۶۲ مطلب با موضوع «فینگیل مموری» ثبت شده است

اینایی که یه هفته یه هفته پست میذارن ... *

+ داشتم امروز با مامان صحبت میکردم ، وسطش گفت :" تو دختر ِ خیلی خوبی هستی ! ولی کنکور و امسال تو رو خیلی زود جوش و گاهی بد اخلاق کرده ! " =)))) یه سری ویژگی های دیگه هم گفت ، ولی خب بماند =) راست میگه :دی هم زود جوش شدم ، هم بد اخلاق =) ینی شاید یک چهارم ِ اوقات ، خوش اخلاقم فقط =)خوش اخلاق و بقولی رنگی و شاد و با اعتماد به نفسی ستودنی ! یک چهارم دیگش استرس دارم ! و یک چهارم ِ دیگه ی دیگش هم بد اخلاق و غرغرو میشم و آخرین یک چهارم هم اعتماد به نفسم صفر میشه و خودمو ملامت میکنم هی :|

 

+ دارم میشم همون بَح بَح ِ رویایی :دی بح بحی که ظهرا نمیخوابید و بعدش با سردرد از خواب بیدار نمیشد و بح بحی که خعلی خفن و موفق بود ! =) فقط مچکر میشم اگه زود تر یه نشونه ای چیزی ببینم که بدونم دارم راهو درست میرم ! و یک نتیجه ی رضایت بخش ! هرچند کوچیک !

 

+ از مهر که 36 – 37 تا پستی رو که توی تابستون و مهر نوشته بودم رو پاک کردم و بخاطر یه ناراحتی ِ بزرگ بود ؛ دیگه تصمیم گرفتم هیچ پستی رو پاک نکنم ! حالا اینکه میگم پاک نکنم بخاطر اینه که اغلب ِ چیزهایی که نوشتم همشون مربوط به همون روز یا نهایت روز قبلش بودن ! و خب محترم :دی و حتی با اینکه الان نظری 100% برعکس ِ چند تا پست ِ پیش – که درباره ی یکی از هم کلاسیام بود و من چی فکر میکردم و چی شد !!!!!!!! – دارم ؛ اما پاکش نمیکنم =)که عبرت بشه و چارتا تجربه کسب کنم :| و تفاوت های خودمو بیشتر حس کنم. حتی مورد داشتیم اوایل ِ سال، آقای قاف.( فیزیک ! ) یبار بهم گفت :" آی عتیقه که اونجا نشستی :| زنگ تفریح بیا کارت دارم :/ " اومدم و کلیییییی نوشتم که خیلی ناراحت شدم و چیگد بی ادب که منو عتیقه خطاب کرد :| و چرا فلان حرف رو توی راهرو بهم گفت ؟ با اینکه میدونستم شوخی کرده ها :| ولی خب اون موقع فکر میکردم وای چقدر مهمه و من اگه ننویسمش خفقان میگیرم مثلا :)) یاد این پست افتادم ، چون امروزم آقای قاف. دوباره منو "عتیقه " خطاب کرد =) ولی این دفعه خندیدم و پاشدم رفتم چایی هم ریختم آوردم براش :| چنین عتیقه ای هستیم همانا !

 

