دیدین وقتی به یکی یه حس خوب دارین ، علاوه بر اون آدم ؛ بلکه به آدمایی که اون آدم دوستشون داره هم حس خوبی دارین ؟ من از همون 23 تیر که توی کلاس 403 نیمکت ِ عقبی ِ غزاله و اون یکی دیگه ورودی جدید نشسته بودم ، به غزاله حس خوبی داشتم.- اون روز کلاس آقای ی. ( فیزیک) بود و با 403 ایا ادغام شده بودیم. وگرنه من توی کلاس خودمون ردیف اولم و غزاله منتها الیه کلاس :دی – همین طور که روزا میگذشتن و اون دختره ی ورودی ِ جدید پاشد انصراف داد و رفت یه جای دیگه ، غزاله میز آخر تنها مونده بود و چون ورودی جدید بود ؛ از کل کلاس و مدرسه فقط من و زهرا رو میشناخت. تازه ماها رو هم در حد اسم فقط. هر روز صبح که میرسیدم مدرسه ، میدیدم غزاله سرشو گذاشته روی میز و خوابیده ! o_O منم میرفتم کخ ( میگن واژه ی مشهدیه :| یه چی تو مایه های کرم هست :| ) میریختم و هی نمیذاشتم بخوابه :)))) بماند که چیگد حال میداد =) اونم هی خجالت میکشید و چیزی نمیگفت =) مینا و زهرا میز ِآخر ولی ردیف ِ کناری ِ غزاله میشستن و بهناز جلوی اونا بود و منم که کلا میز اول =)))) ماها پارسال همو میشناختیم و تقریبا جفت و جور بودیم و بجز مینا ، من و زهرا و بهناز ،پارسال ورودی جدید بودیم. خلاصه به واسطه ی اینکه زنگ های تفریح من پیش مینا و زهرا و بهناز بودم ، غزاله هم آورده بودم توی جمع خودمون. و دیگه پای ثابت همه ی زنگ تفریح های آخر ، یه چیپس فلفلی و کچاپ بود که هر بار نوبت یکی بود :)))) کم کم بخاطر جابجا شدن خیلی ها که مشکل دید داشتن و بعضا – اصلا منظورم غزاله نیست =) – پرحرفی هاشون ، جاها عوض شد و غزاله اومد کنار من ! :] دیگه تا این موقع خیلی با هم صمیمی شده بودیم و خب اون بین حرفای من ، فرانک رو هم شناخته بود و منم بین حرفای اون ، سپیده رو ! سپیده برای غزاله ، مثل فرانکه برای من! ولی چیزایی که غزاله از سپیده تعریف میکرد ، منو به این نتیجه میرسوند که از زمین تا آسمون ، با فرانک فرق داره. و خب اولین باری بود که وقتی به کسی حس خوبی داشتم ، به دوستای طرف ، حس خوبی نداشتم. ولی اونقدر خودخواه نبودم که برم به غزاله بگم که از شخصیت سپیده خوشم نمیاد . و خب واقعا هم چه فایده ای داشت ؟ مگه از تمام آدمای دنیا خوشم میاد ؟ پس سپیده هم کنار اون دوست نداشتنی های دیگه. همین چند روز پیش ، غزاله یه چیزایی گفت خیلی صادقانه که من در خلقت خدا موندم =) به این نتیجه رسیدم که همون طور که من از سپیده خوشم نمیاد ، سپیده هم از من خوشش نمیاد =) تازه من یه آب پاک تر بودم که سلیقه ی شخصیمو به کسی بروز ندادم =) ولی منو به این نتیجه رسوند که یه سری انرژی ( ؟ ) های پنهان و ماورایی در جهان وجود داره که به همونقدر که من از کسی خوشم میاد/ یا نه ، متقابلا همون آدم هم اون حس رو به من داره. قبلش مثل این رو زیاد دیده بودم . مثل نیکتا که از آقای میم. (شیمی ) متنفره و میم. هم نفرت توی چشماش دیده میشه ، یا وقتی اون همه خانوم سین. ( معاون قبلی این شعبه که در حد دو ماه تابستون ، میشناختمش ) رو دوست داشتم ، بعدا بهم گفت که منو به یه دید دیگه نگاه کرده از همون اول و من ذوق مرگ شدم :] ولی من و سپیده یه بارم هم رو ندیدیم =)
خلاصه که فرزندانم ، انرژی فقط شامل گرما ، الکتریسیته ، گرانش نیست ! علاقه و نفرت هم انرژیه و انرژی از بین نمیرود ، بلکه از شما به شخص گیرنده میرسد. باشد که پند گیرید. فینگیل علیها السلام :|
+ مورد داشتیم طرف اسمش غزاله بوده و اسم خواهر ِ بزرگترش بهاره بوده و لیست کانتکت هاشو که ببینی ، بالغ بر 20 تا اسم بهاره میتونی پیدا کنی :|
+ یه توضیح کلی :دی به سوی چراغ مودم قسم ، وقت نمیشه همه ی چیزایی که اتفاق میوفته رو بنویسم. دیگه عکس ، کروکی ، آهنگ و سایر چیز ها و ستاره های پست های جدیدتون که نصفیش نخونده باقی مونده ، سر جاش ! بیشتر که دقت کنید ، متوجه میشید تعداد کلمات پست از 1500 تا به 600 تا رسیده اخیرا :دی