، دوسش داشته باشن و از این دوست داشتن کیف کنن ! خاصیت آدمه دیگه ! چیزی که رفت ، رفته ! چیزی که نیست ، نیست دیگه ! حالا تو هی بیا خودت رو بزن به در و دیوار و هی روز ها رو بشمر که چند روزه ندیدیش! که چند روزه سرتو انداختی پایین و گفتی خداحافظ و جوابشم شنیدی ! 

  • ۷ | ۱
    • فینگیل بانو
    • شنبه ۱۸ دی ۹۵
    بهشت آیَد !
    طـــرب آیَد !
    بهـــــار آیَد !
    ــــــــــــــــــــــــــــ
    + یاد ِ من باشد ، کاری نکنم که به قانون زمین بر بخورد ! ;)