+ آهان !! اینو الان یادم اومد =) پست ِ قبل قرار بود " نیت ِ قرب " رو توضیح بدم براتون =) ولی خوابم میومد و نشد :| در توضیح ِ نیت ِ قرب همین بس که مثلا دیدین حافظ از می و فلان و فلان و فلان صوبت میکنه ولی ما توی معنی ِ شعر میگیم منظورش شراب ِ عشق و معرفت ِ الهی هست ! یا مثلا اینجا خدا رو میگه ها ! حالا حافظ جان ، خال هندوی احتمالی خدا رو از کجا دیده که شعر سراییده هم به ما ربطی ندارد اصلا و ما را چه به دخالت در حریم خصوصی مردم :| ولی خب خیلی ضایعه بعضی جاها :)))) قشنگ معلومه دیگه طرف چندتا معشوق ِ خال دار و خط سبز دار و گیسوی بلند دار و چشمای شهلا و اینا داشته که همچین چیزایی تراوش کرده از ذهنش =) اینه که آقای واو. ( ادبیات =) ) بعضی جاها که میدید نمیشه شعرها رو جمع کرد ، میگفت :" شاعر تمام این چیز ها رو به نیت ِ قرب میگفته :| " از روی استهزا البته =) ماهام میخندیدیم =) این شد که بعضی وقتا که داره شعر رو توضیح میده و دیگه نمیشه ربطش داد به شراب عشق الهی و مست و سکر عارفانه ،  میگم :" ای بابا آقای واو. ! اینا همش به نیت ِ قربه دیگه =) " از اینجا شد که دو هفته پیش ، یهو برگشت گفت این دختر ، نیت ِ قرب ِ من کجاس راستی ؟ =))))))) حالا من همون ردیف ِ اول سالن اجتماعات هم بودما :| گفته بودم که همه رو به چهره میشناسه و اسم ها رو حفظ نیست :))) جا داره از آرزو تشکر کنیم که یه نوت توی گوشیش با عنوان " نیت قرب ِ فینگیل " درست کرده که به من یاد آوری کنه :دی 

 

+ اگر یه معاون داشتید که سال اولش بود معاون پیش دانشگاهیا شده بود ، هیچ وقت باهاش شوخی نکنید :دی خانوم نون. ( معاون این شعبه =) همون که برامون حامد همایون پلی میکنه زنگای تفریح =) ) اینقدر ما شوخی میکنیم باهاش که حدی نداره =) بعد خانوم نون. هم هی عصبی میشه و نمیتونه به ما چیزی بگه و حرص میخوره =) مثلا امروز توی دفتر ، غزل به خانوم نون. گفت :" شما دماغتون عملیه ؛ نه ؟ :)) " اینم سرخ شد ، من و مینا و زهرا هم کف زمین بودیم فقط =)))))) اونم گفت :" نخیر خانم :| تلفنتو زدی برو بیرون زود :| " =)))))))))))))))))))

 

+ راضیه رو دوست دارم :دی راضیه یکی از 404 ای هاست که دیروز توی نمازخونه ، با هم کلی ادای خانوم ط. ( دینی :| ) و آقای میم. ( شیمی ! همون که الکترو شیمی درس میداد :| ) رو در آوردیم و خندیدیم =))))))) هنوز جا داره بگم خانوم ط. و آقای میم. خودشون به تنهایی میتونن سوژه ی ادا در آوردن ِ ما رو برای یک هفته تامین کنن =) مثلا خانوم ط. کفش آل استار ِ آبی نفتی  ( :| تصور کردین قشنگ ؟ :| ) با مانتوی لی که جلوش ، کج برش خورده ، میپوشه و میاد میگه :" خانوم ِ صفریییییییییی ! من از سوالای احمقانه ی شما بیزززززززارم خانوم  ! بیزززززززززار ! این سوال احمقانه ینی درس برای شما جا نیوفتاده. من واقعا متاسفم !" =))))))  وای خدا =)))))) حالا کیمیا میاد اداشو در میاره زنگای تفریح ، مانتوشو شبیه اون میکنه و میاد روی سکو و ماها زمینو گاز میزنیم فقط =)))) یا مثلا آقای میم. میاد میگه :" ای بابا ! اینـــــــایی که میرن زود تست میزنن ؛ اینا همونایین که اون سه تا رشته ی اصلی [ سه تا از انگشتانش را نشان میدهد ] دندان دارو پزشکی قبول نمیشن ! " یا " ببخشیدا ولی منظورم به شخص خاصی نیست ها [ اینجا به چشمان ِ شخص ِ مذکور مستقیم نگاه میکند :| ] یوقت جسارت نشه خدایی نکرده، ولی اینایی که زنگ ِ آخر از من استراحت میخوان ؛ همونایین که ساعت مطالعه شون خیلی پایینه ! " باز ملیکا میاد ادای اینو در میاره =) در حدی که یبار آقای الف. ( ریاضی ِ گوگولی ) گفت :" آقای میم. رو میگین ؟ =) " خداست اصلا این لحظات =))))

 

+ دلم یه عالمه تنگ شده بود برای این پست های مثبت دار نوشتن ! :))) یا به قولی چند موضوعی !

