- فینگیل بانو
- شنبه ۲۰ آذر ۹۵
بلی دوستان ! همانا ما پتانسیل این را داریم که شب ِ قبل از آزمون ، بنشینیم پای فلش و موشِن توویین ( motion tween) تمرین کنیم که مبادا یادمان رفته باشد چیزی ! و همانا چقدر بعد از پنج شش ماه چسبید ! و همین طور ذوق مرگ طور ماه و ماهی مان را نگاه میکردیم! ^-^
و در یک اقدام ضربتی ، همین چند دقیقه پیش ، پاور پوینت های آموزش سی پلاس پلاس را که قبلا چیزی از آن نمیفهمیدیم ، باز کرده و کشف کردیم که " نه بابا اونقدرم چندشناک نبود که من فکر میکردم " :))))) ربطی هم به این موضوع که عدسی هایم خوشمزه نمیشود نیز ندارد :| اصن مگه با عدسی میشه زندگی کرد ؟ -_- مگه با عدسی بچه سیر میشه ؟ :| اصن چرا آشپزی باید داشته باشیم واقعا :|
اصلا دخدر آن عست که برنامه نویسی نیز یاد داشته باشد همانا ! همانا !! :] بروید اون بَر اصن :دی
پ.ن : البته که نگارنده بر این امر که وقتی پای درس خواندن در میان باشد ، پرز قالی هم جذاب میشود نیز اعتقاد دارد. چه برسد به سی پلاس پلاس.
پ.ن : رفتم با بسم الله و قل هو الله سایت کانون رو باز کردم ، وارد صفحه شخصی شدم ، دیدم کارنامه ها هنوز نیومده ! خلاصه رفتم پاسخنامه رو دانلود کنم و کلید آزمون رو بگیرم :دی آقا دفترچه سوال رو آوردم ؛ اول شیمی رو چک کردم ببینم چند تا درست زدم =)) یهو دیدم یا خدا!!!! یدونه درست بود. بعد زیستو چک کردم ، دیدم کلا همش اشتباه بود o_O منو میگین! سکته کردم فقط :| رفتم بالای صفحه رو نگاه کردم دیدم نوشته آزمون 5 آذر :| آزمون این هفته چرا نیومد خوب :| نتیجه ی اخلاقی : هیچ وقت قول ِ درصد خود را به کسی ندهید :| با تچکر فینگیلی که نذر و نیاز کرده درصد اون درسش بالا تر از چیزی که یکی گفته ، باشه :|
بعدا نوشت : 43 ! برم صلواتامو بفرستم .
+ =) فردا آزمونه ! هیچ صوبتی ندارم بواقع ! :(
+ یکم مثبت هم بنویسیم دیگه =) زشته =) مردم چی میگن حتی! :|
+ خب اول از همه که تندیس نمیدونم چی چیَک ِ هفته تعلق میگیره به وسط امتحان ادبیات که داشتم به سوالا جواب میدادم و آقای واو. ( تیچر گرام ِادبیات :دی ) اومد بالای سرم ، با یه پَره نارنگی به دست! :| =) اصن یه وضی =) خدایی وسط امتحان نارنگی از کجا آورد که به منم داد ؟ :| =)
+ عایا افسرده شده اید ؟ عایا حالتان بد و خراب عست ؟ =) عایا نمیدانید چرا ب یک سیصد لازم اید؟ =) با ما همراه باشید :دی امروز بعد از کلاس زیست با غزاله و مینا و غزل و نسترن به حیاط رفته و وسط ِ جرق ِ آفتاب روی زمین بند و بساط مان را پهن کرده و بدین شکل که چیپس فلفلی را باز کرده و گذاشتیم وسط :دی سپس غزل " I hate u / I love u / I hate that I love u " را خوانده و ما نیز به شیوه ی خانوم ش. اینا دست زدیم =))) بعدشم از پنجره وارد کلاس شدیم :دی