 

*عنوان : این تیتر تلمیح داره به تکیه کلام ِ آقای میم. ( شیمی =) ) که هر وقت میخاد یه جمله ای رو بگه درباره ی کنکور ، اولش میگه :" اینایی که ... " =)))))

  • نظرات [ ۷ ]
    • فینگیل بانو
    • يكشنبه ۲۴ بهمن ۹۵

    تو را به اندازه ی تمام کسانی که ندیده ام ، دوست دارم !

    + هندزفریم دیروز گم شده بود و بعد از 12 ساعت در به در گشتن ، و زیر و رو کردن ِ تمام اتاقم - که مصداق ِ بارز ِ شتر با بارش گم میشه ( :| ولی من گم نمیشم :| البته که من فینگیلم :/ تا مشتی باشد بر دهان استکبار :| ) – و ریختن ِ همه ی لباسا و زیر تخت و پشت ِ تخت ( تخت من به دیوار چسبیده :| ) و اونور و اینور ِ تخت و کلا همه جا ، وسط مرحله ی آنافاز میتوز بودم که دست کردم توی جیب ژاکتم ، دستمال کاغذی بردارم و دیدم اونجاست :| امروزم گره خورده :| ینی در واقع یه خط تایپ میکنم ، به نگاه به گره میندازم و میرم سطر بعد :|

    + به همین برکت ، اگه من یه بار دیگه خواب واو. رو ببینم ، خودمو از زندگی ساقط میکنم ! :| واو. معلم ادبیات مون عه ! منم خیلی دوسش دارم خب ! هم خودشو ، هم تفکرشو ، هم درسشو و هم زنگشو ! کلا شنبه، چهارشنبه با اون خوبه فقط ! ولی دلیل نمیشه دو روز یکبار ، خوابشو ببینم ! :/ تازه امروزم عصبانی بود ! خب منم عصبانی بودم ، عصبانی تر شدم :| یه سری چیزا رو باید بدونه آدم؛ که وظیفه ی معلمش نیست ، بیاد نوشته های زنگ پیش رو از روی تخته پاک کنه ، یا اینکه مثلا وقتی دلیل ِ ادغام شدن ِ ما و 401 رو در چهارشنبه ها ، بالغ بر هزار بار پرسیدین و واو. هم جواب داده ، دلیلی نداره دوباره بپرسین :| میبینن بچم اصاب نداره ها :| هی اذیت میتونن :| این بچمون جای بابا بزرگ منه :| ولی دلیل نمیشه منو " نیت ِ قرب ِ من " صدا نکنه :| اسمها رو یاد نداره متاسفانه :| نیت ِ قرب رو یادم بندازین ، بعدا توضیح بدم :| الان خوابم میاد :/

    + دیروز با رفیعه و ساجده و فرانک ، رفتیم برف بازی ! الانم فقط دست راست و چپم سالمه ! کل بدنم درد میکنه :|

    گزارش مفصلش رو میتونید اینجا بخونید :دی

     رفیعه و ساجده ، از دوستای مجازی بودن که هر دو از من و فرانک بزرگترن یکی دوسال و اولین مجازی هایی بودن که حقیقی شدن ! وقتی دیدمشون ، انگار هزار ساله میشناختمشون ! به اندازه ی دو سال ، حضور توی تخته سیاه ِ جیم و بعدش گروه های تلگرامی ِ جیمیا ، و بعد تر ، گروه صمیمی تر ِ 12 نفره ! :)) و حالا همه منتظر تیر سال ِ بعدن ! که اون 6– 5 تا کنکوری برگردن و یک مورد هم  غار رفتگی داشتیم ، که اوشونم برمیگردن ایشالا و یک مورد هم شیرینی ِ عروسی خورون داشتیم که قاطی ِمرغا شد و بقیه سالمن =)

     

     

    +عکس نوشت : از راست به چپ : ساجده ، من ، فرانک ، رفیعه

  • نظرات [ ۱۱ ]
    • فینگیل بانو
    • يكشنبه ۱۷ بهمن ۹۵

    واو. عزیز و مهندس و بَح بَح نیوز در یک روز برفی

    چهارشنبه :

    + فقط اونجا که رفتم ماژیک و برگه آ4 از پایین بیارم ، و وقتی رسیدم آقای واو. گفت :" من شروع نکردم دخترم ! منتظر ِ تو بودم باباجون ! " :دی خوب من مُردم فقط =) چند تا چهار شنبه اس که ما و 401 ( ریاضی ان ) زنگ ادبیات ، ادغام میشیم و میریم سالن اجتماعات و آقای واو. درسای غیر مهم و متن های معاصر رو درس میده بهمون. و اصولا زنگ ادبیات – شما بخوانید زنگ ِ آقای واو. – تنها زنگی ه که پتانسیل ِ جذاب بودن خودش رو حتی در صورت ِ ادغام شدن حفظ میکنه . گرچه که زهرا میگه :" والا کلاسای ادغام ادبیات بیشتر به درد نقد ادبی و عشاق ادبیات میخوره :| " و خب من عمیقا این باور رو ندارم و اگه از من بپرسن ، چارتا کلاسی که واقعا دوسشون داری و هر بار با شوق میری میشینی تو چشم معلم ، کدوماس ؟ شک نکنید که یکیش ادبیات ه ، یکیش هم فیزیک ِ آقای قاف. و ریاضی ! و زمین هم دوستداشتنیه ولی بُعد حفظیاتش یکم پررنگ تره و من کلا ارتباطی با حفظیات ندارم :| ( الان ممکنه شما رشته تون ریاضی بوده باشه و بگین وا ! تو که حفظی دوست نداری پس تجربی چیکار میکنی ؟ :| و شیم بر شما ریاضیون باد اگر فکر کنید شیمی و زیست رو باید حفظ کرد ! شیمی و زیستم مثل ریاضی و فیزیک بالاخره یکمش حفظی هست ولی نه کلش ! شاید 15 درصدش حفظیه مثلا ! :| )

    بماند که غزاله میگفت من فقط و فقط به احترام روی گل ِ تو اومدم کنارت نشستم وگرنه حس ادبیات نیست :| کلا غزاله در زمینه ی پیچوندن ، فوق العاده عمل میکنه :| ینی شما اگر بخواین یه کلاس رو بپیچونین ، کافیه با غزاله مشورت کنین تا راه حل بده بهتون :| چنین بشریه :| به شخصه یبار دیدیم زنگ آخره و آقای میم. ( شیمی ِ بی صاحاب :| ) میخواد کتاب درسیو بررسی کنه و تک تک خود آزمایی ها رو حل کنه و سرویس کرده از بس یه ماهه ما رو روی الکتروشیمی نگه داشته :| و الکتروشیمی مون در اومد حتی :| با غزاله رفتیم با آقای میم. صوبت کردیم و بهانه های بنی اسرائیلی آوردیم و اونم گفت اوکی و منم خیلی معصومانه ، آخرش گفتم :" وایییییی آقای میم. ! من واقعا دلم میخواست سر کلاستون حضور داشته باشم و حتی الانم حیفم میاد از دست بدم ! ولی ایشالا میایم سر کلاس 406 میشینیم تا عقب نیوفتیم یوقت ! " البته که اونجا عمم جلوی چشمم بود :| و ما رفتیم سالن مطالعه ، زیست خوندیم :| البته یه ربع هم حرف زدیم و خب این یه ربع از اون موقع رو دل من مونده :|