+ وقتی رفتیم توی کلاس ، طبق عادت مالوف :دی کیمیا اینا داشتن ادای معلما رو در میاوردن =))) وای خدایا :دی اینم بگم براتون =)) خانوم خ. که بجای آقای صاد. اومد سه شنبه ، ما پارسال باهاش شیمی داشتیم . همون یک شنبه که اعلام کردن خانوم خ. قراره بیاد ، من در جا گفتم سوژه ی کلاس جور شد =) پارسال خیلی تکیه کلام داشت =) خیلی جملات خاص حتی =) مثلا یه چیزی که قابل بیان هست اینه که وقتی ازش سوال میپرسیدیم ، میرفت پای تخته ، یه ژست ِ خانوم خ. ای وار میگرفت ، و میگفت :" ببین عزیــــــــز " =) سه شنبه که اولین بار ازش سوال پرسیدیم به محض اینکه گفت :" ببین عزیـــــــــز " کلاس منفجر شد =)))) خب ما امسال خیلی ادای همه رو در آوردیم =) من که نه البته! :دی ولی ملیکا تخصصش خانوم خ. بود =)
+ دو روزه سرویس مون عوض شده ، این راننده هه ، رانندگیش یه طرف ، ماشینش هم یه طرف =) همین امروز صبح دقیقا حس کردم اگه یه تریلی یا کامیون از جلو بیاد ، هممون به اون دنیا واصل میشیم =) ینی اصن تو توی ماشین نشستی ها ولی انگار فقط یه صندلیه که داره حرکت میکنه =) وای خداوندا! =)
+ سه شنبه آقای الف. ( ریاضی درس میده :دی ) توی تایم استراحت برامون از ژیان ش تعریف کرد =))) من که روی زمین بواقع =)))))) مثلا میگفت 20 – 25 سال پیش که ژیان داشته ، یبار دم در دانشگاه آزاد پارکش میکنه و میره سر کلاس ! این خیابون توی سر بالایی بوده گویا . یکم عقب تر هم یه میدون بوده. یهو نیم ساعت بعد یکی میاد تو کلاس میگه :" استاد الف. شما با ژیان اومدین ؟ " اونم پای تخته داشته درس میداده =) میگه :"آره چی شده؟" =)) طرف هم میگه :" استاد ماشین تون رفت تو جوبی که دور ِ میدون قبلی هست!! " =))))) هیچی دیگه =))) خیل عظیم دختران و پسران ِ جویای علم با آقای الف. میرن سر صحنه ی حادثه =))))) و مشاهده میشه که آن ژیان ِ آبی ِ استاد ، افتاده تو جوب =))))) نگو ترمز نداشته و باید وقتی پارکش میکرده ، یا آجر میذاشته پشت چرخش یا توی حالت دنده میذاشته اش ! :دی اینم حواسش نبوده ماشین رو توی خلاص گذاشته و رفته سر کلاس =)) میگفت چند سال پیش اسپورتیج خریده بود و همون موقع هم این ماجرا های ژیان رو برای کلاس پسرونش تعریف کرده و اونام پیشنهاد دادن که استاد یه کتاب بنویسین به نام "از ژیان تا اسپورتیج " =))) مثه اون کتاب "از پاریس تا پاریس " :دی
دیشب پیج فیس بوکش رو داشتم نگاه میکردم :دی دوستان سال 93 براش یه پیج درست کرده بودن به نام فن پیج استاد الف. =))) اصن یه وضی =))) اسپورتیج قرمز هم داشته گویا :دی
+ برای هندسه آقای ر. قراره بیاد :دی درباره ی اونم باید توضیحاتی بدم بعدا :دی
+ اینا رو سر کلاس زیست ِ آقای ش. نوشتم :]
+ مردم شهر ! مردم شهر ! :دی کامنت ها باز شد =) بر وزن ِ خرمشهر آزاد شد :دی شاعر اینجا سوت زنان رد میشه و میگه :" فینگیل که عمری به ملت توصیه میکردی کامنت هاشون رو باز کنن ، دیدی که چگونه همان ملت توصیه کردند که کامنت ها باز بشه ؟ " :دی