    + زنگ اول ، غزاله ( :| ) سر درد بود و کلا وسطای کلاس علائم حیاتی نداشت :| منم که متخصص علائم حیاتی خب :| از آقای ی. ( فیزیک :| )  اجازه گرفتیم که بره بیرون ! آنچنان به من سفارش کرد که من و 23 تا هم کلاسی  ِ دیگم ، انگشت تحیر به دهان گرفتیم :| و مینا و غزاله میخواستن زمینو گاز بزنن فقط :| حضرت آقا فرمودند که :" میری آبدارخونه ، به خانوم صاد. ( آبدارچی میگن یا مامان مدرسه عایا ؟ :| ) میگی که آقای مهندس ( :| ) گفتن یه لیوان چایی با چند دونه قند به دوستم بدین و بعدش چایی رو شیرین میکنی و میدی دوستت بخوره زود حالش خوب بشه ( :| ) باریکلا دخترم :| " خب من دهانم دوخته شده بود از اون اعتماد به نفس ِ مهندس وارانه اش که خودش ،خودشو مهندس خطاب میکرد :| و درباره ی سفارشش هم صوبتی ندارم =)))))))) بالاخره آقای ی. مگه چند تا " دخترمممممم " داره =))))))) والا ! :دی ماجرا از اینه که آقای ی. یهو وسط درس دادنش برمیگرده یه نیگا میندازه به گوشه ی دیوار ( اصلنم غزاله اونجا نی :| ) و میگه دخدرم فمیدی؟ :| =)))

    + گواهینامه ی مریم اومد :))))) نیکتا میگفت آخر هفته بیا دنبالمون بریم طرقبه :| =)))))) خیلیا 77 ای ان و خب میتونن برن ثبت نام کنن ولی خوب از اونجایی که من فینگیلم و نمیتونم برم فعلا ، میشینم پای کتاب دفترم :| T_T  در واقع اگر 77 ای هم بودم ، نمیرفتم =) ددی خان باید آموزش بدن خوب قبلش :دی

    + فقط اونجا که به داداش دومی گفتم یا دفه ی بعد با برگه ی آزمایش میای ، یا پاتو نمیذاری :| خوب من پیر شدم هنووووووز برادر زاده ی دخدر ندارم :| بابا ط. باید از یدونه ای دربیاد :| بچه سال دیگه میره کلاس اول ، هنوز با عمش بازی میکنه :|

    + این هفته هم زود گذشت :| خوابم میاد :| ( خرگوش ِ درون :| )

     

    + خوبه باز حامد همایون چارتا آهنگ خوند ! وگرنه خانوم نون. ( معاون این شعبه :| )  میخواست چه آهنگی برامون پلی کنه زنگای تفریح ؟  والا ! :|

     

     

    پنج شنبه :

    + حالا اینکه مشهد بعد از 7- 8 سال ، این چنین برفی رو به خودش دید ؛ نه تنها باعث ذوق مرگی ه بلکه موجبات ِ حال خوب هم هست ! و لا شکٌ فیه ! ولی پارت حالگیرش این بود که خب من مثل همیشه شیش و ده دقیقه از خواب بلند شدم و رفتم خیلی ذوق مرگانه لباس پوشیدم و شال گردن صورتی جان رو محکم بستم و میخواستم برم صبحانه بخورم که یهو تلفن خونه زنگ خورد :| طبق معمول این وقت صبح فقط سرویس زنگ میزنه به خونه :| وگرنه این وقت صبح که هوا تاریکه و شبکه ی خراسان هم چیزی مبنی بر تعطیلی ما به علت برودت هوا و بارش برف ، اعلام نکرده ؛ زنگ زدنِ خانوم نون. خیلی عجیبه :| خب منم فکر کردم سرویسمه و داشتم کلی غر غر میکردم که چرا اینقدر زود رسید امروز :| من چایی میخوام :| تازه کفشم نپوشیدم هنوز :| که مامان جان فرمودند که خانوم نون. اعلام کردن که مدرسه تعطیله !!!  o_O و خب از اونجایی که من راس ِ اون هرم ِ کذایی * هستم ، باید زنگ میزدم به 5 نفر و بهشون این خبر مهم ( :| ) رو میدادم .بعد از زنگ زدن ها به نشانه ی اعتراض ، صبحانه مو خوردم و با همون لباسای مدرسه ام رفتم پشت بوم ، برف بازی :| و هفت و نیم اومدم پایین و دراز به دراز کف زمین پهن شدم :|

     

    *هرم چیست ؟ :| هر کلاسی ، یه نماینده داره ، و چند تا سر گروه و هر خبری که مهم و فورس ماژور باشه رو خانوم نون. زنگ میزنه به نماینده ی بدبخ :| و نماینده به سر گروه ها میگه و اونام به زیر گروه هاشون :| و اینگونه همگی با خبر میشوند :| اند وی دونت هو انی گروپ :| اسم این هرم رو گذاشتم " بَح بَح نیوز " :|

     

  • نظرات [ ۶ ]
    • فینگیل بانو
    • پنجشنبه ۱۴ بهمن ۹۵

    و نُفِخَ فی الصور ! و باید بروید کد سوابق تحصیلی تان را بگیرید!

    آخ قلبم ! -_-

    چار روز دیگه دفترچه های کنکور میاد -_-

    خداوندا تو خود رحمی بنما ! 

    الانم صدای منو در حالی میشنوید که همین دو دقیقه پیش ، کد سوابق تحصیلی ام رو گرفتم و اومدم این خبر خجسته رو بهتون بدم -_-

    پوف که کلیییییی استرس دارم -_________- انگار واقعا کنکور وجود داره ها ! ینی من تازگی تونستم خودمو یک عدد کنکوری تصور کنم و قبلش توی تفکرات بچگانه ی خودم بودم ! -_- وای خدا ! سرم سوت میکشه !

    بهمن بر خلاف ِ سه ماه ِ پاییز ، اونقدر داره سریع میگذره که منو به تحیر وا داشته ! =) چرا اینجوری مینویسم :/ خلاصه که انگار همین دیروز بود که ساعت 2 در حالیکه خانوم میم. ( معلم زمین مون ) داشت میرفت ، ازش عذر خواهی کردم که بخاطر کلاس شیمی ِ فوق العاده ای که آقای میم. ( طبعا معلم شیمی باید باشه ) میخواست بذاره؛ یکم کلاس رو بهم ریختم ! :| و حالا یک هفته از اون ماجرا گذشته بود و من واقعا فکر کردم انگار دیروز بوده مثلا ! :|

     

    اینم از کد سوابق ! استپ وان :

     

     

    + یه چیزی ته ِ دلمو قلقلک میده ! :]

    + امروز مدرسه برگه ی نمرات دیپلم رو داد و گفتن که برید اینا رو با اون چیزی که توی این سایت هست مطابقت بدین و اگر درست بود ، کد رو بگیرین و خوشبختانه نمره های من درست بودن و کد رو گرفتم :دی بماند که وقتی اون برگه هه رو دادن ، به غزاله گفتم واییی غزالهههه من تابحال دیپلم نگرفته بودم :| =))))))) ینی تا این حد ذوق مرگ ها ! :دی

    + شما رو با کتگوری ِ جدید " FINGIL VS UEE " آشنا میکنم =) یو ای ای ، بچه ها =) بچه ها ، یو ای ای =) مخفف یونیورسیتی اینترنس اگزم هست دوستمون =)

    + خوچ باچین ^-^

  • نظرات [ ۵ ]
    • فینگیل بانو
    • پنجشنبه ۷ بهمن ۹۵

    غبار غم میرود ! بر منکرش !