+ خب وقتی سرما میخوریم ، ماسک بزنیم بریم در مکان های عمومی دیگه :| عـَـح ! من تا همین 5 بامداد امروز سالم بودم! ولی الان یه ظرف پر از پوست لیمو شیرین به انضمام 12 دونه دم ِ شلغم که دقایقی پیش خورده شدن ، کنارم ان! گلو درد هم هستم! این در حالیه که یه هفته اس مامان و مسعود سرما خوردن و توی مدرسه هم دقیقا سه چهارم دوستان ویروس دارن :| و من یا بهتره بگم سیستم ایمنی م مقاومت کرد یه هفته :| *
+ اونم از امتحان ادبیات! به یه سری دلایل بهش نمیخورد امتحان ترم باشه! اون همه هم بدبختی کشیدیم دیشب :|
+ در راستای اینکه دیشب دو ساعت و پونزده دقیقه خوابیده بودم ، ظهر به محض اینکه پام رسید به اتاقم ، افقی شدم! بیدار شدن همانا و گلو درد هم همانا! انگار امتحان ادبیات گرفتن که ساعت خواب ِ ما رو بهم بریزن! والا ! تا هشت شب خواب بودم!! بعدشم که بدین شکل طی شد ! تا همین الانم در تلاش بودیم تا سرما خوردگی رو خنثی کنیم!
+ ینی نشد من درباره ی خودم یه حرف بزنم ، اون رخ نده! چه وضیه بابا !!!
+ هپی نس هام مال خود ِ خودم! دوست ندارم بنویسمشون!
+ بپیچونیم فردا رو بشینیم درس بخونیم! والا !
*بیایید یاد سوتی ِ انیس نیوفتیم! -_- مرسی ، عح !
پ.ن : اون درازوک ِ خبیث ِ کنکوری معلوم نیست چیکار میکنه ! =) الان یادش افتادم ، بی خبریم ازش خیلی وقته !
عنوان : " گل در بر و می در کف و معشوق به کام است! / سلطان جهانم به چنین روز غلام است. "
+ چهار روزه که وقت و بی وقت این رو گوش میدم! :| مثلا سر کله صبح که از خواب بیدار میشم با نوای " بیااااااااا تا پیدا شم" لحاف را کنار زده :دی ، زیر دوش آب با حنجره ی طلایی :دی آواز ِ " بیاااااااا که رها شم از این همــــــه درد " =))) باز شب میشه میخوام برم بخوابم ، " بیاااااااااا که من از تو خسته ترم ! " =)) اصن یه وضی داریم :] حالا هیچ مخاطب حاضر یا غایب یا رفته ای نداره :| ولی نمیدونم چرا از چهارشنبه که اومده تو ذهنم ، بیرون نمیره O_o
+ امروز زنگ ِ آخر شیمی ( با آقای میم. ) داشتیم. غزاله اومده بود کنار من ، و با زاویه 45 درجه به من تکیه داده بود :| بماند که یجوری قیافه اش خواب آلود بود که آدم فکر میکرد دیشب کلا نخوابیده! ولی 11 خوابیده بود :| حالا من تا 3 هم بیدار باشم ، قیافم تغییر نمیکنه :| خلاصه منم گاه و بی گاه دستم میومد جلوی دهنم و طبعا خمیازه میکشیدم! -_- آقای میم. هم زیر چشمی کل کلاس رو نگاه میکرد که پلک ها به زور بازه :/ یهو برگشت گفت :" اصلا چه کلاسیه این کلاس! فوق العاده اس این کلاس! این بچه هایی که ساعت مطالعه اشون کمه ، اینطوری خسته میشن زنگ آخر ها ! " آقا ما رو میگی ! =) اصلا عجیر شدیم :| =)))) یجوری گفت که دیگه آدم خجالت میکشید خمیازه بکشه :/
+ آقای صاد. اینا رفت! =( امروز زنگ اول ماها متفرق شدیم و در اقصی نقاط مدرسه درس خوندیم! ( یه شنبه ها زنگ اول با آقای صاد. داشتیم .) بجاش خانوم خ. ( شیمی 3 ) میاد! سه شنبه ها :]