    هوم

    نمیدونم اسمش چیه ! شاید مثلا بتونیم بهش بگیم حقوق ِ خواننده ! یا مثلا اینکه دردی رو از خواننده دوا نمیکنی ، دردی هم نذاری روی درداش ! درد منظور ناراحتی ه ! 

    هیچ دنیایی اونقدر سفید و بی عیب نیست ! اونقدر سیاه و زشت هم نیست ! خاکستریه همه چی ! ولی اینکه ما خودمون ، با دست خودمون داریم این نقطه های سیاه -که تو دنیای هر کسی هست - رو پر رنگ و غلیظش میکنیم ، اول از همه اجحاف در حق خودمونه ! بازه ی عمر یه انسان ِ معمولی چقدره ؟ 60 ؟ 70 ؟ ماکسیمم 90 ! چقدر از راهو طی کردیم ؟ چقدر دیگه مونده ؟ مگه سرعتشو هر لحظه که بهش فکر کنید ، حس نمیکنید ؟ روی صحبتم با همه نیست ! ولی تا خود دوستداشتن ای در کار نباشه و اصلا نشناسیمش ، پتانسیل رعایت حقوق خواننده رو نخواهیم داشت ! 

    یکی میزنه میپکونه و اون یکی دیگه هم که مینویسه ، تمام بدبختیای عالم رو مال خود خودش میدونه و شاید ندونه که منی که این همه مدته میشناستم ، روزی ان بار با خودم حرف هایی رو میگم که تا بحال از من نشنیده ! روزی ان بار فکر هایی میکنم که دلیلی برای نوشتن شون نیست ! روزی ان بار به اتفاقاتی فکر میکنم که حقم نبود امسال و دقیقا امسالی که یه غول ( ؟ ) به اسم کنکور ، اون سرش ایستاده ، برای من و اطرافیانم پیش بیاد ! ولی ننوشتمشون ! هیچ کدوم رو ننوشتم ! ننوشتم که چقدر ِ چقدر ِ چقدر دلم برای چیزایی که پارسال بود و امسال نیست ، تنگ شده ! ننوشتم که حال خودم بد نشه ! ننوشتم که ناراحتی ای منتشر نشه ! که یادم بره ! که فراموش کنم چیز هایی رو که حتی همین الان در جریانه ! ننوشتم که پر رنگ نشه چیز هایی که غم ه و هر عاقلی میدونه میگذره ! که اگه نمیگذشت باید به حکمت خدا کافر میشدیم ! ننوشتم ! تا بیشتر نشه ! میدونید ؛ یه قانون نانوشته هست که میگه غم پخش میشه ! شادی پخش میشه ! و با این پخش شدن ها ، زیاد هم میشه برای خودمون ! هر کسی بنا به شرایطی که گذرونده ، یه سری بدبختی ( ؟ ) هایی هم پشت سر گذاشته و هیچ کس نمیتونه مدعی بشه چون ناراحتی ِ فلانی رو هیچ وقت ندیدیم ؛ پس اصلا ناراحتی ای نداره و اوضاع کاملااااا بر وفق مراده ! ( حالا وسط این پست جدی ، یاد مراد ِ شباهنگ اینا افتادم =) )

    پس اونی که انتخاب میکنه ، چی باید پررنگ بشه ، چی باید کمرنگ ، خودمونیم و نه هیچ کس دیگه !

     

    + حال ،خوش شود ;)

    • فینگیل بانو
    • دوشنبه ۴ بهمن ۹۵
    بهشت آیَد !
    طـــرب آیَد !
    بهـــــار آیَد !
    ــــــــــــــــــــــــــــ
    + یاد ِ من باشد ، کاری نکنم که به قانون زمین بر بخورد ! ;)