+ اون کاپوچینو های پست قبل رو الان یه بسته اش رو خوردم ، خوابم گرفت بیشتر! O_o خمیازه حتی :| عصرم خوابیدم هنوز! :|
+ ماموریت ِ امروز ِ تو در زنگ ِ فیزیک ِ قاف. چه بود فینگیل ؟ ( بر وزن برایمان از فرنگ چه آورده ای فینگیل! :| ) – هیچی هر دو دقیقه یکبار میفرمودن که عای دختر :| پاشو تخته رو پاک کن :| حالا این خوبه =) یه برگه زدن روی برد کلاس که بعضیا که پرونده شون ناقصه فلان چیز رو بیارن و جلوی اسم غزال نوشته :" پرونده کامل آورده شود ." قاف. چشمش به این تیکه میوفته میگه فلانی ( فامیل غزاله :دی ) کیه ! کجا نشسته ؟ =) تو بی هویتی اصن :| از کجا معلوم افغانی نباشی :| o_O :| ینی میتونم بگم غزاله سر ِ هیچ کلاسی با قاف. ننشست مگر اینکه قاف. یه تیکه ای چیزی بهش انداخت :|
+ :دی الان چشمم به تعداد کلمات تا سر ِ مثبت عه این بند افتاد ، که دیدم 444 تا شده =) یاد نسرین افتادم :] البته 4444 تا مقدس تره :دی
+ یه چیز ِ خفن پیدا کردم تو وسایلم ! :دی میخاستم پستش کنم جمعه ولی هر چی نوشته بودم ، پرید -_- بعدا باید بنویسمش باز :دی امشب ترجیحا :|
+ سر شب داشتم لیوانمو میشستم ، یاد هانیه افتادم. ( هانیه کیه ؟ هانیه نوه سومی ِ عمه بزرگه اس که چهار پنج سال از من بزرگ تره! O_o خب این اختلاف سنی دقیقا بخاطر اینه که من آخرین نوه از سمت پدری ام و بابا هم کوچک ترین فرزنده توی خانواده اش! و مامان بزرگ هانیه که بشه عمه ی من ، بزرگ ترین فرزنده :دی از این قبیل عجایب تو فک و فامیل پدری و مادری زیاده =) مثلا همین عمه خانوم ِ عظما ، هم سن مامان بزرگ مادری ِ من ه =) یا مثلا بابای هانیه که بشه پسر عمه بزرگ ه ی من ، هم سن بابا عه O_o ینی همه جا من باید کوچیکه باشم ها :دی اصن الکی نیست میگن فینگیل :| ) خب چرا حالا یاد اون افتادم ؟ :| =)) یبار داشت میگفت آدم وقتی دبیرستانه از پایین به بالا که دانشگاه باشه نگاه میکنه! باز وقتی میره دانشگاه ، دیدش از بالا به پایین میشه! میگفت خیلی خیلی دید آدم عوض میشه در عرض همین پروسه ی کنکور و ورودش به دانشگاه! هوم ! نمیدونم ولی گمون میکنم این صدق کنه! :)
+ باز من دیوانه شدم میخوام برم موهامو کوتاه کنم =) خب در این اندازه ای که الان هست ، نه مدلی داره نه چتری ای هست نه اونقدر بلنده که بشه بافت! کلا یه کش برمیداری ، میبندی! یا مثلا یه کلیپس بزنی! باز خب کلیپس میزنی سر ِ آدم سنگین میشه! -_- با کش هم میبندی انگار موهاتو دار زدی مثلا :| حس خفقان به آدم دست میده :/ بهترین راه همون بافتن عه که شاعر در اینجا میفرماد :" یاد باد آن روزگاران ! یاد باد! " T_T
+ در یک اقدام ناجوانمردانه ، چهار شنبه امتحان ادبیات پایان ترم دارم =)))) با تچکر از آرزوهای موفقیت تون :_(
پ.ن : اینکه بعضی از بلاگرا مثه آرزو آخر ِ پست هاشون شعر مینویسن ، اقدام بسی خوبیه! ( آیکون ِ حمایت ِ فینگیل! :دی )